#حدیث_شعر_داستان حفظ آبروي مومن
🌹☘ قال الباقر (علیه السلام):
«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَي الْمُؤْمِنِ أنْ يَسْتُرْ عَلَيْهِ سَبْعينَ کبيرَهًًْ»
«هر مؤمن وظيفه دارد که هفتاد گناه کبيره را بر برادر مؤمن خود بپوشاند.»
(بحارالانوار، ج74، ص301)
💦💧شعر موضوعی:
حافظ:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل
پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
سعدی:
چشم بد انديش که برکنده باد
عيب نمايد هنرش درنظر
گر بودت يک هنر و چند عيب
دوست نبيد به جز آن يک هنر
💦💧 داستان کوتاه:
روزى علامه محمدتقی جعفرى به منزلش در خیابان خراسان میرفت، که متوجه شد دزدى قالى منزل ایشان را برداشته و میبرد. دزد را تعقیب کرد و در سراى بوعلى بازار تهران دید که آنجا در حال مظنه کردن قالى است .
لحظهای که دزد قالیچه در مقابل حجرهای قصد معامله آن را داشت، استاد پیش رفته و با پیشنهادی به طرفین صاحب حجره و دزد، قالى را میخرد. ولى شرط میکند که حتما باید خود فروشنده، آن را تا منزل برایش حمل کند، وقتى دزد به درب منزل استاد میرسد، پى به اصل قضیه میبرد، دزد از استاد معذرت میخواهد اما استاد بدون آنکه به رویش بیاورد او را از زشتی و قباحت عملش آگاه میکند و او را از این عمل، منع میکند و میگوید من که ندیدم تو از خانه من فرش را دزدیده باشى، من فقط قالى را از تو خریدهام و به این صورت او را به راه صواب و هدایت رهنمون کرد.
༺════════════
❇️ @rmirbagheri❇️
༺════════════
#حدیث_شعر_داستان
🏴شهادت امام هادی(علیه السلام) تسلیت باد.
#خود_پسندی
🌹☘قال الهادي(علیه السلام):
«مَنْ رَضِي عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُونَ عَلَيْهِ.»
«هر که از خود راضي باشد، مورد خشم بسيار قرار گيرد.»
(بحارالانوار، ج72، ص316)
💦💧شعر موضوعی
سعدی:
تو را با حق آن آشنایی دهد
از دست خویشت رهایی دهد
که تا با خودی در خودت راه نیست
این نکته جز بی خود آگاه نیست
صائب تبریزی:
خود بین کجا وصال حیات ابد کجا
آیینه را به سنگ زن آب بقا ببین
💦💧داستان کوتاه
ﺷﺨﺼﻰ ﻋﻠﻢ ﻧﺤﻮ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺮﺏ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﺮﻗﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﻋﻠﻢ ﻧﺤﻮ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ.
ﺭﻭﺯﻯ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻛﺸﺘﻰ ﺷﺪ، ﻭﻟﻰ ﭼﻮﻥ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺑﻪ ﻋﻠﻢ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﺧﺪﺍﻯ ﻛﺸﺘﻰ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﺗﻮ ﻋﻠﻢ ﻧﺤﻮ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﻯ؟
ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ .
ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﻧﺼﻒ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﺒﺎﻩ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻯ!!!
ﻧﺎﺧﺪﺍﻯ ﻛﺸﺘﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﭼﻴﺰﻯ ﻧﮕﻔﺖ.
ﻛﺸﺘﻰ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺮﻛﺖ ﺑﻮﺩ، ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺍﺑﻰ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ.
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﻛﺸﺘﻴﺒﺎﻥ ﻛﻪ ﺷﻨﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺖ، ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﺤﻮﻯ ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﺷﻨﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻰ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ .
ﻧﺎﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﻓﻨﺎﺳﺖ ! ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻛﺸﺘﻰ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺷﻨﺎ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻰ !
ﺍﻭ ﺑﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﺧﻮﺩ ﭘﻰ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻳﻦ ﻋﻠﻢ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﻭﺻﺎﻑ ﺯﺷﺖ ﻭ ﺻﻔﺎﺕ ﺭﺫﻳﻠﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﻏﺮﻕ ﺩﺭﻳﺎﻯ ﻏﺮﻭﺭ ﻧﮕﺮﺩﺩ.
کتاب یکصد موضوع پانصد داستان ، بخش غرور
༺════════════
❇️ @rmirbagheri❇️
༺════════════
#حدیث_شعر_داستان
#میلاد_امام_محمدتقی(ع) #مبارک
🌹☘ امام جواد(علیه السلام) فرمودند:
«عِزُّ الْمُؤْمِنِ فِي غِنَاهُ عَنِ النَّاسِ»
«سرافرازي مؤمن، در بينيازي از مردم است.»
(بحارالانوار، 72، 110)
💦💧 #شعرموضوعی:
اقبال لاهوری:
پیش منعم شکوه ی گردون مکن
دست خویش از آستین بیرون مکن
چون علی در ساز با نان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منت از اهل کرم بردن چرا
نشتر لا و نعم خوردن چرا
رزق خود را از کف دونان مگیر
یوسف استی خود را ارزان مگیر
گرچه باشی مور هم بی بال و پر
حاجتی پیش سلیمان مبر
💦💧 #داستان:
شبلی عارف معروف؛ در مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند. در آن مسجد كودكان درس می خواندند و وقت نان خوردن كودكان بود. دو كودك نزدیك شبلی نشسته بودند: یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری. در زنبیل پسر ثروتمند پاره ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن كودك می گفت: اگر خواهی كه پاره ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره ای حلوا بدو می داد. باز دیگر باره بانگ میكرد و پاره ای دیگر می گرفت. همچنین بانگ می كرد و حلوا می گرفت.
شبلی در آنان می نگریست و می گریست. كسی از او پرسید: ای شیخ تو را چه رسیده است كه گریان شده ای؟
شبلی گفت: نگاه كنید كه طمعكاری به مردم چه رسانَد؟ اگر آن كودك بدان نان تهی قناعت می كرد و طمع از حلوای او برمی داشت، سگ همچون خویشتنی نمی شد.(بخش کودک و نوجوان تبیان، منبع:شاهد نوجوان)
༺════════════
❇️ @rmirbagheri❇️
༺════════════
#حدیث_شعر_داستان
🌹🍀 قال الکاظم(علیه السلام):
اَلْمُؤْمِنُ قَلِيلُ الْکَلامِ کَثيِرُ العَمَلِ؛
مؤمن کم سخن و پرکار است.»
(تحف العقول، 397)
💦💧 #شعرموضوعی:
فردوسی:
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
سعدی:
گر چه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
💦💧 #داستان_کوتاه:
✍ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ.
ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ: ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...!
ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ،
ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟
ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ...
ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ.
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ.
اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»!
༺════════════
❇️ @rmirbagheri❇️
༺════════════
#حدیث_شعر_داستان
🌹🍀 رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)فرمودند:
«انَّما بُعِثتُ لِاُتمِمَّ مکارم الأخلاق؛ به راستی من مبعوث گردیدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم»
(بحار، ج 16، ص 210؛ ج 70، ص 372)
💦💧 #شعر_موضوعی**:
حافظ شیرازی:
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
اقوام روزگار به اخلاق زنده اند
قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است
💦💧 #داستان**: رفتار شگفت آور با رئیس منافقان
عبداللّه بن اُبَى که ریاست منافقان مدینه را به عهده داشت خود و یارانش از هیچ گونه آزارى نسبت به پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان فروگذارى نکردند و پیوسته بر ضد اسلام و مسلمانان به نفع دشمنان جاسوسى و خبرچینى مى کردند و بر نفاق خود آن چنان اصرار و پافشارى مى ورزیدند که بارها آیاتى در قرآن مجید درباره وضع ناهنجار آنان و محرومیتشان از رحمت حق و کیفیت عذابشان در قیامت نازل شد ولى آن بى خبران غافل و بى دردان جاهل، دست از نفاق برنداشتند و تن به توبه و انابه ندادند.
عبداللّه بن ابى پس از بازگشت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) از تبوک در دهه سوم ماه شوال به سختى بیمار شد و در مسیر مرگ قرار گرفت.
بر پایه ( یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ )، فرزندش، مؤمنى صادق و مسلمانى پاک دل و جوانى شایسته و لایق و مورد محبت پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان بود.
او از باب ( وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً ) به عنوان فریضه دینى و تکلیف ایمانى همه روزه به عیادت پدر مى آمد و به جان به او خدمت مى کرد و به پرستارى اش چون پروانه به دور شمع، دور وجود پدر مى گشت.
این فرزند فرزانه از پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) درخواست کرد تا از پدرش عیادت کند مبادا آنکه از عیادت نکردن پیامبر (صلى الله علیه وآله) از پدرش به منزلت و مرتبه خانوادگى اش زیان رساند و لکه ننگى و خفّت و عارى بر دامن اهلش بنشیند!
پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) حفظ منزلت آن پسر را که از مؤمنان حقیقى بود لازم شمرده، براى عیادت بر بالین پدرش حاضر شدند!
حضرت با کمال محبت و از روى دلسوزى به عبداللّه بن ابى فرمودند : چندان که تو را از دوستى و رابطه با یهودیان معاند و جهودان نابکار منع کردم نپذیرفتى، آیا اکنون وقت آن رسیده که ریشه مهر و محبت دشمنان خدا را از صفحه دل برکنى یا مى خواهى بر همان عقیده سخیف و محبت باطل و رابطه شیطانى خیمه از دنیا بیرون زنى و به سوى آخرت رهسپار گردى ؟
در پاسخ پیامبر (صلى الله علیه وآله) گفت : اسعد بن زراره دشمن جهودان و خصم یهودان بود و هنگام مردن این دشمنى و خصومت سودى براى او نداشت ! سپس گفت : اکنون وقت سرزنش و ملامت من نیست، اینک من در ورطه مرگ قرار دارم، از تو مى خواهم که بر جنازه ام حاضر شوى و بر من نماز گذارى و پیراهنت را به من عطا کنى تا مرا با آن دفن کنند.
پیامبر (صلى الله علیه وآله) با کمال بزرگوارى و کرامت از دو پیراهنى که به تن داشتند پیراهن زبرین را به او عطا کردند. عبداللّه گفت : آن پیراهن را مى خواهم که با بدن مبارکت تماس داشته. پیامبر (صلى الله علیه وآله) درخواستش را اجابت فرمود و پیراهن زیرین خود را به او بخشید.
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) پس از مرگ او به فرزندش تسلیت گفت و بر جنازه اش حاضر شد و بر او نماز خواند و در پاسخ اعتراض مردم فرمود : پیراهن و نماز و استغفار من سودى براى او ندارد.
از پى این کرامت و خوش رویى و نرمى و بزرگوارى و فتوّت و جوانمردى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، هزار تن از قبیله خزرج به شرف مسلمانى سرافراز شدند و به دست پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) ایمان آوردند.
༺════════════
❇️ @rmirbagheri❇️
༺════════════
#حدیث_شعر_داستان
#میلاد_حضرت_مهدی(عج) #مبارکباد
🌹🍀 قال المهدي (عج):
« مَنْ کَانَ فِي حَاجَهًِْ اللهِ عَزَّوَجَلَّ کَانَ اللهُ فِي حَاجَتِهِ»
« آنکه بندگي خدا کند خدا نيز حاجتش روا کند»
(بحارالانوار، 51، 1321)
💦💧 شعر موضوعی:
شهریار :
تو بندگی بگزین شهریار بر درِ دوست
که بندگان درِ دوست شهریارانند
مولوی:
از بندگی تو سرو، آزادی یافت
گل جامه خود درید ز آزادی تو
✍آیت اللّه فاطمی نیا :
عده اي گمان ميكنند صاحبان كرامت فقط با نمازهاي طولاني و روزه هاي زياد به اين مقامات ميرسند!
بله! صاحبان كرامت و اولياء خدا همۂ اين عبادات را نيز انجام ميدهند، اما مطلب مهم اين است كه ريشۂ كرامت آنها تسليم بودن در برابر خداست. كسي كه تسليم خداست، خوابش هم عبادت است.
آیت اللّه العظمي بهجت در اوايل جواني كه در نجف بودند، به امر پدرشان تمام مستحبات را ترك كرده بودند و فقط اشتغال به واجبات داشتند. روزي يكي از دوستانشان ميگويد اينجا (نجف) كه پدرت نيست و اگر مستحبات انجام دهي متوجه نميشود؛ پس چرا انجام نميدهي؟جواب داده بودند انجام دادن مستحبات خلاف رضايت پدرم هست! (چه متوجه بشوند چه نشوند)
💥ولي همين آيت الله بهجت در سن شانزده سالگي صاحب كرامت بود و ريشۂ آن هم حالت تسليم ايشان بود.
༺════════════
❇️ @rmirbagheri❇️
༺════════════
🌹🍀 #حدیث_شعر_داستان
میلاد امام حسن مجتبی(ع) مبارک
#مدارا_با_مردم
امام حسن مجتبی(علیه السلام) فرمودند:
مُدَارَاهًُْ النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ
«مدارا کردن با مردم نيمي از خرد است.»
(شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج18، ص108)
💦💧 #شعر:
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
💦💧 #داستان:
حجه الاسلام دکتر رفیعی:
📝یک شخصی آمد خدمت وجود مقدس امام جواد البته نامه نوشت،نوشت یابن رسول الله پدری دارم ناصبی است یعنی کسی که به اهل بیت توهین می کند کسی که سبّ و ناسزا به اهل بیت می گوید این ها بعد از نهروان عده ای پیدا شدند به ناسزاگویی و به کافر خواندن امیرالمومنین.پدر من ناصبی است توهین می کند اهل بیت را قبول ندارد جسارت می کند من هم شیعه ی پیرو شما وظیفه من چیست؟امام جواد برایش نوشت
بسم الله الرحمن الرحیم
الْمُدَارَاةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْمُکَاشَفَةِ
با او مدارا کن بهتر از این است که با او درگیر شوی،الان در خانه ها داریم پدر به فلان آقا رای داد پسرش به کس دیگر یک آقایی مثلاً گرایش سیاسی چپ است و یکی دیگر راست باشد از این که می گویم بالاتر نیست این شیعه پیرو امام صادق پدر ناصبی بحث عقیدتی است بحث سیاسی و بحث رای من و تو نیست آقا فرمود:با او مدارا کن بهتر از درگیدی است بعد نوشتند وَ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرٌ بدان همیشه با عسر و سختی اگر با خدا باشی همان سختی برایت یسر است بعد نوشتند تو مواظب باش تحت تاثیر قرار نگیری بر ولایت ما ثابت باشی این روایت در جلد هفتاد و یک بحار است خیلی داستان جالبی است. و برایش دعا کرد امیدوارم خدا تو را بر ولایت ما ثابت بدارد اما با پدرت درگیر نشو این شخص می گوید من طبق فرمایش امام صادق هر چه پدرم تندی می کرد خوش خلقی و خوش برخوردی مدتی نگذشت پدرم عوض شد و از عقیده اش دست برداشت و پیرو مکتب اهل بیت شد.
#حدیث_شعر_داستان
🌹🍀 قال السجاد(ع):
وَ إنْ شَتَمَکَ رَجُلٌ عَنْ يَمِينِکَ ثُمَّ تَحَوَّلَ اِليَ يَسَارِيَ وَاعْتَذَرَ إلَيْکَ فَاقْبَلْ عُذْرَه
«اگر کسي در سمت راست تو ايستاد و به تو ناسزا گفت آنگاه به سمت چپ تو آمد و عذرخواهي نمود عذر خواهي او را بپذير.»
💦💧 #شعر
من از چشمان خود آموختم رسم محبت را
که هر عضوي به درد آيد به جايش ديده ميگريد
گذشت و دلنوازي را عزيزم از درخت آموز
که سايه از سر هيزم شکن هم برنميدارد
(شهريار)
💦💧 #داستان:
مالک اشتر روزی از بازار کوفه می گذشت با لباسی از کرباس خام و به جای عمامه از همان کرباس بر سر داشت و به شیوه فقراء عبور می کرد. یکی از بازاریان بر در دکانش نشسته بود، چون مالک را بدید به نظرش خوار و کوچک جلوه کرد و از روی استخفاف کلوخی (15) را به سوی او انداخت.
مالک به او التفات ننمود و برفت. کسی مالک را می شناخت و این واقعه را دید، به آن بازاری گفت: وای بر تو هیچ دانستی که آن چه کس بود که به او اهانت کردی؟
گفت: نه، گفت: او مالک اشتر یار علی علیه السلام بود. آن مرد از کار بدی که کرده بود لرزه به اندامش آمد و دنبال مالک روانه شد که از او عذر خواهی کند. دید به مسجدی آمده و مشغول نماز است صبر کرد تا نمازش تمام شد، خود را بر دست و پای او انداخت و پای او را می بوسید مالک سر او را بلند کرد و گفت: این چه کاری است می کنی؟ گفت: عذر گناهی است که از من صادر شده است که ترا نشناخته بودم.
مالک گفت: بر تو هیچ گناهی نیست، به خدا سوگند که به مسجد نیامدم مگر برای تو استغفار کنم و طلب آمرزش نمایم.
#حدیث_شعر_داستان
#میلاد_امام_محمدتقی(ع) #مبارک
🌹☘ امام جواد(علیه السلام) فرمودند:
«عِزُّ الْمُؤْمِنِ فِي غِنَاهُ عَنِ النَّاسِ»
«سرافرازي مؤمن، در بينيازي از مردم است.»
(بحارالانوار، 72، 110)
💦💧 #شعرموضوعی:
اقبال لاهوری:
پیش منعم شکوه ی گردون مکن
دست خویش از آستین بیرون مکن
چون علی در ساز با نان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منت از اهل کرم بردن چرا
نشتر لا و نعم خوردن چرا
رزق خود را از کف دونان مگیر
یوسف استی خود را ارزان مگیر
گرچه باشی مور هم بی بال و پر
حاجتی پیش سلیمان مبر
💦💧 #داستان:
شبلی عارف معروف؛ در مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند. در آن مسجد كودكان درس می خواندند و وقت نان خوردن كودكان بود. دو كودك نزدیك شبلی نشسته بودند: یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری. در زنبیل پسر ثروتمند پاره ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن كودك می گفت: اگر خواهی كه پاره ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره ای حلوا بدو می داد. باز دیگر باره بانگ میكرد و پاره ای دیگر می گرفت. همچنین بانگ می كرد و حلوا می گرفت.
شبلی در آنان می نگریست و می گریست. كسی از او پرسید: ای شیخ تو را چه رسیده است كه گریان شده ای؟
شبلی گفت: نگاه كنید كه طمعكاری به مردم چه رسانَد؟ اگر آن كودك بدان نان تهی قناعت می كرد و طمع از حلوای او برمی داشت، سگ همچون خویشتنی نمی شد.(بخش کودک و نوجوان تبیان، منبع:شاهد نوجوان)
༺════════════
❇️ @rmirbagheri❇️
༺════════════