eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
4.3هزار دنبال‌کننده
314 عکس
238 ویدیو
51 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
_سخت _مهلا جنازه ی علی درحالی که رد خون آغشته به خاک روی سرش هنوز مونده بود رو بیرون کشیدن. انگار شی تیزی توی سرش رفته بود و حالا از خاک پر شده بود.خیری گفت تیشه خورده به سرش،بعد که دیده بچه مرده آورده و اینجا دفنش کرده سگ پدر. ملا رو بهم گفت خدا بهت صبر بده رضا،برو و مردمو خبر کن براش قبر بکنن،اینجا نشین،معصیت داره جنازه روی زمین بمانه. با کمر شکسته و چشم های خون آلودم به سختی از کنار جنازه ی غرق در خاک علی بلند شدم و به طرف آبادی دویدم. به در خانه ی خاله رسیدم.جرات جلوتر رفتن نداشتم.خاله و ننجان همچنان جلوی در نشسته بودن و مردم هم دست ها توی شال کمر به حالت تاسف دورشان خیمه زده بودن.کرامت که آنورتر همراه برادرهاش مشغول خاک بازی بود متوجه ی من شد و داد زد مارجان مارجان رضا برگشته.شهرناز به سرعت بلند شد و به طرفم دوید.از همان دور هم از هیبتش می ترسیدم.داد زدم خاله علی رو پیدا کردیم. برای اولین بار روی خوشی ازش دیدم و با خنده گفت پس کو کجاست؟ وقتی جوابی ازم نشنید داد زد بی پدر با توام علی کجاست؟ با زجه گفتم علی مرده جنازه اش توی چاه کنار نهر قدیمی بود.ملا منو فرستاد به مردها بگم قبر بکنن. شهرناز با شنیدن این حرف ها همانجا روی زمین افتاد و شروع کرد به لعن و نفرین هر کس که به ذهنش می رسید.مشت مشت خاک رو روی سرش می ریخت و زن ها حریفش نمی شدن.ننجان دیگه توان راه رفتنش رو از دست داد و همانجا که نشسته بود هر چه تلاش می کرد بلند بشه نمیتونست.کرامت با اخم و چشم غره تا خواست چیزی بهم بگه صدای بلند بگو لا اله الا الله ملا و جمعیتی که جنازه ی علی رو روی دوششان می اوردن توی آبادی پیچید. صدای زجه های شهرناز و ننجان و بچه ها بلندتر شد و این شد سرنوشت برادر مظلوم من. بعد از خاکسپاری علی،خاله با چوبی توی دستش راهی آسیاب شد و کسی جلودارش نبود.به آسیاب رسیدیم مظفر در حالی که هم ترسیده بود و هم می خواست خودش را بی خبر نشون بده با صدای کلفتش گفت چیه معرکه راه انداختین چخبره؟ خاله شروع کرد با چوب توی دستش به پاهای مظفر کوبیدن و داد زد تو پسرمو کشتی نره غول پدرت را درمیارم،الهی به زمین گرم بخوری مظفر،زورت به بچه یتیم من رسید فرستادم پیشت کار کنه که جنازشو تحویلم بدی؟ مظفر خاله رو به کناری هول داد و گفت برو کنار ببینم ضعیفه،با کدام مدرک این تهمت را می زنی؟من پسرت را دو روزه ندیدم معلوم نیست خودت چه گندی بالا آوردی دنبال مقصر می گردی. مردم سعی در جدا کردنشان داشتن و هیچ مدرکی از اینکه آسیابون علی را کشته نداشتیم.علی مظلومانه رفت و ننجان هم از شوک خبر مرگ علی فلج شد. @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞