هدایت شده از رمان کده.PDF_ROMAN
510_20023024519460.pdf
12.9M
📚#زنجیر_و_زر
✍نویسنده: #ZK
✨ژانر: #عاشقانه
📑خلاصه:
افرا تاشچیان نوه ی تاشچیان بزرگ در یک مهمانی با اروند روبرو شده و در نگاه اول عاشق تصویر بی نقص او می شود. اما زمانی که در اتاق خواب خانه با آن مرد گیر میفتد، این روبرویی منجر به یک رسوایی بزرگ می شود!
اروند کامکار ، مردی جذاب و تاجری ثروتمند که برخلاف ظاهر مبادی آداب و آرامش با هدف و برای انتقامی سخت به تاشچیان ها نزدیک شده است و چیزی نمیگذرد که خودش را همسر نوه ی کوچک بزرگ ترین دشمنش میبیند!
تاشچیان ها قرار ازدواج آن ها رو ترتیب می دهند تا آبروی رفته خانواده را برگردانند بی خبر از اینکه در آینده چطور راز های قدیمی برملا خواهند شد و...
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ تشکر ویژه از شبکه ی سه بابت این تبلیغ مهم
⛔️ حکم #کاشت_ناخن برای آدمی که ناخن میذاره و آرایشگری که این کار رو انجام میده....
🌷 حتما ببینید و نشر بدید
🌹
#مکث
❓ خانم از پیرمردِ دستفروش می پرسد:
_این دستمال ها دونه ای چنده؟
🔹 فروشنده پاسخ می دهد: هر کدوم دو هزار تومن خانم.
▪ خانم می گوید:
_من شش تا برمی دارم و ده هزار تومن می دم یا نمی خرم و می رم.
🔹 فروشنده پاسخ می دهد:
_اشکالی نداره خانم. با این که سودی برام نداره ولی این می تونه شروع خوبی برای من باشه چون امروز حتی یه دونه دستمال هم نفروخته ام و برای زنده ماندن به پولِ این ها نیاز دارم._
▪ خانم، دستمال ها رو را با قیمتِ دلخواهِ خودش می خرد و با احساسِ برنده شدن، سوارِ ماشینِ شیکِ خود می شود و با دوستش به رستورانی شیک می رود.
▪ او و دوستش آن چه را که می خواستند سفارش می دهند. آن ها فقط کمی از غذای خود را می خورند و مقدار زیادی از آن را باقی میگذارند .
▪صورتحساب را که ۳۵۰ هزار تومان بود ۴۰۰ هزار تومان حساب می کنند و به صاحبِ رستورانِ شیک می گویند که بقیه اش را به عنوانِ انعام نگه دارد...
👈 این داستان ممکن است برای صاحبِ رستورانِ شیک، کاملاً عادی به نظر برسد ، اما برای پیرمردِ فروشنده بسیار ناعادلانه است...
❓سوالی که مطرح می شود این است:
چرا همیشه هنگامِ خرید از نیازمندان، باید نشان* *دهیم که قدرت داریم؟ و چرا ما نسبت به کسانی که حتی نیازی به سخاوتِ ما ندارند #سخاوتمند هستیم؟
🔹 یک بار مطلبی را در جایی خواندم که می گفت:
پدری از افرادِ فقیر، با قیمتِ بالا، اجناس می خرید، هرچند به وسایلِ احتیاج نداشت. گاهی اوقات هزینه ی بیشتری برای آن ها پرداخت می کرد. پسرش شگفت زده از او می پرسد:
"چرا این کار را می کنی بابا؟
👈 پدر پاسخ می دهد:
"این خیریه ای است که در عزّت پیچیده شده است، پسر."
🌺 شما جزو افرادی هستید که برای خواندن این پیام وقت گذاشته اید و در صورتِ ارسال به سایرین، تلاشی بیشتر برای " *انسان سازی* " نموده اید...
🌹از شما سپاسگزارم.
..#شروع_بامداد_سرنوشت
<1>
💐 19/7/1401💐
_
#شروع_پروانه_شدم
<2>
💐29/7/1401💐
#شروع_فراموشت_خواهم_کرد
<3>
💐17/8/1401💐
_
#شروع_سوگند
<4>
💐27/8/1401💐
_
#شروع_منشی_مدیر
<5> 💐11/9/1401💐
_
#شروع_گیله_نار
<6>
💐21/9/1401💐
#شروع_گل_نرگس
<7>
💐10/10/1401💐
_
#شروع_ستاره
<8> 💐20/10/1401💐
#شروع_رمان_بغض_پرنده_
<9> 💐26/10/1401💐
#شروع_رمان_مالک_خان <10>
💐10/11/1401💐
#شروع_رمان_زندگی_عباس
#داستان_واقعی
<11>
💐1401/11/19💐
#شروع_رمان_رویای_خیس_چشمانت
<12>
💐 25/11/1401💐
_
#شروع_رمان_سرگذشت_جوانه_
(#داستان_واقعی) <13>
💐13/12/1401💐
#شروع_رمان_سرگذشت_پروانه
<14>
#داستان_واقعی
💐20/1/1402💐
#نازگل
#مستند_ایل_بختیاری
<15>
💐12/2/1402💐
_____
#شروع_رمان_اولین_شب_ارامش
💐18/2/1402💐
<16>
______
#شروع_رمان_سرنوشت_واقعی_محلا
<۱۷> 💐24/2/1402💐
____________
#شروع_رمان_گلاب
<۱۸>
💐3/3/1402💐
___________
#شروع_رمان_زیبای_گلاویژ
💐13/3/1402💐
_______________
َ#شروع_رمان #چشم_هایی_به_رنگ_عسل
💐30/3/1402💐
____________________________
َ#شروع_رمان_اسطوره
💐11/4/402💐
__________________________
#شروع_رمان_زهار
💐8/4/402💐
دوستان ۳نقطه : قسمت راست بالای کانال هست ضربه بزنیدوکلمه
< #جستجو>
بزنید.
پایین کانال 2تافلش بالاوپایین هست >
بزنیدروش ودرگوشه راستش یک مربع هست که روش ذربین گزاشته شده ابی رنگ هست روی اون تاریخ میادبالا
تاریخ قابل تغییرتاریخ داستان موردعلاقه تون واردکنیدداستان میادبالا☺️
دوستانی که متوجه نشدن آمدیم پیام بدن
@Sepideh222
ایدی من درصورت ضرورت پیام دهید
510_20023024519460.pdf
12.9M
📚#زنجیر_و_زر
✍نویسنده: #ZK
✨ژانر: #عاشقانه
📑خلاصه:
افرا تاشچیان نوه ی تاشچیان بزرگ در یک مهمانی با اروند روبرو شده و در نگاه اول عاشق تصویر بی نقص او می شود. اما زمانی که در اتاق خواب خانه با آن مرد گیر میفتد، این روبرویی منجر به یک رسوایی بزرگ می شود!
اروند کامکار ، مردی جذاب و تاجری ثروتمند که برخلاف ظاهر مبادی آداب و آرامش با هدف و برای انتقامی سخت به تاشچیان ها نزدیک شده است و چیزی نمیگذرد که خودش را همسر نوه ی کوچک بزرگ ترین دشمنش میبیند!
تاشچیان ها قرار ازدواج آن ها رو ترتیب می دهند تا آبروی رفته خانواده را برگردانند بی خبر از اینکه در آینده چطور راز های قدیمی برملا خواهند شد و...
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞
1_1717936287.m4a
4.63M
📣 این صوت رزق شماست 📣
از آن ساده نگذرید! 💌
اینصوت حاوی یك تقلب کوچک
میباشد که شما را سالهایِ سال
جلو میاندازد🌿#رمان_کده
@roman_kadeh
💞
#تاٰمّلی
🌱💫
«من از کنار ساحل چند صدف با خودم آوردم و نمیدانستم که سرپناه خرچنگهاست!
او مرا تنها گذاشت و نمیدانست که حضورش بزرگترین دلخوشی و پناهگاه روزهای سخت من است!
من به دوستم گفتم فعلا فرصت شنیدن حرفهایش را ندارم، در حالی که او همان لحظه لبهی پرتگاه امیدواری جهانش ایستادهبود و عمیقا نیاز داشت با کسی حرف بزند.
ما آدمها، همیشه نا آگاهانه جدیترین آسیبها را به هم میزنیم، بیآنکه حتی متوجه باشیم...
وقتهایی که قلبت از حرف یا رفتار کسی شکست؛ حکایت خرچنگها را به یاد بیاور و در نظر داشتهباش که شاید طرف مقابلت حتی خبر نداشته که تو در مقابل فلان حرف یا رفتار او تا چه اندازه آسیبپذیر و شکننده بودهای.
🖋نرگس صرافیان