eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
681 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #استاد_رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌🏻اثر مهم "احترام خانم به آقا و محبت آقا به خانم" بر روی فرزندان 🌱 اینکه مرد دل خانم را نشکند و زن غرور مرد را دو اثر بر روی فرزندان خواهد داشت. پسری که ابراز محبت پدر به مادر را در محیط خانه دیده است، می‌داند اساساً خانم‌ها دارای یک جایگاهی خاصی هستند، چون رفتار لطیف پدر با مادر را دیده است، در نتیجه به خودش اجازه نمی‌دهد به خانم‌ها در سطح جامعه تعدی کند. از طرف دیگر دختری که احترام و اطاعت مادرش از پدرش را در خانه دیده است، پدر او در ذهنش دارای جایگاه خاصی قرار می‌گیرد. محبت این پدر که دارای احترام و عزت مناسبی در خانه است، دختر را از طلب محبت دیگران در سطح جامعه مستغنی می‌کند. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸🌼﷽🌼🔸 از امشب رمان نگاه خدا تقدیم نگاه‌های مهربان شما همراهان ڪانال می‌شود 🔸تعداد پارت : ۵۲ 🔸موضوع: داستان " نگاه‌خدا‌" قصه‌ی‌ زندگی سارا‌ست. دختری که در اثر یک اتفاق غم‌انگیز، با خدا قهر می‌کند اما .... 🔸ویراستار : مریم حق‌گو 🌸🌸 دلشوره سر تا پای جودم را فرا گرفته بود. روی پا بند نبودم. مدام راهروهای بیمارستان را زیر پا می‌گذاشتم. مادرجون و خاله زهرا مشغول ذکر و دعا بودند. بابا رضا در نمازخانه‌ی بیمارستان، مشغول عبادت بود. از سر استیصال، از بیمارستان بیرون رفتم. راه رفتم و راه رفتم.... در این دوهفته، که مامان فاطمه در بخش مراقبت‌های ویژه بستری بود، زندگی برایم سخت و تلخ می‌گذشت. با این‌که اجازه ی ملاقات طولانی نمی‌دادند... اما هر روز کارمان شده بود انتظار و دعا و گریه در بیمارستان... نفهمیدم چطور به خانه رسیدم. در را که باز کردم، سجاده‌ی مادرم را دیدم. خودم را رویش پرت کردم.... هنوز عطر مادرم را داشت... "خدایا! مامانم رو خوب کن، قول میدم دختر خوبی باشم. قول میدم چادر بذارم. خدایا فقط مامانم رو خوب کن." تسبیح فیروزه‌ای مادر را در دست گرفتم و هم‌چنان به خدا التماس می‌کردم... سرم را روی مهر گذاشتم.... ضجه می‌زدم و می‌گفتم: "خدایا اونی می‌شم که تو می‌خوای ، اصلا قول می‌دم دیگه چادر سر کنم ، فقط مامانم برگرده ...." اشک‌هایم تمام سجاده را خیس کرده بود اما قصد بندآمدن نداشت. نفهمیدم چه زمانی از فرط گریه به خواب رفتم ... با صدای زنـگ گوشی از خواب پریدم. -الو. سارا جان کجایی؟ همه ی بیمارستان را دنبالت گشتیم ... بدو دختر ... مامانت به‌هوش اومده. زود خودت رو برسون. -وااای خاله زهرا راست میگی؟خوش خبر باشی... چشم همین الان میام. ادامه دارد.... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه جوری زندگی کن که بدهکار خودت توانمندی هات و زندگیت نمونی، 💚@rkhanjani ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله.. وَأَحْسِن کَمَآ أَحْسَنَ ٱللَّهُ إِلَیْکَ... و همانطور که خدا به تو نیکی کرده، نیکی کن🌿'! ۷۷ @rkhanjani
هر کس که بَذر خوبی بکارد، شادمانی دِرو میکند!🧡 - امام‌هادی ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
☑️ گفتند: فلان کس از شما انتقاد کرده! فرمود: من که رسوای جهانم! عیب من یکی دو تا نیست،خب این هم رویش! 📚 شهد شهود، دفتر دوم، شصت و یک ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏اخیرا یک پژوهشی رو مطالعه میکردم نوشته بود اینکه حوصله‌ی انسان سر میره یکی از ویژگیهای مثبت انسانه و خیلی از پیشرفتهای بشر مدیون همین سر رفتن حوصله‌ست چون تصمیم میگیرن دست به کارهایی بزنن که تکراری نیست! یعنی آدم باید برای اینکه حوصله‌‌‌اش سر میره هم خدا رو شکر کنه. اگر حوصله مون سر نمیرفت شاید خیلی از چیزای خوب الان رو نداشتیم ✍مجید میرزایی ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
@dars_akhlaq.mp3
4.67M
🔊 بسیار تاثیر گزار👌 🎙🌸حضرت آيت الله احمدی میانجی (ره) 🔴👈 موضوع: شناخت امراض روحی @rkhanjani
🍃هيچکدام از آنهايي که همسرت را با آنها مقايسه ميکني هنوز با تو زندگي نکرده اند تا نقاط ضعفشان را هم ببيني‼️ 👈 از دور همه درزندگيشان قهرمانند؛ اما نه! قهرمان واقعي کسي است که باخوشي وناخوشي عاشقانه درکنارت زندگي مي کند..... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗 رمان نگاه خدا 💗 ۲ به آژانس زنگ زدم. مامان فاطمه چشمانش را باز کرده‌بود. خوشحالی عجیبی داشتم. به بیمارستان رسیدم. بابا رضا با دیدنم جلو آمد. - کجایی دختر؟ چرا گوشی‌تو جواب نمیدی؟ ایستادم. - شرمنده بابا جون! متوجه نشدم. خاله زهرا میان حرفمان پرید. -الان ول کنین این حرفا رو ،سارا جان مامان کارت داره. -من رو خاله‌جون؟ - اره از وقتی به‌هوش آمده، تو رو صدا می‌زنه و میگه کارش دارم. به بخش رفتم. گان آبی که پرستار داد، پوشیدم. کنار تخت خیره به مادرم ماندم. "آخ که چقدر تو این دو هفته شکسته شده" دستانش به خاطر تزریق زیاد، کبود شده بود. الهی بمیرم. دستانش را بوسیدم. چشمانش را باز کرد. -سارا جان! اومدی مادر؟ چقدر دلم برات تنگ شده بود. از گوشه‌ی چشمانش اشک جاری شد. - منم دلم براتون تنگ شده، مامان‌جونم. زودتر خوب شین بریم خونه. مادر آهی کشید. -سارا جان به حرفام گوش‌کن تا حرفم تموم نشده، هیچی نگو. سرم را به نشانه‌ی تایید تکان دادم. -تو دختره خیلی خوبی هستی، می‌دونم که هیچ کاره اشتباهی انجام نمی‌دی، سارا جان اگه یه روزی من نبودم، مواظب خودت باش. بابا رضا،مواظب بابا رضا باش، نذار بابا رضا تنها باشه. گوش‌می‌دی بهم؟ گریه امانم را برید و چشمه‌ی اشکم جوشید. -قربون اون چشمای قشنگت برم، قول بده خانم مهندس بشیا. خودم را توی بغلش انداختم. -مامان فاطمه این حرفاچیه؟ شما باید زودتر خوب شین بریم خونه، یه ماه دیگه جواب کنکورم میاد. من از خدا شمارو خواستم. مامان فاطمه به خدا قول دادم همون دختری بشم که شما دوست دارین. سرم را بالا آوردم. مامان‌فاطمه چشمانش را بسته‌بود. روی دستگاه هم یه خط صاف قرمز نمایان شده و صدای صوت بلندی، فضای اتاق را پر کرد. -مامان فاطمه تو رو به خدا چشماتو باز کن! مامان؟ مامان‌جونم! سارا بدون تو میمیره. مامان؟ مامان جونم. با صدای داد و فریاد من، پرستارها سراسیمه وارد اتاق شدند. دکتر هم بلافاصله خودش را به تخت مامان رساند. - آقای دکتر به پاتون می‌افتم نجاتش بدین. دکتر نگاهی سراسیمه به من کرد. - لطفا این دخترو از اینجا ببرین بیرون. پرستار زیر بغلم را گرفت و کشان‌کشان به بیرون کشاند. خاله‌زهرا من را در آغوش گرفت. با گریه از هوش رفتم. چشمانم را باز کردم. صبح شده بود. به دستم سرم وصل بود. بابا رضا کنارم روی صندلی نشسته بود. آرام قرآن می‌خواند. "واسه کی قرآن میخونی ،اونی که میخواستیم بمونه پیشمون که پرکشید و رفت.وای مامانم." بابا بالای سرم آمد. چشمانش دو کاسه‌ی خون بود. -خوبی بابا جان؟ حرفی نزدم. نمی‌توانستم حرفی بزنم. اشک تنها پاسخ من به پرسش بابا رضا بود. 🌸🌸 ادامه دارد... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شروع دوره تحول خواهی.... 🔺🔸🔹 ⇝ پرسمان اعتقادی https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0 🔺فقط به اشتراک بذارید👌 ࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐ ࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
پایان لیبرالها واشراف ها.... 🔺🔸🔹 ⇝ پرسمان اعتقادی https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0 🔺فقط به اشتراک بذارید👌 ࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐ ࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
شروع اتکای به ظرفیت های درون.... 🔺🔸🔹 ⇝ پرسمان اعتقادی https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0 🔺فقط به اشتراک بذارید👌 ࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐ ࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
پایان غربزدگی.... 🔺🔸🔹 ⇝ پرسمان اعتقادی https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0 🔺فقط به اشتراک بذارید👌 ࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐ ࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐