eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.3هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ رسول : بچه ها خداحافظی کردن و رفتن .منم طبق عادت هر شبانه روزم بلند شدم و رفتم آشپزخونه و دور از چشم آقا محمد یه چایی ریختم و رفتم پشت سیستم .مطمئنم اگر آقا محمد ببینه دارم دوباره چایی میخورم توبیخ میشم .آخه دکتر گفته بود نوشیدنی های کافئین دار برای قلبم ضرر داره اما طبق معمول بنده اصلا توجهی نکردم و مشغول چایی خوردنم شدم .آخه یکی نیست بگه مگه میشه آدم بتونه از چایی بگذره ؟؟نه والا نمیشه .😁 خلاصه که مشغول نوشتن گزارش شدم و چایی خوردم و در بین کارام به این فکر کردم که اگر حامد یا آقا محمد بودن و میدیدن من اینقدر چایی خوردم حسابی ازم پذیرایی میکردن .حامد که با صحبت های فوق العاده زیباش به من باز هم لطف میکرد و آقا محمد هم با توبیخ های بشدت قشنگش ازم پذیرایی میکرد 😂 (صبح ساعت ۸ و۳۰ دقیقه) کیان: از دیشب که آقا محسن گفت قراره بریم دوباره سازمان اطلاعات هم من و هم معین و امیرعلی خوشحال شدیم و ذوق کردیم .خوشحال شدم که قراره دوباره با بچه ها کار انجام بدیم و میتونیم دوباره شوخی بکنیم .چقدر دلم برای شوخی های رسول و مسخره بازی های حامد و داوود و خودم تنگ شده. با صدای اقا محسن به خودم اومدم . محسن :کیان آماده شدی ؟؟بابا دیر شد .😩. کیان: بله اقا .بریم . امیرعلی: بعد از خداحافظی از بچه ها سوار ماشین شدیم به سمت محل کار جدیدمون حرکت کردیم .البته که همیشگی نیست اما باز هم قراره تا آخر پرونده جدید با هم همکاری داشته باشیم. بعد از حدودا ۳۰ دقیقه رسیدیم. به ساعت نگاه کردم .۹ بود .تا الان بچه ها حتما اومدن . کیان: رفتیم بالا و وارد شدیم .از همون اول میز رسول مشخص بود .آروم با بچه ها بی صدا به طرفش رفتیم .داوود و حامد سر میزاشون بودن .آروم دست گذاشتیم روی شونه هاشون که نگاهشون به ما افتاد .خواستن حرفی بزنن که سریع جلوی دهنشون رو گرفتیم و نداشتیم حرفی بزنن‌ . آروم سرشون رو تکون دادن .سریع با بچه ها رفتیم داخل آشپزخونه و اونجا بود که شروع به حرف زدن کردن . داوود : بهههه. خوش آمدید. صفا آوردید. از این طرفا 😁 کیان :این دوباره با مزه شد .ای خدا دو هفته راحت بودیم نمک زندگیمون اندازه بود .الان دوباره داره زیاد میشه😂 حامد : نه خدایی خوش آمدید. دلتنگتون شده بودیم . امیرعلی : ماهم همینطور . معین: چه خبرا ؟فرشیدو سعیدکجان؟ حامد: فرشید و سعید رفته بودن اتاق آقا محمد .حالا میان . سعید : از اتاق آقا محمد خارج شدیم که همون موقع آقا محسن اومد .لبخندی روی صورت من و فرشید نشست و به طرف آقا محسن رفتیم و سلام و احوالپرسی کردیم .بعد از اینکه ازشون پرسیدیم بچه ها کجان و آقا محسن گفت که دیده به طرف آشپزخونه رفتن سریع به اونجا رفتیم .با وارد شدنمون صدای خنده بچه ها هم به گوش خورد و به طرفشون رفتیم و هم رو بغل کردیم . کیان :خب بسه دیگه .صبر کنید یه چایی بریزم میخوام ببرم برا رسول .ببینم از دیدن من خوشحال میشه یا از دیدن چایی😂😁 حامد: هر کی ندونه من خوب میدونم از دیدن چایی خوشحال میشه😂 کیان: حالا میبینیم 😉 سریع چایی رو ریختم و کنارش هم دو تا شکلات تلخ گذاشتم . اخ اخ .اگه آقا محمد بفهمه من همچین کاری کردم از دست توبیخ هاش زنده از سایت بیرون نمیرم. 😂 با بچه ها به طرف میز مرکزی رفتیم .نزدیک که شدم با دیدن چهره رسول ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم. رنگش مثل گچ سفید شده بود و دستش روی قلبش بود و چشماش رو روی هم گذاشته بود .سرش پایین بود و در حال ماساژ دادن قلبش بود. حامد و داوود با ترس به سمتش رفتن و حالش رو میپرسیدن. رسول: داشتم کارهام رو انجام میدادم که یکدفعه قلبم تیر کشید. دردش مثل هر دفعه نبود .خیلی بدتر بود .دست از کار کشیدم و به زور کشوی میز رو باز کردم تا قرص بردارم .از شانس بدم قرص ها تموم شده بود .نگاهی به میز بچه ها کردم .نه حامد و داوود بودن و نه فرشید و سعید .از این بهتر نمی شد. خودم متوجه عرق روی پیشونیم که از شدت درد بود شدم . دستم رو به طرف قلبم بردم و آروم ماساژش دادم.رفته رفته به جای اینکه بهتر بشم نفسم هم داشت تنگ میشد .خواست خدا بود که همون موقع داوود و حامد به طرفم دویدن . حامد: روی صورتش پر بود از عرق که مطمئنم کرد حالش بدتر از اون چیزی هست که فکر میکنم . در کشو رو باز کردم اما با دیدن پوسته خالی قرص ترسیدم .داوود که دید آروم آروم داره نفسش هم تنگ میشه سریع اسپری رو توی دهنش گذاشت و فشار داد .رسول که نفسش خوب شده بود و فقط از درد قلبش رنج میکشید دستش رو محکم تر روی قلبش گذاشت و فشار داد ‌ رسول: آییی😣 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن. درد ❤️‍🩹 پ.ن. چایی و شکلات تلخ😂 https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
📲🚨 🔻کانال 12 اسرائیل: ایران 30 پهپاد انتحاری را به سمت قصرین و صفد شلیک کرده است! 🔻کانال 14 : بر اساس گزارش های خارجی، واکنش ایران به اسرائیل آغاز شده است و پیش بینی می شود در ساعات آینده پهپادها و موشک های زیادی به حریم هوایی اسرائیل برسد.
خبر فوری/ عبور دسته‌ای از پهپادهای ایرانی از آسمان منطقه کلار در استان سلیمانیه بسم الله الرحمن الرحیم لا تحزن ان الله معنا 🚨پهپادهای شاهد از سراسر کشورهای نیابتی و ایران به سمت اسراییل روانه شدن و دنیا منتظر واکنش پدافندی اسراییل به حملات این پهپادهاست.
هدایت شده از سرباز وطن
امشب یکی از قشنگ ترین شبای زندگی یه ایرانیه. یکی از همون شبایی که حسابی احساس قدرت کردیم. بین همه این احساس های خوب و قشنگ یه چیزی قلبم رو خیلی به درد میاره. این که امشب جای قاسمِ قاصم خیلی خالیه...💔 امشب شب توعه فرمانده قدس. کاش کنارمون رو زمین بودی.... اما میدونم از اون بالا حسابی حواست بهمون هست و داری فرماندهی میکنی... میدونم که از اون بالا کنارمونی❤️‍🩹🥲 @sarbaze_vatanamam
رفقا دعا کنید 🥺 انشاالله امشب آخرین شبی باشه که اسرائیل این دنیا رو می‌بینه و فردا صبح خبر نابودیش رو بشنویم🤲 دعا کنید به خاطر تموم اون مردم و زن و بچه های مظلوم غزه و فلسطین که به شهادت رسیدند دعا کنید . انشاالله نابودی اسرائیل رو ببینیم 👊🤲
هدایت شده از بیداری ملت
خداروشکر که امشب کودکان غزه بدون ترس میخوابند😭💔 منابع فلسطینی میگویند، برای اولین بار از هفتم اکتبر (۱۵ مهر ماه گذشته) آسمان غزه به دلیل حمله ایران به اسرائیل، از پهپادها و جنگنده‌های اسرائیلی خالی شده است... همینکه امشب کودکی در تاریکی شبه غزه شهید نمیشه ازت ممنونیم آقای جمهوری اسلامی ایران🇮🇷🇵🇸 🔴 آخرین اخبار جنگ علیه صهیون👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
✍ گفته می شود برنامه ریزی به گونه ای بوده که پهپادها عامدانه و برنامه‌ریزی شده از فراز کربلا و بین‌الحرمین عبور کنند. راه قدس از کربلا میگذرد❤️