ریحانه 🌱
#پارت_38 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم به خانه بازگشتیم. پس از صرف شام به اتاقم رفتم و گوشی
#پارت_39
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
به سفره خانه رسیدیم امیر رفت که سفارشات لازم را بدهد.
زیبا نگاهی به من انداخت و گفت
صورتت چی شده؟
دستی به جای سیلی امیر کشیدم و با اشاره به سمتی که امیر رفته بود گفتم
اون وحشی منو زده.
زیبا متعجب گفت
واقعا؟
لبخند شیطانی ایی زدم و با خودم گفتم
منو میزنی اره؟ منو تو خونه حبس میکنی؟گوشیمو توقیف میکنی الان تلافی میکنم.
سرم را به علامت تاسف تکان دادم وگفتم
امیر رو اینجوری نگاش نکن. جلوی تو مهربون میشه. خیلی عصبیه
استینم را بالا زدم رد کمربند امیر روی دستم کبود شده بود. زیبا هینی کشیدو گفت
اون چیه؟
جای کمربند امیره
چشمان زیبا گرد شدو گفت
واقعا؟
اره بخدا ، حالا همشو نمیتونم نشونت بدم
پاچه شلوارم را هم بالا زدم وگفتم
ببین
ساق پایم در اثر لگد امیر کبود بود.
زیبا للش را گزید و گفت
مگه دویست سال پیشه
خوب اونم دست خودش نیست چون هرشب مشروب میخوره رو اعصابش تاثیر میگذاره.
زیبا مکثی کردو سپس گفت
سرچی دعواتون شد؟
با بی گناهی گفتم
خیابون تصادف شده بود من اندازه یک ساعت دیر کردم. گفت کجا بودی گفتم تو ترافیک باورش نشد گفت تو دروغ میگی .
مامانتینا جلوشو نگرفتند؟
مامان بابام جونشون به امیر وصله امیر اگر کار اشتباهم بکنه حق و به اون میدن. با تمام توان جانی و مالی پشت امیر ن حتی اگر اشتباه کنه.
زیبا در سکوت به من خیره ماند و من ادامه دادم.
الان چند روزه منو زندانی کرده تو خونه ،هیچ جا نمیزاره برم ، شرکت بی حسابدار مونده. گوشیمم ازم گرفته
راست میگی؟
اره به جون خودش.
سپس دکمه مانتویم را بالازدم بلیزم را کنار کشیدم وگفتم
ببین پهلومو ، همه جای بدن من کبوده. جای سالم ندارم ، اینقدر منو کتک زد، هرچی میگفتم وایسا توضیح بدهم اجازه نمیداد فقط میگفت دیر کردی دروغ میگی. کجا بودی ؟
حالا الان عذاب وجدان گرفته منو اورده بیرون . اما چه فایده دفعه اولش نبود ، دفعه اخرش هم نیست، امیر اخلاقش همینه یه ادم عصبی دست به زن دار. من و مامانم امیدمون به توإ که بعد ازدواج درستش کنی.
تازگی ها توهم هم میزنه زیبا
یعنی چی؟
نصفه شب اومد تو اتاق من گفت
گوشی منو تو برداشتی
اره به منم گفت عاطفه لج کرده به من گوشیمو برداشته
من تو اتاقم خواب بودم ساعت نزدیک یک شب بود. امیر اومد خونه ، یه کاری باهاش داشتم پاشدم رفتم جلوی در صداش زدم دیدم اینقدر مسته نمیشه باهاش حرف زد. برگشتم خوابیدم یه دفعه پرید تو اتاق من که گوشیموبده، کل اتاق منو زیر و رو کرد.....
زیبا حرفم را بریدو گفت
داره میاد
بهش نگی من اینها رو گفتم ها
زیبا ابرویش را بالا داد.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_38 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_39
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_شرمندگی شما مشکلی رو از این دخترحل نمی کنه. خدممتون عارض شم اقای شهرام محمدی ، این شهر قانون داره، من گلجان و باخودم میبرم و از برادر شما شکایت میکنم ، تا بفهمه...
_اینقدر عجولانه تصمیم نگیرید
_صبر کنیم تا اخوی شما به شکنجه هاش ادامه بده و این طفل معصوم را بکشه؟
شهرام ابروهایش را بالا انداخت و گفت
_نه من اصلا منظورم این نیست، فرهاد خیلی کار اشتباهی کرده، الان هم از خجالتش گذاشته رفته، اگر الان اینجا بود من حتما باهاش برخورد میکردم، من با فرهاد کاملا مخالفم، اگر میگم که عجولانه تصمیم نگیرید منظورم چیز دیگه س
مهناز پاهایش را روی هم انداخت و گفت
_ببخشید اونوقت منظورتون چیه؟
شهرام به مهناز خیره شد مدت طولانی در سکوت به چشمان هم خیره ماندند انگار با نگاهشان باهم صحبت میکردند .شهرام سکوت را شکست وگفت
_چطور بگم؟ بقول قدیمی ترها شما موهاتو که تو اسیاب سفید نکردی ! سن و سالی ازتون گذشته، سردو گرم روزگارو چشیدی. به جان تک دخترم که همه زندگیمه ، من دلم میخواد این قائله جوری ختم بخیر بشه که اینده عسل لطمه نبینه، عسل از دختر من سه سال بزرگتره، خداشاهده که من الان احساس میکنم این مشکل برای ریتای خودم اتفاق افتاده. و تمام تلاشم اینه که جوری مسئله حل بشه که بنفع عسل باشه.وقتی به من گفت پدر و مادرش فوت شدندو با عمه ش زندگی میکرده و عمه ش هم که به رحمت خدا رفته بی کس شده همونجا من بهش گفتم تو جای دختر منی و روی حمایت من همیشه حساب کن.
حرفهای شهرام خاله مهناز را به فکر فروبرد.
شهرام کمی مکث کردو گفت
_ مطمئن باشید من از این وحشی گری فرهاد نمی گذرم و حتما تنبیهش میکنم.
مهناز گفت
_ الان کجاست؟ بهش زنگ بزن بگو بیا اینجا ما کلامی حرف نمیزنیم خودش توضیح بده.
_اون توضیحی نداره که بده ، سراسر کارش اشتباهه خیلی عذر میخوام شکد اضافه خورده، غلط کرده، مگر دستم بهش نرسه دیشب عسل و فرهاد مهمان ما بودند،از صبح تا ظهر که من و فرهادبا هم بودیم مدام در گوشش گفتم هوای عسل و داشته باش، ناراحتش نکن، عسل بی گناهه، فرهاد تو در قبال عسل مسئولی، تو باعثی که اون الان اینجاست،و یه عالمه حرف دیگه الان اگر ببینمش بهش میگم مرد حسابی من اینهمه نصیحتت کردم این شد؟
خاله مهناز اهی کشیدوگفت
_ من عسل و میبرم ، شما و خانمتون ادم های با شخصیتی هستید ، من به احترام حرف شما عجولانه تصمیم نمیگیرم. شهرام موبایلش را دراوردوشماره مهناز را ذخیره کرد
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_39
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
خدایا خودت میدونی که من اهل تلافی و کینه نیستم، من دنبال آبروی از دست رفته ام هستم، من روستام رو جایی که توش به دنیا اومدم، بزرگ شدم، جایی که توش محبت مادرم رو لمس کردم، دوست دارم، من میخوام سر بلند از جلوی مردم آبادی برم سر قبر پدر و مادرم فاتحه بخونم، اصلا میدونم از این بار گرون تهمت مینا به من روح پدر و مادرم در عذابند، من باید روحشون رو شاد کنم،
با صدای وجیهه خانم که گفت
مریم جان رسیدیم، به خودم اومدم، از ماشین پیاده شدم، وجیهه خانم، کرایه آژانس رو داد، کلید انداخت در حیاط رو باز کرد، وارد خونه شدیم، ماشاالله چه حیاط بزرگی دارن، چقدر درخت و گل کاشته، وسیله بازی هم توی حیاطش گذاشته، تاپ و سرسره برای بچه، تاپ بزرگسالان هم داره، چقدر دوست دارم سوار تاپ بشم، از چیدمان گلدونها کنار باغچه معلومه خیلی با سلیقه است، یه دختر بچه هم سنِ غزل از توی خونه اومد بیرون، دوید سمت غزل،
غزل میای بازی
غزل هم خوشحال با سحر رفتن.
وجیهه خانم متوجه جذبه نگاه من به درختها و باغچه خونه اش شد، رو.کرد به من
شما هم درخت و گل و باغچه دوست داری
بله خیلی دوست دارم، ولی چیزی که اینجا خیلی توچشم هست، سلیقه و حوصله شماست
لبخند رضایتی از حرف من زد
ممنون عزیزم، چشمات خوب میبینه، حیاط خونه شما هم بزرگه، میام کمکت، با سلیقه خودت باغچه رو درست میکنیم، مامانم بنده خدا اینقدر درگیر زندگی وحید شده که دیگه خودشم فراموش کرده، چه برسه به حیاطش، بیا بریم تو خونه که سخت مشتاق شنیدن بقیه خاطراتت هستم
وارد خونه شدیم، ماشاالله چه خوش سلیقه است این خواهر شوهر ما، عحب چیدمان قشنگی داره، خونش رو با رنگ صورتیه، برای فمر کنم نخواسته خونش یه دست بشه تو بعضی از چیدمان و دکور از رنگ گلبهی و تو بعضی چیدمانها رنگ سرخ استفاده کرده، پسر بچه ای شبیه به وحید هست اومد جلوی من، خیلی مودبانه گفت
سلام خوش.امدید
این طرز برخورد، نشانه تربیت صحیحِ پدر و مادره، البته بیشتر مادر، چون پدرها که به خاطر کارشون، بیشتر وقتها بیرون از خونه هستن
سلام آقا عرفان حالتون خوبه
ممنون خوبم
وجیهه خانم، با دستش اتاقی رو به من نشون داد
بفرمایید اینجا لباست رو عوض کن راحت باش
وارد اتاق شدم، چادر و مانتو رو در آوردم، آویزان کردم، به رخت اویز با بلوز شلوار، روسری سرم کردم اومدم توی هال، وجیهه خانم گفت
مریم جان راهت باش رو سریت رو در بیار بزار سرت یه هوایی بخوره
اشاره کردم به عرفان
به خاطر ایشون رو سری سرم کردم
خنده صدا داری کرد، با انگشتش پسرش رو نشون داد
اینکه هنوز تکلیف نشده
_ممیز چی اونم نیست؟
ممیز به پسر بچه ای میگن که بتونه بعضی مسائل رو از هم تشخیص بده، خدا رو شکر ما اهل ماهواره نیستتیم، که هر شبکه یا هر فیلمی رو ببینیم، بچه من به اون حد نرسیده...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾