ریحانه 🌱
#پارت_68 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم یه دنیا قبولش دارم . اینبار من از ان خنده های حرص ا
#پارت_69
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
به خانه رسیدیم مامان مقابل تلویزیون نشسته بود. سلام کردیم خواستم به اتاقم بروم که امیر گفت
برو لباستو بپوش مامانینا ببینن
خسته م
مامان کاور را باز کردو گفت
چرا اینقدر پوشیده؟
سلیقه پسرته.
امیر تچی کردوگفت
خوبه دیگه مامان دوستای من همه سر عقد هستند.
مامان نگاهی به من انداخت سرتاسفی تکان دادو گفت
خاک برسرت.
چشمانم گرد شدو گفتم
چرا؟
عمو شهروز سه روز دیگه پوریا رو با خودش میبره انگلیس، معلوم نیست با اون بچه چیکار کردی که به باباش گفته عقد امیر هم نمیخوام باشم فقط سریع منو ببر.
دوست نداره اینجا بمونه هم تقصیر منه؟
از جلوی چشمم برو گمشو.
مامان من الان با امیر رفتم لباس خریدم از لباس من خوشت نمیاد چه ربطی به پوریا داره؟
مکثی کردم وگفتم
نمیخوام با پوریا ازدواج کنم، ازش خوشم نمیاد زوره؟ اون انتخاب من نیست.
بله انتخاب شما اون پسره پایین شهری گداگشنه س
حسابی حرصی شدم وگفتم
الان این مسائل چه ربطی به اون داره؟ اره اصلا انتخاب من اونه.
امیر نگاه چپی به من انداخت و در سکوت به من خیره بود. از نگاهش ترسیدم و ناخواسته دو پله را بالا رفتم بابا پوزخندی زدو گفت
هنوز من نمردم که تو یه الف بچه ابرو و حیثیت منو ببری.
مدافعانه گفتم
الان مشکلتون با من چیه؟ از سر کار اومدم میخوام برم بالا استراحت کنم. چرا همه چیز و بهم ربط میدید؟
بابا زغالش را تکاند و با خونسردی گفت
خیال خام ورت داشته که خودتو اون بالا حبس کنی و کنار ما ننشینی و تو جمع های ما نیای اینطوری قشقرق راه بندازی که ما راضی شیم. اما کور خوندی مگه تو خواب ببینی که زن اون .....
رو به بابا گفتم
شما زیاد خودتو ماراحت نکن بابا، نگران من هم نباش از همونجایی که نشستی خوب داری اطرافتو مدیریت میکنی. عوض اینکه به فکر بالا و پایین شهر باشی به فکر قرار دادهایی باش که تند تند داری امضا میکنی، خدمتتون عارض شم که عمو شهروز گفت
یه وکیل گرفته تمام قراردادهای پوریا رو داده بهش که رسیدگی کنه پوریا برای همیشه داره از ایران میره.
بابا به من خیره ماند امیر یک گام جلو امدو متحیر گفت
چی؟
روبه امیر ادامه دادم
بله تند تند نرو قرارداد امضا کن اول سپیدارو بساز بعد .....
عمو شهروز اینها رو بتو گفت
سر تایید تکان دادم
امیر لب پایینش را داخل برد و به زمین خیره ماند.
بابا اهی کشیدو رو به من گفت
بالاخره تخم خودتو کردی اره؟
پله هارا گرفتم و بالا رفتم.
۷۳
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_68 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم خو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_69
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
موهایم را بالاجمع کردم و بافتم مانتو و شلوار مشکی ام را پوشیدم و شالم را روی سرم انداختم خوشبختانه از دعوای دیشب اثری روی صورتم نبود فرهاد وارد خانه شدو گفت
_بریم؟
_من اماده ام
_وسایل بر نداشتی؟
_چی بردارم؟
_دودست لباس بردار شهرام و مرجان هم میان ، یکی دو روز بمونیم
کیفم را زمین گذاشتم ، فرهاد چمدان را از بالای کمد پایین اورد لباس هایمان را جمع کردم ، فرهاد روبرویم ایستاد ترس وجودم را گرفت ارام گفت
_چرا گفتی بعدا بریم؟
به چشمانش خیره ماندم فرهاد تکرار کرد
_چرا؟
_اخه بریم کجا؟
_شناسنامتو بیاریم دیگه
کمی مکث کردم وگفتم
_شما مطمئنی میخوای منو بگیری؟
فرهاد از سوالم جاخوردو گفت
_اره ، چطور مگه؟
_وقتی به من اعتماد نداری چرا میخوای اینکارو کنی؟
_این حرف و کی یادت داده؟
_هیچ کس یادم نداده
_مرجان یادت داده؟
_نه
فرهاد ساکت شد من ادامه دادم
_شما فکر کن کسی یادم داده، جوابمو بده، میخوای منو بگیری هرشب کتکم بزنی؟
قیافه فرهاد حق بجانب شدو گفت
_من توی این یک ماه روی تو دست بلند کردم؟
_ولی دیشب اینکارو کردید
_خودت باعث شدی
سکوت کردم حرفی برای گفتن نداشتم فرهاد گفت
_راه بیفت بریم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_69
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
اومدیم توی هال روی یه مبل دو نفره نشستیم، رفتارش باهام خیلی گرم و با محبتِ، احساس میکنم دوستش دارم، یه لحظه به ذهنم رسید بابت اون اجازه ای که گفت، نگرفتم ازش عذر خواهی کنم، رو کردم بهش
حاج خانم
جانم
میگم ببخشید که من ازتون اجازه نگرفتم با احمد رضا رفتیم بالا
لبخندی زد
اشکال نداره، مریم جان، منظور من از اینکه گفتم اجازه نگرفتی این نیست که تو دم به ساعت برای هر کاری اجاز بگیری، این اجازه گرفتن ها یه جور احترامه، که وقتی دو تا بزرگتر هستن میخوای کاری انجام بدی رو میکنی به اونها میگی با اجازتون
ببخشید من نمی دونستم، اصلا هر کاری رو که من باید انجام بدم بهم بگید، من حرفتون رو. گوش میکنم
لبخند پهنی زد، دستش رو. گذاشت پشت سرم، پیشونیم رو بوسید
عزیزم، دختر خوبم، چشم بهت میگم، حالا اولیش رو بگم؟
مشتاق سر تکون دادم
_بگید
خب دختر خوب تو چرا من رو مثل غریبه ها صدا میزنی؟
میگم حاج خانم، رو میگید؟
بله، وقتی من مامان احمد رضا هستم، تو هم عروسم هستی، پس مامان تو هم هستم، به من بگو مامان
حرفش خیلی به دلم نشست، از روی مبل کمی جا به جا شدم، لبخندی زدم
بله چشم، از این به بعد بهتون میگم مامان
لبخند رضایتی زد
_خوبه، یه سوال ازت میپرسم دوست داشتی جواب بده
بپرسید
مریم جان، مینا خانم زن داداشت، خیلی زنه خوبیه، از مجردیش میمومد حسینیه تا الان، توی هر کار خیری پیش قدمه، نماز میخونه حجاب داره، مشگلتون چیه که تو اینقدر پیش احمد رضا ازش بد گفتی؟
نفس بلندی کشیدم
آره همه اینهایی که شما گفتید هست، ولی از من و مامانم خیلی بدش میاد، همیشه میگه، اول مامانت موی دماغم بود حالا هم تو...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾