فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما رو فوت کن
#ره_رو_عشق
#استاد_رسول
#مجید_رسول
#وحید_محمد
#رسول
#محمد
#گاندو
#happy_birthday_wahid_rahbany
کپی ممنوع و حرام ❌
😎
{https://eitaa.com/romanFms}
مود من وقتی.......☺️😂😂
#گاندو
#ره_رو_عشق
#رسول
#اد_دهقان_فداکار
#کپی_ممنوع ❌
https://eitaa.com/romanFms
استوری چند روز پیش استادمون😎
#گاندو
#ره_رو_عشق
#رسول
#اد_دهقان_فداکار
#کپی_ممنوع❌
https://eitaa.com/romanFms
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو اونور دنیا باشی
#ره_رو_عشق
#استاد_رسول
#مجید_رسول
#وحید_محمد
#رسول
#محمد
#گاندو
#happy_birthday_wahid_rahbany
کپی ممنوع و حرام ❌
😎
{https://eitaa.com/romanFms}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عادلانه نیست
#ره_رو_عشق
#استاد_رسول
#مجید_رسول
#وحید_محمد
#رسول
#محمد
#گاندو
#happy_birthday_wahid_rahbany
کپی ممنوع و حرام ❌
😎
{https://eitaa.com/romanFms}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل تنهای ما کو
#ره_رو_عشق
#استاد_رسول
#مجید_رسول
#وحید_محمد
#رسول
#محمد
#گاندو
#happy_birthday_wahid_rahbany
کپی ممنوع و حرام ❌
😎
{https://eitaa.com/romanFms}
مشخصات کانالمون😉
تولد کانالمون:۱۵آذر۱۴۰۲🎂
♡رمان آغوش امن برادر۱ پارت اول♡
https://eitaa.com/romanFms/20
♡شخصیت های رمان آغوش امن برادر۱♡
https://eitaa.com/romanFms/11
♡خلاصه فصل اول رمان♡
https://eitaa.com/romanFms/5898
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
♡رمان آغوش امن برادر۲ پارت اول♡
https://eitaa.com/romanFms/6002
♡شخصیت های رمان آغوش امن برادر۲♡
https://eitaa.com/romanFms/6292
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
رمان تکیه گاه امن پارت اول
https://eitaa.com/romanFms/3217
شخصیت های رمان تکیه گاه امن
https://eitaa.com/romanFms/3175
💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗
پارت اول رمان دلداده ¹
https://eitaa.com/romanFms/26195
شخصیت های رمان دلداده ۱
https://eitaa.com/romanFms/26173
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
قول آماریمون☺️
https://eitaa.com/romanFms/20490
مدیر کانال#گمنام
نویسنده رمان آغوش امن برادر #سرباز_امام_زمان
نویسنده رمان تکیه گاه امن#بنت_الحسین
ادمین هامون
#استاد_رسول
#اد_عاطی
#دهقان_فداکار
#فدایی_رهبر
#اد_ریحان
#اد_بانوی_دمشق
#کـ🇵🇸رار³¹⁵
#دختریازتبارپاییز
#اد_ایسان
#یاحسین
استیکر مخصوص کانالمون
https://eitaa.com/romanFms/5727
https://eitaa.com/romanFms/15880
https://eitaa.com/romanFms/15881
#طنز
#فور
#عکس_خام
#فال_گاندویی
#بک_گراند
#محمد
#رسول
#داوود
#فرشید
#سعید
#امیر
#فیلم_شناسی
#پشت_صحنه
#رضایت
#استیکر_گاندویی
#گیف_گاندویی
#استیکر_محرمی
#گیف_محرمی
#محرم
#گاندو
زاپاس کانالمون
https://eitaa.com/romanmfm
♡ܣܩࡄܢߺ߭ࡏަܝ ܣߊܢߺ࡙ ܝܣ ܝ၄ ࡃࡄࡐ߳♡
باشگاه خباثت
@Bashghah_khebasat
گاندویی ها
https://eitaa.com/Admin_Gando
دختران مهدوی
https://eitaa.com/sfgtik
محبان مهدی
@mohebanmahdi
مهتا
https://eitaa.com/Mahta852
تیرانداز
@SHOOTER_T
چریک رمان
https://eitaa.com/joinchat/1541865829C816e6c203c
قتیل العبرات
https://eitaa.com/GHATIL_ABARAT_3
عشاق الرضا
@oshagh_reza12
العطش
@tofighshahadat
ماهورا
https://eitaa.com/Romanfama
دهه نودیا
https://eitaa.com/kafeNavadia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ذره با روح و روانتون بازی بشه😁😎
#گاندو
#رسول
#سرباز_امام_زمان
#کپیممنوع
https://eitaa.com/romanFms
#محمد
داشتن رسول رو، یکی از نیروهای فعال و خوب من رو شکنجه میکردن و من هیچ کاری نمیتونستم براش انجام بدم خاک تو سرم کنن که حتی نمیتونستم یذره از دردش رو کم کنم.
کل بچه های تیممون رو شناسایی کرده بودند و هممون اینجا که نمیدونم کجاست گیر افتاده بودیم من، رسول، سعید، داوود و فرشید بودیم
همه ی ما به غیر از رسول این طرف میله ها و رسولم اون طرف بود و داشتن شکنجش میکردن ازش میخواستن که بهه خدا و ایران و دین خودش توهین کنه اما رسول لب باز نکرده بود
پاهای رسول رو بسته بودن و با شلاق به پاش ضربه میزدن و رسول با اون همه دردی که داشت لباش رو گاز گرفته بود تا صدایی ازش بیرون نره ما هم که این سمت میله ها بودیم هیچ کاری نمیتونستیم انجام بدیم
#سعید
من و فرشید کنار هم نشسته بودیم و فقط داشتیم اشک میریختیم لعنت به ما که میبینیم رفیقمون داره جلمون جون میده ولی هیچ کاری نمیتونیم براش انجام بدیم الان ما مثلا رفیقیم، رفیق رفیقش رو تو هر سختی هم که باشه تنهاش نمیزاره
#داوود
حس و حالم دست خودم نبود هیچی نمیفهمیدم حتی نمیفهمیدم که دارم چی میگم و میله ها رو توی دستام گرفته بودم و التماس میکردم و داد میزدم: ترو به هر کی میپرستید رسول رو ولش کنید ترو به قران به جای رسول منو بزنید، اون دیگه تحملش رو نداره.
دست یه نفر رو، روی شونه هام حس کردم رومو برگردوندم که با اقا محمد مواجه شدم
محمد: اروم باش داوود هر چی بیشتر گریه کنیم رسول اذیت میشه میبینیش که چجوری لباش رو گاز گرفته تا صدایی ازش بیرون نیاد که نکنه ما ناراحت بشیم
داوود: اقا محمد باید یه کاری که براش انجام بدیم شما توقع دارید بشینم زجر کشیدن رسول رو ببینم؟
محمد:......
دیگه داشتم دیوونه میشدم نمیتونستم ببینم رفیقم که اتقدر مظلومه داره درد میکشه قربون مظلومیات برم من و داد زدم
داوود: شما مگه اطلاعات نمیخواید رسول نمیگه من که میگم اگه ولش کنید هر چی بخواید بهتون میگم همه اطلاعات سایت رو.
نگاه های سنگین اقا محمد رو روی خودم حس میکردم ولی این تنها کاری بود که میتونستم برای رفیقم انجام بدم.
یه نفر که نمیشناختمش که مشخص بود همه ی این زجر کشیدن های رسول به خاطر اون هست دستشو بالا اورد که نشونه این بود که تمومش کنید در همون لحظه اون نفری که داشت رسول و با شلاق میزد دست نگه داشت و رفت کنار این مرد ایستاد و دو نفری که چوبی را به پای رسول وصل کرده بودند اوردند پایین و باز کردند و رسول تو خودش جمع شد معلوم بود داشت درد شدیدی رو تحمل میکرد
ناشناسِ نیش خندی زد و گفت: ما تمام اطلاعات رو بدست اوردیم نیازی به تو نیست بچه..... إ اسمت چی بود؟ اها اقا داوود نگران رفیقت نباش بعدش نوبت خودت هست و یکی یکی همتون رو با زجر میکُشم
داوود:یعنی الان اگه رسول به خدا توهین کنه ولش میکنید؟
ناشناس:ولش که نمیکنیم ولی راحت میکشیمش(و زد زیر خنده)
#محمد
بعد از صحبت های داوود و اون نفر و نا امید شدن داوود و گریه کردنش همون مرد کثیف به اون نفرا اشاره ای کرد معنیشو نفهمیدم ولی فهمیدم قراره خیلی رسول زجر بکشه به خاطر همین دیگه نتونستم ببینم و روم رو کردم سمت دیوار و دستام رو پشت سرم گرفتم و هی تکونشون میدادم که فهمیدم تمومشون ریختن رو سر رسول و دارن میزننش اما من باید اقتدار فرمانده ایم رو حفظ کنم. در لحظات اول هیچ صدایی از رسول بیرون نمیومد ولی بعدش صدای هق هق گریش و داد زدنش بیرون اومد به قران راست میگن که گریه اونایی که همیشه خندون بودن خیلی تلخ تره... دیدم داره صدای ناله های رسول بیشتر میشه که رسول شروع کرد به صحبت کردن که با هر کلمه ای که از دهنش بیرون میومد جگرم اتیش میگرفت
رسول:اقا....محمد...ک...کمکم...کنید...دیگه...دیگه تحملش رو ندارم....کمکم کنید...داوود...سعید...فرشید...به دادم برسید
سعید نشسته بود و پاهاش و جمع کرده بود و سرشو بین دستاش قرار داده بود و فرشیدم چشماشو انداخته بود به زمین و از شرمندگی داشت اب میشد بره تو زمین
داوودم که دیگه تحمل نداشت. دستشو گذاشت رو گوشش که دیگه نشنوه صدای ناله کردن های رفیقش رو و سرشو هی می زد تو دیوار که از سرش داشت خون جاری میشد
محمدم که با اقتدار ایستاده بود با هر کلمه ای که رسول میگفت پاهاش سست تر میشد که ناگهان افتاد رو زمین و برای اولین بار با گریه گفت:رسول جانم اروم باش قربونت بشم اروم باش تو که نیاز به ما نداری تو خدا رو داری رسول
#رسول
با حرف اقا محمد با اینکه این همه درد داشتم اما اروم شدم که در همان لحظه ها یک نفر چاقو ای فرو کرد در پهلوم و اون رو بیرون نکشید و گذاشت بمونه انقدر بی حال بودم که نتونستم حتی اون چاقو رو در بیارم که پلکام کم کم از خستگی روی هم گذاشته شد و دیگه هیچی نفهمیدم
#محمد
همه جا اروم شد دیگه صدا کتک خوردن های رسول نمیومد بلند شدم از جام و چرخیدم که دیدم چاقو ای در پهلو رسول فرو کردن و به سمت میله ها اومدن و گفتن فقط فرماندش بیاد منم از جام بلند شدم و رفتم پیش رسول و داوود و سعید و فرشید هم پشت میله ها بودند و این گروگانگیر ها رفتند. من خودم رو پرتاب کردم تو بغل رسوا که بوی بهشت رو احساس کردم این جوون چجوری میتونه این همه درد رو تحمل کنه بمیرم براش که رنگش با گچ دیوار هیچ تفاوتی نداره.
خودم رو از بغلش جدا کردم بیهوش بود دستم رو بردم سمت چاقووبا دستای لرزون ازپهلوش بیرون کشیدم همین که این کارو کردم رسول چشماشو باز کرد و با همون چشمای مظلوم بهم نگاه کرد و بدون هیچ حرفی دستیم که چاقو رو گرفته بودم رو محکم گرفت و جلوی گلوش گرفت و گفت
رسول:اقا محمد بزن،بزن راحتم کن نمیتونم تحمل کنم دیگه بسه اقا محمد بهترین لطفی که میتونی بهم بکنی همینه اقا محمد ترو قران بزن
داوود:نزن اقا محمد نزن حلالت نمیکنم بزنی میخوای رفیقت رو بکشی نزنیا اقا محمد نزنیا ترو خدا
#محمد
سریع چاقو رو پرتاب کردم اون سمت و بوسه ای روی دستش کاشتم و همینجوری که دستاشو تو دستام گرفتم گفتم:نمیتونم رسول،نمیتونم ترو از دردات نجاتت بدم شرمندتم ببخشم منو ببخش.
اشکای صورتم روی دستای رسول فرود میومد و رسول با چشمای پر از خون بهم نگاه میکرد و با نا امیدی فراوان سرشو انداخت پایین.
محمد:بزرگ شدیا رسول
رسول:بزرگ شدن ارزوی خوبی نبود که داشتم اقا محمد:چرا رسول جان
رسول:خیلی درد داره که تو این سن که باید بهترین دوران عمرمو میگذروندم، دنبال چند دقیقه ارامش بگردم فقط چند دقیقه
محمد:دورت بگردم اروم باش همه چی درست میشه بهت قول میدم
همون لحظه در باز شد و همون مرد ها دوباره امدن تو و من و با التماسای فراوان که یه دقیقه دیگه بزارید پیشش بمونم بردنم پشت میله هاپیش بچه های دیگه. و داوود رو همراه خودشون بردن پیش رسول. وقتی داوود راهنگام راه رفتن دیدم فهمیدم سرداوود داره خون میاد و این به خاطر اون همه ضربه های محکم سرش به دیوار که توسط خودش انجام میشد هست.بد بخت داوود اون هم تو این سن کمش بایدببینه رفیقش داره پر پر میشه و نمیتونه کاری کنه.
نگرانیم فقط برای رسول بود که حالا با وجود داوود دو تا شد وقتی دیدم دست داوود رو گرفتن و با یه ظرف رفتن پیشش
#داوود
یه مرده که ازش نفرت داشته با یه ظرفی اومد سمتم خوش حال شدم که رسول و ول کردن و فقط من اذیت میشم اما تو ظرف چیه مگه؟ ظرف رو نشونم داد نمک؟ چجوری با نمک میخواد شکنجم کنه؟
ناشناس:خیال کردی میخوام از تو پذیرایی کنم؟ نه نه داوود جان هنوز کار اقا رسول تموم نشده.
وای نه دوباره رسول،که دیدم مرده رفت سمت رسول و نمکا رو اروم اروم داشت خالی میکرد رو پهلو رسول دقیق جای زخمش بیشعور
رسول:اخخخخخخخخخ
داوودبا داد:ولش کن بیشرف بسشه دیگه الان نوبت منه اون بسشه.
دست و پام رو گرفته بودن و هر چی دست و پا میزدم فایده نداشت.
وقتی نمک ها تموم شد رفت عقب، رسول تو خودش جمع شده بود و معلوم بود چقدر درد وحشتناکی رو داره تحمل میکنه
#رسول
انقدری که دلم واسه داوود میسوخت واسه خودم نمیسوخت بدجوری داشت التماس میکرد یعنی من انقدر براش عزیز هستم؟
بعد از تمام شدن نمک ها و درد وحشتناکی که حس کردم نوبت سرفه های خشکم بود که با خون تازه میشد:)
دست های داوود رو رها کردند و داوود پرید تو بغل من با پریدنش تو بغلم پهلوم تیر کشید ولی هیچی نگفتم چون میدونستم اگه بگم داوود ناراحت میشه
#داوود
دستامو رها کردند و پریدم تو بغل رسول و محکم فشارش میدادم اصلا به کل یادم رفته بود که رسول انقدر کتک خورده و نمیتونه بدن سنگین منو تحمل کنه همین که یادم اومد خودم رو از بدن بی جون رسول جداکردم
داوود:رسول داداش شرمنده اصلا یادم رفته بود ببخشید منم باعث دردت شدم معذرت میخوام
#رسول
با صحبت های داوود فهمیدم که فهمیده دردم گرفت ولی اروم لبخندی زدم و گفتم:نه....اشکالی...نداره عا... عادت ک...ردم
#داوود
مردم راست میگنا گاهی لب های خندان بیشتر از چشم های گریان درد میکشند مثل رسول که تو روم میخنده اما معلومه که چقدر درد داره
داوود:داداشی حالت بهتره؟
رسول:(سرمو به نشونه تایید تکون دادم)
داوود: همه چی درست میشه خیالت راحت باشه
رسول: داوود داداشی بعضی وقتا به جایی میرسی که دیگه نمیخوایی چیزی درست شه فقط میخوای چیزی رو حس نکنی.
همون موقع دو نفر اومدن و بهم گفتن بلند میشی یا بلندت کنیم. که من بوسه ای روی پیشونی رسول زدم و بلند شدم و رفتم باز پشت میله ها و انها هم در را قلف کردند.
#محمد
داوود دوباره اومد پیشمون و در همون لحظه صدای سر و صدا و تیر تفنگ از بیرون این اتاق تاریک میومد فهمیدم که پیدامون کردند و راحت شدیم نفس عمیقی کشیدم و نگاهی به رسول انداختم که چشمانمان در هم گره خورد و من او را طوری نگاه میکردم
انگار اخرین گلی بود که در جهان باقی مانده بود.
هدایت شده از •°•°ره رو عشق°•°•°
مشخصات کانالمون😉
تولد کانالمون:۱۵آذر۱۴۰۲🎂
♡رمان آغوش امن برادر۱ پارت اول♡
https://eitaa.com/romanFms/20
♡شخصیت های رمان آغوش امن برادر۱♡
https://eitaa.com/romanFms/11
♡خلاصه فصل اول رمان♡
https://eitaa.com/romanFms/5898
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
♡رمان آغوش امن برادر۲ پارت اول♡
https://eitaa.com/romanFms/6002
♡شخصیت های رمان آغوش امن برادر۲♡
https://eitaa.com/romanFms/6292
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
رمان تکیه گاه امن پارت اول
https://eitaa.com/romanFms/3217
شخصیت های رمان تکیه گاه امن
https://eitaa.com/romanFms/3175
💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗
قول آماریمون☺️
https://eitaa.com/romanFms/20490
مدیر کانال#گمنام
نویسنده رمان آغوش امن برادر #سرباز_امام_زمان
نویسنده رمان تکیه گاه امن#بنت_الحسین
ادمین هامون
#استاد_رسول
#اد_عاطی
#دهقان_فداکار
#فدایی_رهبر
#اد_ریحان
#اد_بانوی_دمشق
# کـ🇵🇸رار³¹⁵
#دختریازتبارپاییز
#اد_ایسان
استیکر مخصوص کانالمون
https://eitaa.com/romanFms/5727
https://eitaa.com/romanFms/15880
https://eitaa.com/romanFms/15881
#طنز
#فور
#عکس_خام
#فال_گاندویی
#بک_گراند
#محمد
#رسول
#داوود
#فرشید
#سعید
#امیر
#فیلم_شناسی
#پشت_صحنه
#رضایت
#استیکر_گاندویی
#گیف_گاندویی
#استیکر_محرمی
#گیف_محرمی
#محرم
#گاندو
زاپاس کانالمون
https://eitaa.com/romanmfm
♡ܣܩࡄܢߺ߭ࡏަܝ ܣߊܢߺ࡙ ܝܣ ܝ၄ ࡃࡄࡐ߳♡
باشگاه خباثت
@Bashghah_khebasat
گاندویی ها
https://eitaa.com/Admin_Gando
دختران مهدوی
https://eitaa.com/sfgtik
محبان مهدی
@mohebanmahdi
کوله بار خدایی
https://eitaa.com/Ceda3f86c0c
مهتا
https://eitaa.com/Mahta852
تیرانداز
@SHOOTER_T
چریک رمان
https://eitaa.com/joinchat/1541865829C816e6c203c
قتیل العبرات
https://eitaa.com/GHATIL_ABARAT_3
عشاق الرضا
@oshagh_reza12