eitaa logo
ریحانه 🌱
12.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
518 ویدیو
16 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت_36 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم دقیقه بعد جواب داد چشمم به گوشی خشک شد. چه عجب بالا
به قلم من دختری نبودم که بخوام دوست پسر داشته باشم ، دانشگاه رفتم سنگین رفتم و امدم. کمی فکر کردم اگر اونروز که من پنچر شده بودم امیر می امد دنبالم ، اگر اونشب گوشیمو نمیگرفت پیامهامو نمیخوند یا مزاحم مرتضی نمیشد. شاید این اتفاقها نمی افتاد. نگاهم به سمت دیگری افتاد. اه لعنت به این پوریا الان وقت امدن بود؟ نزدیکمان امدو بالبخند گفت اینجا چیکار میکنید؟ مامان هم لبخند زدو گفت اومدیم خرید. از او رو برگرداندم و به مر تضی نگاه کردم. چهره اش جدی شده بود . به ناچار از مامان و پوریا فاصله گرفتم و به طرف دیگر فروشگاه رفتم. مرتضی هم بدنبالم امدو پشت یک دکه روی زمین نشستم. مرتضی کنارم امدو گفت امیر اینه؟ نه این پوریاست با امدن نام پوریا مرتضی اخم ریزی کردو گفت چی میخواد اینجا؟ نمیدونم مرتضی برخاست و گفت من میرم.خداحافظ از رفتار مرتضی جا خوردم. رفتنش را نظاره کردم و برخاستم مامان و پوریا را دیدم که هاج و واج اطراف را مینگریستند. به سمتشان که رفتم مامان چشم خره ایی به من رفت و گفت کجا غیبت زد؟ من همینجا بودم. پوریا با لبخند گفت بریم بستنی بخوریم؟ من بستنی دوست ندارم. خوب ابمیوه بخوریم. من سیرم پوریا ما بخوریم تو فقط بشین. نگران از اینکه نکند مرتضی از دور ماراتحت نظر داشته باشد باغیض رو به مامان گفتم بریم خونه اصلا پوریا دستی پشت گردنش کشیدو گفت تو چرا با من اینطوری میکنی؟ اخم کردم و گفتم چون از تو خوشم نمیاد میفهمی ؟ پوریا خیره در چشمانم گفت ببخشید مزاحمتون شدم مامان دست پوریا را گرفت و گفت ولش کن ، اعصابش بهم ریخته س پوریا دستش را از دست ماماو کشیدو گفت نه مامان ولم کن بزار برم من راضی به ناراحتی عاطفه نیستم. سپس انجا را ترک نمود. مامان رو به من گفت چرا ناراحتش کردی؟ مشمئز گفتم ولش کن بزار بره. مامان اهی کشیدو گفت لیاقت اینهمه عشق از جانب پوریا رو نداری نه؟ یکی که اینقدر دوستت داره رو رد کن برو زن یکی مثل عرفان شو https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_36 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم اب
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ فرهاد از اتاق خارج شد به سختی از روی زمین برخاستم یک قدم که برداشتم نقش زمین شدم تمام صورتم خیس از اشک بود ، کشان کشان خودم را نزدیک در رساندم . با دیدن چهره فرهاد وجودم لرزید. از زبان فرهاد ایفن را برداشتم تصویر زن مسن به همراه یک مرد جوان ظاهر شد _بفرمایید خانم با عصبانیت گفت _درو باز کن متعجب شدم و گفتم _ با کی کار داری؟ _باز کن بهت بگم _یعنی چی؟ باید بدونم در خونمو دارم به روی کی باز میکنم. _تو فکر کن مادر گلجان دست و پایم سست شد نگاهی به اتاقی که مشغول کتک زدن بی گناه ترین فرد زندگیم بودم ،انداختم. نیمه جان روی زمین نشسته بود و به من نگاه میکرد. با صدای ان خانم به خودم امدم _باز کن درو _اشتباه اومدید ما همچین کسی رو اینجا نداریم . خانم با خشم لگدی به در کوبید و گفت _اینقدر جیغ میزنم که حیثیت نداشتت توی کوچه بره درو باز کن بی همه چیز ترس یکپارچه وجودم را گرفت اگر در را باز کنم وضعیت کنونی گلجان را چطور پاسخ بدم ، کاش به حرف شهرام گوش داده بودم ،بهم گفت باهاش مهربون باش مرد جوان خانم را کنار زد و گفت _ ما به قصد دعوا اینجا نیومدیم اقای محترم، اما اگر درو باز نکنی مجبور میشم به پلیس زنگ بزنم. با شنیدن اسم پلیس ناخواسته شاسی ایفن را زدم گوشی ام را از روی اپن برداشتم و روبه عسل گفتم _بهشون بگو من بر میگردم وارد اشپزخانه شدم و سراسیمه از انجا خارج شدم و به پشت باغ پناه بردم لبه دیوار را گرفتم و در یک لحظه به کوچه پشتی پریدم. ترس و شرمندگی تمام وجودم را گرفته بود ناچار گوشی ام را در اوردم و شماره شهرام را گرفتم بعد از چند بوق با خنده گفت _باز چه دسته گلی به اب دادی که به من زنگ زدی؟ _اب دستته بزار زمین بیا اینجا لحنش تند شدو گفت _ چیشده؟ _شهرام بیچاره شدم عسل زنگ زده به کس و کارش _مگه کس و کار داره _نمیدونم یه زنه با یه مرده اومد در زد گفت من مادرشم اگر باز نکنی زنگ میزنم پلیس _تو الان کجایی؟ _من از در پشتی اومدم بیرون از دیوار پریدم ته کوچه پشتی _عسل کجاست؟ مکثی کردم نمیدونستم چه جوابی باید بدم شهرام با فریاد گفت _ جواب بده فرهاد عسل کجاست؟ _از خونه شما رفتیم فروشگاه براش لباس خریدم تو فروشگاه بحثمون شد فرار کرد بعد نیم ساعت پیداش کردم توی یه فضای سبز نشسته بود اوردمش خونه شهرام با کلافگی گفت _بردی زدیش اونم از فرصت استفاده کرده زنگ زده کس و کارش الانم سیاه و کبوده فامیلاش اومدن من باید بیام اونجا ، گندو تو زدی ... خوردمش و گذاشتی مال من مکثی کردم و گفتم _ چیکار کنم ؟ _خیلی زدیش ؟ _واسه فرارش زیاد نزدم، اومدم دیدم داره تلفنی به یکی میگه اومد خداحافظ هرچی به شماره زنگ زدم جواب نداد ،ازش پرسیدم با کی حرف میزدی ،نگفت منم زدمش که بگه. _یه ذره عقل نداری.اخه بیشعور، تلفن و که دستش دیدی باید میفهمیدی به کس و کارش زنگ زده _این که میگفت فقط یه عمه داره اونم مرده _حالا که میبینی کس و کارم پیداکرد. _من چه میدونستم فامیل داره _با این شخصیتت و رفتارات حالمو بهم زدی فرهاد، حالا گیرم یکی بی کس و کار باید بهش ظلم کرد؟ من و مرجان داشتیم میومدیم خونت الان پشت دریم گوش به زنگ باش زنگ زدم بیا _مرجان و چرا اوردی؟ داشتیم میومدیم بهت سربزنیم _ریتا هم هست؟ _نه 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رو.کرد به غزل غزل جان عمه حاضر شو بریم خونه ما _آخ جون با سحر بازی میکنم وجیهه خانم زنگ زد به آژانس، آماده شدیم، در حیاط رو باز کردیم، نسترن پشت در حیاط میخواست در بزنه، رو به وجیهه خانم گفت اومدم غزل رو ببرم _نه عزیزم شما نمیتونی غزل رو ببری، غزل پیش من امانته، صبر کن مشگلی که برای وحید درست کردی حل شه بیا از خودش بگیر ببر ببین وجیهه جان من توی این خونه با تنها کسس که مشگل نداشتم شما بودی، الانم دوست دارم احترام بینمون بمونه، پس بچه من رو بده ببرم، چون اصلا دلم نمیخواد که این وسط حرمت شکنی بشه منم خیلی تلاش کردم که زندگی شما حفظ بشه و خیلی هم دوستت داشتم، ولی این برای قبل بود، که داداش من رو زندان ننداخته بودی، الان که اومدی توی خونه ما حرمت نون نمک رو نگه نداشتی، راعایت حال مادر من رو نکردی، وحیدم انداختی زندان، دیگه نه دوستت دارم و نه برام اهمیتی داری، این که در خواست طلاق داد، تو بودی، خودم چند بار اومدم بهت التماس کردم نکن، گفتی برادرت چنین و چنان، حالا که بعد از سه سال برادرم ازدواج کرده، دقیقا روز اول زندگیش اومدی، دعوا و مرافعه راه انداختی ، داداش من رو علیه خودت تحریک کردی، بعدم ازش شکایت کردی انداختیش بازداشگاه، من غزل رو بهت نمیدم و اگر به زور ببری به جرم آدم ربایی ازت شکایت میکنیم، اونوقت خودم، دستهاش رو به نسترن نشون داد با همین دستها میندازمت باز داشگاه نسترن خنده تلخی زد _بچه خودم رو ببرم میشه آدم ربایی؟ بله میشه، اولا که وحید مایل بود غزل رو بده به تو بهتم گفت همه هزینه هاش رو قبول میکنم، خودت گفتی نه نمیخوام، داداگاه هم گفت میتونی هفته ای یک بار، بیست و چهار ساعت بچت رو ببری نگه داری، بعدم تحویل پدرش بدی، تو این هفته بچت رو بردی، حالا هم از جلوی ما زود برو کنار، میخوایم بریم نسترن که انگار باورش نمیشد، وجیهه خانم بهش اونطوری بگه، عقب نشینی کرد، گفت لا اقل وجیهه خانم بچم غزل رو دست با اشاره سرش من رو نشون داد این نده وجیهه خانم که خیلی از دست نسترن ناراحته گفت این خانم، اسم داره، اسمشم مریم خانم هست، خانم خیلی خوبی هم هست غزل رفت کنار مامانش مامان، راست میگه مهربونه، با من بازی کرد اخم هاش روکرد توی هم غزل تو با این زن بازی کردی؟ غزل سرش رو تکون داد آره مامان تو. بیجا کردی، این زنه، زن بابای توعه، رفتی باهاش دوست شدی 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾