شب جمعه به یاد تمام درگذشتگان و شهدا
خصوصا شهدای این چند وقت اخیر
شهید هاشم صفی الدین
شهید نیلفروشان
شهید سید حسن نصرالله
شهید یحیی سنوار
شهید رییسی
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید زاهدی
و تمام شهدای مدافع حرم و مدافع امنیت ودرگذشتگان
صلوات🙂🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
( حرف ها زیادند ......:) 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چی این روزامون میخندیم؟؟
💯#پوستر
زرنگ اونیه که
تو این بمیر بمیر
شهید میشه
🔥 #سید_هاشم_صفی_الدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامان اینجا گلوله خورد
بعد چی شد؟
مُرد...
حمله ی پدافندیِ اسرائیل به ایران درحالی
انجام شد که نصف ایرانیها
یا خواب بودن یا با گفتن "بیخیال بابا بگیریم بخوابیم" شب بخیر گفتن!
اگه این قدرت و امنیت نیست پس چیه ؟)😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎حمله ما vs حمله اونا
متاسفانه اسرائیل یه جوری زد که به جای پناهگاه همه رو پشت بوم بودن داشتن فیلم میگرفتن😂
🏛 ✍️#توییت
خبر اومده گالانت و نتانیاهو
دوباره رفتن پناهگاه
اسکلا ایندفه شما حمله کردین،
بازم پناهگاه ؟؟؟
بخاطر این ما رو از
خواب نازمون بیدار کردین؟
همینو پولشو میدادین به خودمون یجوری
رفتار میکردیم انگار صدا شنیدیم :)
⭕️ شهادت دو مجاهد ارتشی در حمله دیشب اسرائیل
🗯 بیانیه ارتش جمهوری اسلامی:
▫️بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً
▫️ارتش جمهوری اسلامی ایران در راستای دفاع از حریم امنیت ایران زمین و جلوگیری از آسیب به ملت و منافع ایران دو تن از رزمندگان خود را در شب گذشته حین مقابله با پرتابههای رژیم جنایتکار صهیونیستی فدا نمود.
#دفاعی_امنیتی
💯#پوستر
از خون جوانان وطن لاله دمیده
شهدای حادثه تروریستی خاش
🔥#شهدای_ناجا
💯#پوستر
شهدای امنیت
شهدای ناجا در حادثه تلخ و تروریستی خاش
🔥#شهدای_ناجا
#دلداده_فصل¹
#رمان_گاندویی
#پارت26
(فلش بک به گذشته)
............................(بیمارستان)................................
محمد: رسول برده بودن اتاق عمل زمین متر میکرم تا خبری از اون اتاقی که نمیدونم چی میگذره خبر برسه
یکدفعه چند تا پرستار با عجله بیرون اومدن از ایستگاه پرستاری دستگاه شوک برداشتن تو اتاق احساس می کردم تو باتلاق غم و گریه فرو رفتم نمیتونستم بیام بیرون بچه ها همه نگران و گریه میکردن
🪐🌿........(دوساعت بعد از عمل جراحی)............🪐🌿
محمد: چشمم تار بود آروم باز کردم انگار چند نفر بالا سرم بودن کمکم تاری دیدم کم تر شد وضوح پیدا کرد سعید و فرشید بالا سرم بودن حلقه اشک دور چشم هاشون جمع شده بود دلیل این همه چشم اشکی رو میدونستم دلیلی جز رسول داداش من. نیست
چشمم بستم کسی گریه ام نبینه نگاه کن رسول چه کار کردی با همه ی ما .........
سعید: دست آقا محمد سرم وصل بود کمکش کردم سمت اتاق رسول بریم چند دقیقه طول کشید بریم قسمت ccu
به چونه زدن با پرستار کمک آقا محمد کردم لباس مخصوص بپوشه بره اتاق پیش رسول
محمد: کلی دستگاه به رسول وصل بود آروم رفتم سمتش دستش گرفتم سرد بود آروم بلند شدم بوسه طولانی روی پیشونیش زدم
رسول نمیخوای از خواب ناز بیای بیرون بیدارشو همه منتظرت هستن نزاری مثل مانیا ترکمون کنی بری برنگردی
قطره های اشک از چشمم روی دست رسول پایین میریخت
صورت رسول بوسیدمش داداش من برم الان پرستار میندازه منو بیرون قربونت بشم 🥺
از اتاق رفتم بیرون پشت پنجره نگاهش میکردم دکتر رسول رفت تو بعد از چند دقیقه با قیافه متعجب شده بیرون اومد
_آخرین نفر کی رفته پیش بیمارتون بوده؟
محمد: من بودم اتفاقی افتاده ؟
_شما متوجه نشدید برادرتون موقعی ای پیشش بودین سطح هوشیاریش بالا اومده بهوش اومده 🙂
محمد: یعنی رسول من بهوش اومده درست شنیدم دکتر ؟
_ بله درست شنیدین 😇
(محمد و بچه ها): ممنون
داوود: وایییییییییییییییییییییی خدارو شکر رسول اومدی وقت دنیا کائنات هم گرفتی .........
محمد: از دست تو داوود 😂
خیالم بابت رسول راحت شد اخیشششش
🌿🪐...........................................................🪐🌿
پ.ن1: بلاخره خبر خوب 😂
#دلداده_فصل¹
#رمان_گاندویی
#پارت28
(فلش بک به گذشته)
🖇️❌سه روز بعد..........❌🖇️
مهدیه: سه روز مثل سی سال میگذره میخوام رسول تو بیمارستان ببینم هر موقع تا جلو در میام ولی نمیرم تو حس میکنم دیگه رسول منو دوست نداره منم اون مهدیه سابق نیستم با وجود قضاوت های اشتباه در حق رسول...........
(رسول)
به زور فرشید راضی کردم که کمکم کنه یکم را برم پوسیدم تو اتاق از بس آبمیوه و کمپوت آناناس و سیب و آلبالو دادن بهم حالت تهوع گرفته بودم آروم آروم فرشید رفته بود صندلی چرخدار بیاره 😂 منم ولش کردم سرم که آویزون بود برداشتم از اتاق رفتم بیرون
اخیشششش انگار از زندان آزاد شده بودم 😂 🤦🏻♂️
اگه فرشید بفهمه یه پس گردنی نوش جان میکنم به محمد میگه توبیخم میکنه چه شود 😂😬
(فرشید)
رسسسسسسول 😠😠😠
تو چرا بیرونی مگه نگفتم تو اتاق باش تا بیام 😠😠😠
رسول: اره آروم باش پام سالمه به خدا میتونم راه بیام پس نیاز به صندلی چرخ دار نیست 😂
فرشید: مزه نریز استاد انگار خیلی تاثیر گذار حرف میزنه😠
رسول: چی فکر کردی من همیشه خوب حرف میزنم دلت هم بخواد 😁
فرشید: عصبیم نکن رسسسسول 😠 میام پس گردنی میزنم بهت ها
الان باید خداروشکر هم کنی تا حالا نزدمت 🤨
رسول: انگار یکی از پشت سرم بود صدام کرد بابا
برگشتم عقب مانی بود آروم نشسته ام زمین دستم باز کردم مانی بدو بدو اومد سمتم
اخخخخ من فدای تو بشم پسر خوشگل خودم ببینمت چه قدر دلم برات تنگ شده بود
مانی : منم بابا رسول.........👨❤️👨
رسول: با کی اومدی ؟
مانی : نه با مامان مهدیه اومدم 🙂
رسول: یه نگاه به پشت سر مانی کردم مهدیه بود نگاهمون میکرد با قدم های آروم اومد سمتم با فاصله وایساد دست مانی گرفتم با اشاره گفتم مهدیه هم پشت سرم بیاد آخرین صندلی خالی که بیمارستان بیرون بود نشستیم
مانی فرستادم پیش فرشید خودم مهدیه باهم نشستیم
...........................................................................
❌🖇️پن1*: خودتون میدونید چی شد دیگه 😂 رفتن
آشتی کنون😂....................
#دلداده_فصل¹
#رمان_گاندویی
#پارت29
(زمان حال )
مانی : تو سایت داشتم میچرخیدم چراغ اتاق عمو روشن بود آروم رفتم دراتاق باز کردم عمو سرش روی میز بود پر از برگه یکم دقت کردم پرونده جدید بود صندلی کنار عمو اروم کشیدم که بیدار نشه اسم پرونده (مرگ خاموش)
یه برگه یه پاکت نامه زیر دست عمو بود دستش آروم بلند کردم برگه و پاکت نامه برداشتم عکس هارو یکی یکی بیرون آوردم نگاه کردم آخرین عکس یه دختر کوچولو خوشگل بود ولی اون ابجی 🥺 من بود مانیا چرا عکسش تو پرونده عمو بود یک لحظه احساس کردم عمو بیدار شد
(محمد): چشمم تکون دادم انگار یکی کنارم نشسته بود
_مانی تو اینجا چه کار میکنی ؟
مانی: اومدم کمکتون کنم دیدم خوابید
عمو عکس مانیا تو این پرونده چه کار میکنه نکنه چیزی که فکر میکنم ؟؟
عمو: مانی برو بیرون بعد برات توضیح میدم
مانی: نمیرم تا توضیح ندین اون خواهر منه پس چرا عکسش داخل پرونده مرگ خاموش هست چرا جزو مرده ها هست ؟؟؟
محمد: وقتی میگم برو بیرون برو مانی 😠😠😠
علی: مانی تند از اتاق اومد بیرون داشت گریه میکرد سریع رفت تو پارکینگ رفت خیلی زود حرکت کرد نتونستم بهش برسم
پله ها یکی یکی رفتم بالا در اتاق بابا رو باز کردم
بابا با مانی چه کار کردی ؟؟
محمد: مگه چی شده ؟
علی : رفت حالش خوب نبود صورتش پر از اشک بود
محمد: وایییییییییییییییییییییی 🤦🏻♂️ نه
گوشیم برداشتم شماره مانی گرفتم می گفت
:(مشترک مورد نظر دردسرس نیست)
من چه کار کردم تند رفتم 🤦🏻♂️😢
علی شماره اش ردیابی کن ببین کجاست بدو تا دیر نشده کار نده دستش
علی: الان بابا انجام میدم
.....................
پ.ن: خماری 😂