eitaa logo
ریحانه 🌱
12.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
522 ویدیو
16 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت_37 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم من دختری نبودم که بخوام دوست پسر داشته باشم ، دانشگا
به قلم به خانه بازگشتیم. پس از صرف شام به اتاقم رفتم و گوشی را از زیر کمد در اوردم . مرتضی پیام داده بود. منو ببخش، رفتار امروزم خوب نبود. تو فروشگاه عصبی شدم. بعد که اومدم خونه فکر کردم دیدم تو بی تقصیری اون پاشده اومده اونجا دیگه. دعوت که نداشته. من معذرت میخوام اگر ناراحتت کردم. برایش نوشتم خواهش میکنم. گوشی را خاموش کردم و زیر کمد نهادم صدای پاهای کسی که از پله ها بالا می امد نوید ورود امیر به خانه را میداد. روی تخت دراز کشیدم و چشمانم را بستم. لحظاتی بعد صدای قریژ در امد ، متوجه شدم که مرا نگاه میکند. مدتی بعد صدای کلید انداختن به در اتاقش خوشحالم کرد . تلفنش زنگ خورد . الو.... اره من رسیدم خونه، مجید چی اونم رسید؟ اون حالش خیلی بد بود. اره خیلی خورد. باشه خداحافظ. سری به علامت تاسف تکان دادم. هرشب هرشب میره مشروب میخوره. اینطوری نمیشه، اگر طرف امیر نباشم حبس میشم تو خونه چند وقت دیگه هم شوهرم میده. برخاستم و از اتاق خارج شدم. لای در گاه در ایستادم و گفتم داداش سرش را به سمتم چرخاندو گفت چیه؟ خیره نگاهش کردم وگفتم هیچی پشت به او به سمت اتاقم رفتم. امیر گفت گوشیتو میخوای؟ نه، شب بخیر خوب چیکارم داشتی؟ هیچی داداش بخواب برخاست نزدیکم امدو گفت بگو دیگه. به سمتش چرخیدم کمی به عقب رفتم وگفتم چه بوی مشروبی میدی . چیکارم داشتی؟ هیچی حوصله م سر رفته. امیر فکری کردوگفت لباسهاتو بپوش بریم بیرون یه دور بزنیم. الان؟ دیر وقت نیست؟ نه مانتوتو بپوش بریم. لباسهایم را پوشیدم و با امیر از خانه خارج شدیم. تلفنش زنگ خورد نگاهی به صفحه انداخت من هم مخفیانه صفحه گوشی را نگریستم نوشته بود عشقم. امیر صفحه را لمس کردو گفت جانم. سلام.مرسی تو خوبی؟ . نه بیرونم... عاطفه یکم حوصلش سر رفته بود اومدیم یه دوری بزنیم..... صبر کن الان بهت خبر میدم. تلفن را قطع کردو گفت زیبا میگه همه خانواده م رفتند مسافرت من تو خونه تنهام بیایید منم ببرید. میخوای بری برو، من زیبا رو دوسش دارم. ولی خیلی بوی مشروب میدی ها . امیر کنار یک دکه ایستاد در ان سوز سرما صورت و دهانش را شست،،سوار ماشین شد از داشبورد ادکلنش را در اورد کمی به خودش زدو ادامسی داخل دهانش نهادو گفت الان خوبم؟ بهتری مقابل خانه زیبا ایستاد لحظاتی بعد از خانه خارج شد، در ماشین را باز کردم و به احترامش پیاده شدم. بعد از احوالپرسی و روبوسی جایگاهم در صندلی جلو ماشین را به او دادم و خودم عقب نشستم. زیبا دختر خوبی بود. دانشجوی سال اخر رشته پزشکی بود. خانواده متمولی نداشت اما فوق العاده پدرو مادرش فهیم بودند. دوسال از اشنایی زیبا با امیر میگذرد وخانواده ها تقریبا در جریان این اشنایی هستند. ازدواج امیر و زیبا قرار است بعد از ازدگاج زهره خواهر بزرگتر زیبا انجام شود. مدتی که گذشت زیبا گفت امیر جان، کجا داری میری؟ میرم سمت کن ، بریم سفره خونه. اینوقت شب بازه؟ اره اونجا تا صبح بازه. زیبا نگاه مرموزی به امیر انداخت و گفت از کجا میدونی؟ امیر نگاهی به زیبا انداخت و مدافعانه گفت چرا اونجوری نگاهم میکنی با دوستام اومدم قبلا نصفه شب؟ امیر سکوت کرد. زیبا ادامه داد مشروب هم خوردی؟ در پی سکوت امیر زیبا ادامه داد بهت نگفتم تو توی انتخاب نوع و مسیر زندگیت ازادی ؟ منم ازادم. اگر میخوای مسیر مشروب و رفیق بازی و انتخاب کنی من نیستم. حالا الان عاطفه اینجاست وقت این حرفها نیست. زیبا به صندلی تکیه داد. ته دلم از اینکه زیبا اینقدر راحت حالش و گرفت خوشحال شدم. لبخند کنج لبهایم نشست. و فکر پلیدی به ذهنم رسید https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_37 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از زبان گلجان با ورود خاله مهناز به خانه هق هقم شدت پیداکرد مهناز بالای سرم امدو با گریه گفت _ الهی برات بمیرم، دستش بشکنه ، کمی وراندازم کردو گفت _ خوبی؟ _تروخدا پاشو تا نیومده فرار کنیم _فرار کنیم؟ پدرشو در میارم . بیچاره ش میکنم ، باید جوابگوی کارش باشه _خاله ولش کن بیا بریم نگاهی به پشت سر خاله مهناز انداختم و گفتم _ با اقا یاسر اومدی؟ _یاسمن و یاشار تو ماشینن نگاهش دور خانه چرخید و گفت _ کجاست این نامرد حروم*زاده _رفت _از کجا رفت _از در اشپزخانه یاسر به سمت در اشپزخانه رفت و لحظاتی بعد گفت _ اینجا کسی نیست خاله مهناز بدن رنجورم را بلند کرد مرا روی مبل نشاند، برایم یک لیوان اب قند اورد.کمی از اب قند خوردم خاله زخم لبم را با دستمال پاک کرد با باز شدن در هینی کشیدم از ترس دست خاله را گرفتم و گفتم _ خاله نری ها _نه عزیزم با دیدن شهرام ومرجان خیالم راحت شد شهرام گفت _ سلام مهناز ازجایش برخاست و گفت _چه سلامی چه علیکی _من شهرام محمدی هستم برادر اقا فرهاد ، ایشونم مرجان همسرم هستند. مکثی کردو گفت _ ببخشید شما _شمافکر کن مادر گلجان _اخه ایشون گفتند مادر ندارن گویا به رحمت خدا رفتند. مهناز مکثی کردو گفت _ من یه بنده خدام.اومدم به یه مظلوم کمک کنم. شهرام ومرجان نزدیک امدند شهرام به سمت یاسر دست دراز کرد با او دست دادو سپس مقابل من نشست، مرجان به ارامی سلام کرد و کنار شهرام روبروی یاسر نشست. مهناز کنارم نشست و گفت _ بی کس و کار گیر اودید؟ شهرام لبش را گزیدو گفت _ خداشاهده من الان چندروزه که متوجه این موضوع شدم ،اعصابم داغونه، خداخودش میدونه چقدر ناراحتم و به واسطه این کار اون احمق الان شرمنده همتونم. مهناز نگاهی به من انداخت و گفت _ ببینش. این دختر شکل عروسک بود ببین چیکارش کرده شهرام سر تاسفی تکان دادو گفت _خیلی کارش زشت بوده از خود عسل بپرسید که من چقدر سعی میکردم همه چیزو درست کنم اما الان واقعا نمیدونم باید چی بگم ، من شرمنده م. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) وجیهه خانم رو کرد به نسترن نسترن بس کن، تا کی میخوای به این نادونی هات ادامه بدی، چرا بچت رو وسیله انتقام خودت قرار میدی، تو مادر این بچه ای، گناه داره این طفل معصوم راننده آژانس سرش رو از شیشه ماشین کرد بیرون خانم من کار دارم بیاید سوار شید بریم وجیهه خانم، دست غزل رو گرفت، رو کرد به من بیا بریم غزل زد زیر گریه، با دستش مامانش رو نشون داد مامان تو هم بیا تلاش مرد دستش رو از دست عمه اش بکشه عمه ولم کن برم پیش مامانم وجیهه خانم به زور دستش رو کشید، نشستیم توی ماشین، رو کردم به وجیهه خانم میگذاشتید مامانش ببرش، گناه داره این بچه مریم جان شما تازه اومدی تو جمع ما با اخلاقهای وحیدم آشنا نیستی، وحید خیلی اهل گذشت و ازل و بخششِ، ولی خیلی هم تلافی جو هست، الان از دست نسترن خیلی ناراحته، بیاد ببینه غزل رو برده قیامت میکنه، اونوقت برای هممون بد میشه، برای نسترن بدتر، نسترن خیلی کار بدی کرد، وحید رو باز داشت کرد، داداش من جوون سه سالِ داره مجردی زندگی میکنه، وحید کوه غروره، با این وجود، چند بار از نسترن خواست، بیا رفتارهای گذشتت رو کنار بزار، دوباره با هم زندگی کنیم، نسترن گفت، من همینم که هستم، یک دقیقه دیگه هم حاضر نیستم با تو زیر یه سقف برم، حالا که بعد از سه سال داداشم ازدواج کرده، روز اول زندگیش اومده این بساط رو راه انداخته یعنی هیچ راهی برای آشتی وحید و نسترن نیست؟ با تعجب رو کرد به من حالت خوبه؟ چی داری میگی؟ میخوای نسترن و وحید رو با هم آشتی بدی؟ دوست داری با هوو زندگی کنی نه نه وحیهه خانم، من از زندگی وحید میرم، آخه هنوز زندگی بین من و وحید شکل نگرفته مریم جان، دیگه یه همچین مسئله ای غیر ممکنه، مگر اینکه تو خودت این حرف رو جلوی وحید بگی و اون رو بندازی تو فکر، بشین سر زندگیت، کاسه داغ تر از آش هم نشو ساکت شدم، ولی دلم خیلی برای نسترن سوخت، اون وحید رو دوست داره، در ثانی، وحید اصلا با من رفتار خوبی نداره، من باید از دست زن داداشم شکایت کنم، ادامه زندگی من با وحید به شرط شکایت من از دست زن داداشم هست، وحید چه اجازه بده چه اجازه نده، من باید حیثیت و آبروی رفته خودم رو توی روستا برگردونم، مینا باید رسوای عام و خواص بشه، من با توکل بر خدا، باید با مامور برم، با دستبند مینا رو از توی خونه بکشم بیرون، جلوی همه اهل محل سوار ماشین پلیسش کنم، و همه این صحنه رو ببینن... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾