ریحانه 🌱
#پارت_43 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم دوباره گوشیم زنگ خورد نگاهی به صفحه انداختم با دیدن ش
#پارت_44
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
در شرکت باز شد و امیر وارد شد. ایستادن را جایز ندانستم و به اتاق کارم رفتم ، لحظاتی بعد امیر وارد شدو گفت
چی گفتی به عرفان ؟
از در اومدم تو دیدم لمیده رو کاناپه ها و داره تلفنی قربون صدقه یه نفر میره. بهش گفتم مجتمع سپیدار داره ساخته میشه برو نقشه هاتو بکش.
امیر دستی لای موهایش کشیدو گفت
سربه سر عرفان نگذار، میره خونه تلافیشو سر هلیا در میاره.
اونم راهشو یاد گرفته، مگه مدعی نیست که هلیا رو با پول باباش خریده. خوب خرج خونشم بره از باباش بگیره دیگه. دختر بهش دادیم. باید پول تو جیبیشم بدیم؟
امیر با کلافگی گفت
ولش کن . به مجید چی گفتی ؟
من وارد برج.شدم پریده جلوی من
سپس به تقلید از او گفتم
خانم عباسی مشکلتون با مرحوم سلیمی حل شد؟ منباب فرمایش پدرتون سوال کردم.
بهش میگم شما که در جریانی چرا میپرسی
پوزخند میزنه میگه کار پوریا عاقلانه نبوده عاشقانه بوده.
یکی نیست بهش بگه اخه به تو چه مربوطه .
چی بهش گفتی ؟
گفتم قسمت عاشقانه ش به شما مربوطه یا عاقلانش؟
امیر ناخواسته خندیدو گفت
اینطوری باهاش حرف نزن. قرار داد بعدیمون با مجیده ها
گوشی مرتضی که درون لباسم پنهان کرده بودم شروع به لرزش کرد. چهره ام مضطرب شد. امیر نزدیکم امد کیفش را روی میز کارم نهاد و گفت
یه سری مدارک رو باید فردا ببری دارایی پروندشو بگیر ببین....
حرف او را نیمه رها کردم وگفتم
حالم داره بهم میخوره.
دستم را جلوی دهانم گذاشتم و دوان دوان به سمت سرویس رفتم.
گوشی را از جیبم در اوردم و اررتباط را وصل نمودم با تن صدای پایین گفتم
بله
سلام، رسیدی شرکت؟
اره رسیدم. چرا زنگ زدی به من امیر پیشم بود نزدیک بود بفهمه
مگه سایلنت نبودی
صدای ویبره ش در اومد
باشه ببخشید .
نه خواهش میکنم خداحافظ
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_43 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم صب
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_44
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
میز چیده شد خاتون سرمیز نشست و گفت تو هم بشین دختر ، سرمیز نشستم معذب بودم، ارباب وارد شد نگاهی به من و خاتون انداخت، لبخندی زدو سرمیز نشست و گفت
_ بخور عمو، تعارف نکن
فرهاد لب گشود و گفت
_چشم عمو
مشغول خوردن غذا شدیم.
بعد از صرف نهار، ارباب برای چرت بعد از ظهر به اتاق خودش که در طبقه بالای خانه بود رفت کیانوش دست فرهاد را گرفت و به مهمانخانه برد.من هم به اتاقم رفتم و دراز کشیدم یاد ننه طوبا افتادم برخاستم از اتاق خارج شدم خاتون توی سالن بود با دیدن من کمی دستپاچه شدو گفت
_میشه این ظرف میوه رو ببری برای اقا فرهاد و کیانوش؟
نگاهی به ظرف میوه انداختم و گفتم _چشم
ظرف را برداشتم و به سمت اتاق رفتم در زدم کیانوش گفت
_بیا تو
رفتم توی اتاق بوی الکل می امد ظرف
میوه را مقابل انها نهادم صدای زنگ موبایل کیانوش بلند شد برخاست و گفت
_ گلجان این پوست تخمه هارو جمع کن.
در رابست ظرف های اضافه را جمع کردم نگاهم به فرهاد افتاد خیره به من بود،
برخاستم به سمت در رفتم دستگیره را پایین کشیدم در چرا باز نمیشه
فرهاد برخاست........
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_44
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
خاله حتما باید بره خونه خودشون، زنگ زدم به احمد رضا
سلام مریم جان
سلام حالت خوبه
خوب، خوبم
احمد رضا، خاله کبری میخواد ببینت، باهات خدا حافظی کنه
_عه مگه میخواد بره
_آره، هر چی هم من تعارفش کردم، میگه نه باید برم
مریم، میگم تو هم آماده شو، با هم بریم خاله رو برسونیم یه خورده هم اونجاها رو بگردیم بیایم
خوشحال گفتم
این عالیه، من الان حاضر میشم
بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم، رو کردم به خاله
خاله جون، احمد رضا گفت خودش میاد شما رو میبره
نه خاله جون راضی به زحمتت نیستم
چه زحمتی خاله، گفت تو هم حاضر شو سه تایی بریم، منم باهاتون میام، احمد رضا گفت بریم اونجاها رو بگردیم
لبخند زد
پس چند روزی مهمون من هستید، بیاید قدمتون سر چشمم
زن داداشم لبهاش رو نازک کرد، یه قیافه اومد، رو کرد به من
تو هیچ جایی نمیری
ماتم. دنیا اومد سراغم
_چرا، مگه من میخوام چیکار کنم
این چند روز عقدت هیچی بهت نگفتم، افسارت از دستم، دّر رفته، هر کاری خواستی کردی، ولی دیگه بسه
خاله ناراحت رو کرد به زن داداشم
مگه چیکار کرده! خلاف شرع یا خلاف عرفی انجام داده؟ براش خواستگار اومده همتون خواستین، مخصوصا خودت، عقدش کردید برای احمد رضا، الانم میخوان بیان من رو بزارن خونمون، یه دو روزم خونه ما باشند.
_خاله جون، من مریم رو ولش کنم دیگه حریفش نمیشم
خاله دستش رو. مشت کرد، گذاشت در دهنش با تعجب گفت
من
وااا این چه حرفیه، حریف چیش نمیشی، این دختر عقد کرده است، شوهر داره!
_تا زمانی که خونه ماست و سر سفره ما میشینه اختیارش با ماست
_ببخشید مینا جون، وادارم کردی که این حرف رو بزنم، مریم ارثیه پدریش دست شماست، از سفره شما نمیخوره از مال باباش میخوره
زحمتی که من براش کشیدم چی؟ اونا هم برای باباشه؟
مریمم توی این خونه کار میکنه، توی یه بشقاب با یه قاشق غذا میخوره، ولی ظرفهای چهار نفر رو میشوره، دست وردار مینا خانم، از بد جنسی کسی تا حالا به جایی نرسیده که تو بخوای دومیش باشی
_خاله کبری، همونی که گفتم، مریم جایی نمی ره
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾