ریحانه 🌱
#پارت_32 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم مقابل اینه نشستم از اثار کتکی که خورده بودم فقط گونه
#پارت_33
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
سکوت کردم امیر ادامه داد
مامان میگه بیا نهار
من سیرم
بلند شو بیا خودتو لوس نکن
به سمت او چرخیدم وگفتم
غذا خوردن نخوردن منم بتو مربوطه؟ میگی بتمرگ خونه گفتم باشه، گوشیمو گرفتی اونم باشه جلو پوریا با بلیز شلوار نرو اونم باشه به غذا خوردنم چیکار داری
ضر اضافه نزن. مو باز میخواستی بری جلو پوریا؟
برخاستم و گفتم
من تا حالا بی روسری جلوی نامحرم رفتم؟
داشتی میرفتی.
تو نگران نامه اعمال من نباش، من میخوام برم جهنم. تو تنهایی برو بهشت.
یک گام نزدیکم امدو گفت
خفه نمیشی؟
سکوت کردم امیر ادامه داد
عین بچه ادم روسریتو بپوش یه بلیز بلند تر تنت کن بیا پایین نهار
حوصله پوریا رو ندارم
از دیروز تا حالا هزار بار بهت زنگ زده.
چشمانم را ریز کردم و گفتم
چطور اون اقایی که اونهمه به من کمک کرد ،از نظر تو ادم بدی بود اما پوریا که هیچ فایده ایی تا حالا برای من نداشته.....
سیلی ارام امیر به صورتم حرفم را نیمه تمام گذاشت. اشک در چشمانم حدقه زدو گفتم
از اتاق من برو بیرون امیر.
بیا پایین نهار بخور اگر نیای ، میام بالا میبرمت پایین.
از اتاق خارج شد به اجبار روسری ام را پوشیدم تونیک بلندی هم به تن کردم و راهی طبقه پایین شدم.
پوریا در اشپزخانه کنار ماماان ایستاده بود.
با دیدن من لبخندی زدو گفت
سلام
سلامش را به سردی پاسخ ددم و به اشپزخانه رفتم.
نزدیکم امدو گفت
تلفنتو چرا جواب نمیدی؟ مردم از نگرانی
پاسخش را ندادم و از اشپزخانه خارج شدم صدایش را میشنیدم کهرو به مامان میگفت
عاطفه چشه؟
مامان گفت
با امیر دعواش شده
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_32 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ظه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_33
#رمان_آنلاین_عسلì
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان شهرام
شرم کار برادرم باعث شده بود دستانم عرق کنند خیسی دستانم رابا لباسم پاک کردم.
نگاهی به چشمان منتظر مرجان انداختم، چقدر به واسطه فرهاد شخصیت من مقابل مرجان خورد شده بود ارام گفتم فرهاد خدا لعنتت کنه
سپس لبم را گزیدم و گفتم
_فرهاد مست بوده به این تجاوز کرده
چشمان مرجان گرد شدو گفت
_ چی؟
ازخجالت ساکت ماندم مرجان گفت
_خداوکیلی؟
سر مثبت تکان دادم .
از نگاه به چشمان مرجان شرم داشتم.
مرجان ارام گفت
_ستاره میدونه؟
_نه ،ستاره فقط متوجه حضورش تو خونه شد . فقط من میدونم و الانم تو،ازت خواهش میکنم به روشون نیار فرهاد خیلی براش مهمه که تو ندونی
مرجان با لب گزیده گفت
_نه ،اصلا نگو به من گفتی روی فرهاد به روم باز میشه
در پی سکوت یک دقیقه ایی مرجان گفتم
_رفته خونه عمو این گندو زده
مرجان متعجب گفت
_عسل خونه عمو چیکار میکرده؟
_دختره خیلی بدبخته کسی و نداره یه عمه داشته اون که مرده عمو میخواسته خودش اینو بگیره
مرجان متعجب گفت
_وا...... پس خاتون چی؟
_نمیدونم والا
_البته دختره خیلی قشنگه ،عموتم بی کس و کار گیر اورده دیگه
لب پایینم را به داخل دهانم بردم تنها فرهاد نیست که مرا شرمنده مرجان کرد عمو هم از این بدتر
اه سوزناکی کشیدم و گفتم
_ اخه مرتیکه هول .... این جای دخترته
مرجان در را باز کردو گفت
_ولش کن بیا بریم بیرون
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_33
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
وضو گرفتم نمازم رو خوندم هرکاری می کنم خوابم نمیبره، پیامهای احمدرضا یکی یکی از جلوی چشمام میاد و میره چقدر از صحبت کردن با احمدرضا لذت میبرم، چقدر دوسش دارم ایکاش زودتر صبح بشه بیاد دنبالم بریم خرید، تو فکر خیال بودم که خوابم رفت، با صدای زنگ تلفن بیدار شدم، معمولاً جز الهه دوستم کسی بهم زنگ نمی زنه، اصلاً کسی شماره من رو نداره، برادرم بدش میاد که من به دخترهایی که برادر بزرگ دارن رفت و آمد داشته باشم، و گفته شماره ام رو جز به الهه به کسی ندم، نگاه کردم به صفحه گوشیم، از خوشحالی هینی
کشیدم وای احمدرضا زنگ زده جواب دادم
الو سلام
سلام حالت خوبه
ممنون
شما خوبی
میشه صدای تو رو شنید و خوب نبود، بعد از نماز خوابیدی؟
_یکم خوابیدم
میگم امروز نمیتونیم بریم ازمایش
چرا؟
دیشب یادمون نبود، اول باید بریم محضر خونه معرفی نامه بگیریم بعد بریم آزمایش
خیلی ناراحت شدم، از دیشب خوشحالم که فردا میخوام با احمد رضا برم بیرون
الو خوبی مریم
بله خوبم، پس چرا چیزی نمیگی
چی بگم نمیشه بریم دیگه
حالا شناسنامه با یه عکس رو حاضر کن بیام دنبالت با هم بریم
زن داداشم نمیزاره من با شما بیام
تنها نمیام با مامانم میام
باشه، شناسنامم دست خودمه، الان حاضر میشم
زن داداشم در اتاق رو باز کرد
با کی حرف میزدی
احمد رضا
چی میگفت
گفت اول باید بریم محضر معرفی نامه بگیریم بعد بریم آزمایش بدیم
اخمهاش رو کرد تو هم
عجب بچه پر روییِ، نه به باره نه به دارِ زنگ زده به تو، مگه تو بزرگتر نداری، باید دُم این پسره رو قیچی کنم
از اینکه به احمد رضا اینطوری گفت خیلی بهم بر خورد، نتونستم طاقت بیارم، برای اولین بار تو روش وایسادم
دیشب میخواستی دسته گلم رو ازش بگیری، الان میگی چرا به تو زنگ زده
با تهدید قدم برداشت سمت من
دختره بی حیا حالا دیگه تو روی من وامیستی،
منم از ترسم، قدم برداشتم عقب، اون اومد جلو، من رفتم عقب، تا چسبیدم به دیوار، صدای زنگ در حیاط اومد
یه چشم غرّه بهم رفت، از اتاق رفت بیرون، ایفون رو برداشت
کیه؟
از پنجره اتاقم نگاه کردم، حاج خانمِ داره با زن داداشم حرف میزنه، پنجره رو باز کردم، ببینم چی دارن میگن
حاج خانم گفت
شما هم بیاید با هم بریم
حاج خانم من به محمود نگفتم، نمی تونم بیام، شما باید دیشب میگفتید
شما ببخشید، یادمون نبود، حالا اگر شما نمیاید مریم جان رو بفرستید با ما بیاد بریم
آخه داداشش خبر نداره
ای بابا مینا خانم، یعنی شما من رو قبول نداری، یه ساعت میریم و بر میگردیم دیگه،
زن داداشم به رو در بایستی افتاد گفت، بزار با خودش صحبت کنم ببینم چی میگه،
فهمیدم میخواد بیاد من رو تهدید کنه که خودم بگم نمیام...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾