eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
712 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌼🍃🌼 📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری 🔻 #قسمت_صد_بیست_چهارم امیر:ن
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 ازجلوی اتاق مهتاب کنار اومدم،به سمت راهرو رفتم. به نازگل که تاکمرتوگوشیش خم شده بود نگاه کردم. امیر:هالین خانم. نازگل سریع سرش و آوردبالا،خوبه حالا من و صداکرده. چشم غره ای به نازگل رفتم وگفتم: +بله؟ امیر:شماکیک وشیر کاکائوتون ونمی خورید؟ +فعلانه میل ندارم. امیر:ولی شماازصبح چیزی نخوردید. نازگل همچون قاشق نشسته پریدوسط و گفت: نازگل:خب جیگرم نمیخوره دیگه چرا اصرارمی کنی؟ امیراخمی بهش کرد وسری ازتاسف تکون داد. آخه یه انسان چقدرمیتونه چندش باشه؟لوس. روکردم به امیروگفتم: +رفته بودم خونه غذاخوردم برای ‌همین الان گشنم نیست. آهانی گفت ومشغول‌خوردن آب پرتقالش‌ شد کلافه شده بودم،‌لامصب خیلی راهروش‌ هوای خفه داشت.‌روبه امیرکردم وگفتم: +من میرم حیاط. امیر:چرا؟ +هوابخورم خیلی‌اینجاخفس. امیر:باشه،فقط... باتعجب گفتم: +فقط چی؟ نیم نگاهی به نازگل‌که عین جغد زل زده‌بودبه ما کرد،انگار‌نمی تونست جلوی نازگل بگه. به سمتش رفتم و‌خم شدم که مثلا کیفم وبردارم. باصدای آرومی گفت: امیر:فقط مراقب خودتون باشید بالاخره امانتید دست ما. لبخندمحوی زدم وگفتم: +باشه. سری تکون دادو‌چیزی نگفت،کیفم‌وبرداشتم وبه‌ نازگل که داشت از فوضولی می مرد‌ نگاه کردم وپوزخندی‌زدم. ازراهرورفتم بیرون‌وبه سمت آسانسور‌رفتم وارد آسانسورشدم‌وطبقه همکف وزدم.‌ در آسانسور باز شدسریع رفتم بیرون.‌ بیماراورژانسی که بابرانکارد میاوردنش رو نگاه می کردم سریع رفتم کنارکه مانع‌ راهشون نباشم. طفلی فکرکنم تصادف کرده بودبدجور‌داغون بود. ازدر رفتم بیرون،به سمت نیمکتی رفتم که گوشه ای کنار درخت بود. نشستم روش،دلم آدامس میخواست، زیپ کیفم بازکردم، خداخدامی کردم که آدامس داشته باشم. ایول یه دونه آدامس موزی داشتم.‌ سریع گذاشتم دهنم ومشغول جویدن شدم. به ماشین امیرعلی نگاه کردم،ماشینش‌ودوست داشتم،کلا‌سانتافه دوست داشتم ولی هرچقدربه بابام‌می گفتم نمی خرید اون پورشه دوست داشت. خواستم چشم ازماشین بردارم که چشمم خوردبه همون شخصی که موقع اومدن دیدمش. بازداشت دوروبرماشین امیرمی پلکید.‌کیه این؟کم کم داشتم نگران می شدم،خیلی مشکوک بود،هی جلو ماشین رژه می رفت وبه دربیمارستان نگاه می کرد. ازجام بلندشدم که به سمتش برم وازش ‌بپرسم چیکارداره که انقدرجلوماشین امیر میپلکه. هنوزیک قدم برنداشته بودم که پشیمون شدم، بیخیال آخه اگه برم ببینم هیچ قصدی نداره بدجورخیط میشم، پوف کلافه ای کشیدمودوباره نشستم. بهتربودمنتظربمونم که چیکارمی خوادبکنه &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 باصدای زنگ گوشیم چشم ازاون مرد مشکوک برداشتم. رمزگوشیم وبازکردم، پیامی ازدنیا داشتم: دنیا:هالین بیداری زنگ بزنم؟ سریع براش نوشتم: +آره بزنگ. هنوزیک دقیقه نگذشته بودکه زنگ زد،همچنان که به اون مردچشم دوخته بودم جواب دادم: +سلام دنیا. دنیا:سلام هالین،وای اگه بدونی چی شد؟ خندم گرفت،صداش خیلی شادبود،باخنده گفتم: +میتونم حدس بزنم چته. دنیا:نه نه تونگو؛خودم میگم. +خب بگو. دنیا:شایان ازم خواستگاری کرد. بعدازاین حرف بلند جیغ کشید. +خب باباچته؟آبروی هرچی دختره روبردی هَوَل بازیاچیه؟ دنیا:کوفت..تو اصلا عاشق نشدی ..تاحالاکسی که عاشقشی ازت خواستگاری نکرده برای همین الان حال من ودرک نمی کنی. خندیدم وگفتم: +خب بابا،فلسفه بافی نکن،خب چی شد؟کی ازدواج می کنید؟ دنیا:فعلامنتظریم خانم جون مرخص بشه حالش یکم بهترکه شد،میان خواستگاری. +آخ آخ گفتی خانم جون انقدردرگیرم یادم رفته بود،ازحالش خبرداری؟ دنیا:شایان گفت بهوش اومده ولی حالش بهتره فردامرخص میشه. +خسته نباشی اینوکه خودمم میدونم. مردی که دوروبرماشین می پلکیدازجاش بلند شدوازپله هابالارفت. باتعجب ازجام بلندشدم ولی دوباره باخودم فکرکردم که حتمابا یکی کارداره. همچنان که آروم آروم به سمت ورودی بیمارستان قدم میزدم گفتم: +دنیافردابرای مرخص شدن خانم جون میری؟ دنیا:احتمالابرم،چطور؟ +میشه بهم ساعتی که مرخص میشه روبگی؟ دنیا:میخوای بیای؟ +آره دیگه. دنیا:اگه ببیننت چی؟ +حواسم هست،ازدور خانم جون ومیبینم‌. آهی کشیدوگفت: دنیا:باش عزیزم. ازپله هابالارفتم وگفتم: +من برم،کاری نداری؟ دنیا:نه عزیزم،مراقب خودت باش. ازدررفتم تو،جواب دادم: +توهم همینطور،خدافس‌. دنیا:بای. گوشی وقطع کردم،به سمت آسانسورراه افتادم. _ببخشیداتاق خانم آریا کدومه؟مهتاب آریا؟ باتعجب برگشتم وبه عقب نگاه کردم،اِ این که همون مردس الان ازپرستارداره‌آماراتاق مهتاب ومیگیره.‌نکنه واقعامیخوادبلایی‌سرش بیاره.‌سریع به سمتش رفتم،‌قبل ازاینکه پرستارجواب‌بده بااخمی گفتم: +شنیدم دنبال اتاق مهتاب‌بودید.‌باتعجب نگاهم کرد،نگاهش‌یهورنگ نگرانی گرفت و رنگ ازرخش پرید.‌هیچی نگفت،طلبکارانه‌گفتم: +هوم؟ آب دهنش وقورت داد‌وگفت: _نسبتی باهاش دارید؟ باعصبانیت گفتم: +اینومن بایدازشمابپرسم‌دیدم که دوروبرماشین داداشش می پلکیدی. باکلافگی دستش ورو‌صورتش کشیدوسریع‌به سمت درخروجی راه‌افتاد. باعصبانیت گفتم: +کجا؟وایساجواب من‌وبده. به قدماش سرعت بخشید‌وازدرخارج شد. سریع به سمتش دویدم،‌صدای قدم هام وکه‌شنیدشروع کردبه دویدن، سرعتم وبیشترکردم وهمه سعیم وکردم که‌بهش‌برسم.‌عین اسب توحیاط ‌می دویدیم شانس‌آوردیم کسی‌نبود نفس کم آورده بودم ولی صبرنکردم وسرعتم‌وبیشترکردم و... بالاخره بهش رسیدم،‌سریع گوشه ی پیراهنش ومحکم گرفت.‌بالاخره ایستاد،برگشت سمتم وبااخم نگاهم کرد،‌لبخندپیروزمندانه ای زدم وفقط نگاهش کردم.‌باعصبانیت گفت: _چی ازجونم میخوای دخترجون؟ پوزخندی زدم وگفتم: +روتوبرم،بایدبه من توضیح بدی که چرا دنبال مهتابی. هیچی نگفت وفقط بهم نگاه کرد،بعداز چنددقیقه سکوت دستش وباکلافگی کشیدروصورتش و باصدای آرومی گفت: _باشه میگم. لبخندی زدم وگفتم: +آفرین،بریم یک جا بشینیم بهم توضیح بده. به دستم که محکم پیراهنش وگرفتهبودم نگاه کردوگفت: _باشه ول کن لباسمو. ابروهام وبالاانداختم ونچی گفتم. +بریم بشینیم بعد. سری تکون داد؛به سمت نیمکت کشیدمش ونشستیم رونیمکت. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 خسته ازمنتظرموندن باکلافگی گفتم: +بگودیگه. باصدای آرومی گفت: _قول میدیدبین خودمون بمونه؟ چپ چپ نگاهش کردم وگفتم: +اگه خطری باشی نه میرم به امیرعلی میگم. باکلافگی گفت: _خطری چیه خانم؟ بابابخدادلیل دارم. +خب بگومیشنوم. مردد نگاهم کردکه باتحکّم گفتم: +بگودیگههههه. سرش وانداخت پایین وباصدای آرومی گفت: _من حسینم! اوممم،چه آشناست،کی بود؟ مغزم هنگ کرد کی بودددد؟ اجازه نداد زیادهنگ بمونم وجواب داد: حسین:پسرخاله ی مهتاب. +آهاااان،عش... سریع لبم وگازگرفتم، نزدیک بودلو بدم. باتعجب گفت: حسین:بله؟ سریع گفتم: +هیچی،خب این قایم باشک بازیاچیه؟ چراعین آدم نیومدی تو؟ حسین:نمی تونستم. +چرا؟ حسین:نمی خواستم مامانم ببینتم. سعی کردم ازش حرف بکشم،گفتم: +فامیل انقدربرات مهمه که اینجوری عین دزدا اینجامی چرخیدی؟ پوزخندی زدوگفت: حسین:فامیل مهم نیست، مهتاب مهمه. لبخندی زدم وگفتم: +پس دوستش داری. سرش وانداخت پایین، سرخیه صورتش وتوهمین تاریکیم میتونستم ببینم.ایییی چقدراین دوتاپسر خاله خجالتین .بعدازچنددقیقه سکوت گفت: حسین:میشه...میشه بگید که حال مهتاب چطوره؟ باناراحتی آهی کشیدم وگفتم: +والاچی بگم... سریع گفت: حسین:راحت باشیدهرچی هست وبگیدلطفا. سری تکون دادم وگفتم: +دکترش گفت سرطان داره،سرطان خون؛اگه تافردابهوش نیادمیره کما. بالاخره موفق شدم بهش بگم،سرم وآوردم بالاو بهش نگاه کردم،چشماش ازاشک برق میزد. ترجیح دادم تنهاش بزارم، ازجام بلندشدم وبا صدای آرومی گفتم: +دعاکنید. هنوزیک قدم برنداشته بودم که باصدای پراز بغضی گفت: حسین:میشه ببینمش؟ +نه ماهم ازپشت شیشه می بینیمش. دستش وگذاشت رو صورتش،شونه هاش ازگریه تکون می خورد سریع پشت کردم بهش وازش دورشدم دلم نمیخواست گریش وببینم واونم معذب بشه. ازپله هابالارفتم ووارد شدم. چشمم خوردبه امیرعلی که ازدوربه سمتم میومد. باتعجب سرجام ایستادم ومنتظرموندم بیادسمتم. جلوم ایستادوگفت: امیر:اِ اومدید؟ دوست داشتم مثل قبل نمک پراکنی کنم ولی نیرویی به من گفت که مودب باشم درجوابش گفتم: +بله یک لحظه نگاهم کردوچیزی نگفت. هنوز تو فکر خبری بودم که به حسین دادم .. صدامو به صورت مصنوعی صاف کردم وادامه دادم: +چطور؟ امیرشونه ای بالاانداخت وگفت: امیر:میخواستم بیام دنبالتون دیرکردید. بعد کمی سکوت کرد و ادامه داد: بالاخره امانتید چیزیتون بشه بایدجواب بدیم....بریم بالا. +بریم. جلوترازمن راه افتاد، منم باکلافگی دنبالش رفتم. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹اللهم لاتجعله اخرالعهدمن صیامناایاه🌹 💎خدایا این ماه را اخرین بارروزه ی ما درماه رمضان قرارمده!💐 ☀️امیدفقط خدا🌈 🌱وقتی ازهمه جاناامیدشدی کارت درست میشه !🍃🌸 🌛 🌜 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ 📚@romankademazhabi♥️ 🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... شصت و سوم 👇 💎 " خدا ازت دفاع میکنه... " ✅ "طرف حساب مؤمن پروردگار عالم هست... نه هیچ کس دیگه". 🌺 اگه شما با صفا باشی و بندۀ نازی برای خدا باشی و به خانوادت خدمت کنی حتی اگه لیاقت نداشته باشن 👈 اونوقت "خدا ازت دفاع میکنه..." اگه کسی اذیتت کنه خدا میزندش... ⭕️ البته این حرفِ خوبی نیست. ما خوشحال نمیشیم که خدا کسی از اطرافیانِ ما رو بزنه اما این "سنّتِ خداست" که میزنه... ✔️ شما کاملاً خیالت راحت باشه... خدا طوری میزنه که "اگه شما صدتا هم میزدیش آنقدر دردش نمی اومد!"☺️ 💢 مثلاً شما آقایی که وقتی خانمت یه اشتباهی انجام میده ناراحت میشی و به فکرِ انتقام و تنبیه میافتی؛ شما مثلاً میخوای چه مجازاتی بکنی که جیگرت حال بیاد؟! 🌹 عزیز دلم ناراحتی نکن. اعصابِ خودت و خانوادت رو خورد نکن... "تو آروم باش و ببخش"... خدا میزندش...
🚸 حتی نفرین هم نمیخواد بکنی! به طور خودکار زده میشه! نفرین نکن... چرا میخوای خودت رو پیش خدا خراب کنی؟ 🔺چرا میخوای به خدا نشون بدی که آدمِ بدی هستی؟😒 میخوای بگی آدم بی رحمی هستی؟!⁉️ 🔹تو بداخلاقی میکنی که بزنی؟ نزن... خدا میزنه دیگه... ➖ چیه؟ همسرت قرار بوده کامت رو شیرین کنه امّا نکرده؟ ☺️ ✅ خب اشکالی نداره. خدا هزار تا راه دیگه برای چشوندنِ این شیرینی برات داره...😊❤️💞 🎁 مثلاً توی شغلت موفقت می کنه. ثروتت رو چند برابر می کنه. بچه های نازنین بهت میده و.... 💰🚹🚺🚼 🌺 یه آدم حسابی میذاره توی زندگیت تا "لذّت ایمان" رو بچشی... 😍 خوبه؟ چی میخواستی دیگه؟😊 ✅ نترس. خدا بهتر از خودت بلده که چی بهت بده... کارش رو خیلی خوب بلده..... 🌷 آقای عزیز، خانم بزرگوار؛ شجاع باش... کریم باش... 🔹 چرا بد اخلاقی میکنی؟ 💢میگه بد اخلاقی میکنم آخه بهم بدی کرده!😤
🔶 عزیز دلم اگه بدی کرده به خودش کرده. 👌تو اگه خوب باشی "خدا اثرِ این خوب بودنت رو روی همسرت قرار میده" ✔️ اگه اون خیلی بد بود و اثر نذاشت، خودت که رشد کردی! بزرگ شدی... به هر جهت تو چیزی رو از دست ندادی... 🔹روی این حرفا خیلی فکر کن... 🌺 زندگیت رو با دستای خودت شیرین کن... تو عزیزِ دلِ خدایی... 💞 ❣برای همیشه توی آغوشِ خدا بمون..... ✅➖➖🌱💖🌷 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
سلام علیکم طاعاتتون قبول🌹 پیشاپیش عید سعید فطر را تبریک عرض می کنم امیدوارم همگی سلامت و حاجت روا باشید🌹 امروز آخرین جلسه از کتاب از خانه تا خدا را در خدمتتون بودم. امیدوارم که بهره برده باشید🌹 حتما ما را حلال کنید و التماس دعا🌹 در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح تغذیه جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @MOSaferr1991 مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 کانال فرم های مشاوره https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋•°🌱 🦋°•🌱 ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ✨ﻧﻮﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ:" ﻭَﺃَﻧﺰَﻟْﻨَﺎ ﺇِﻟَﻴْﻜُﻢْ ﻧُﻮﺭً‌ﺍ" (ﻧﺴﺎﺀ/ 154) 🦋°•🌱 ﻣﻨﺘﻬﺎ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺭ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ؟ﮐﺴﯽ ﮐﻪ 👌ﺑﯿﻨﺎ ﺑﺎﺷﺪ و ﮐﻮﺭ دل ﻧﺒﺎﺷﺪ. 🦋•°🌱ﺍﯾﻦ ﺗﺴﺖ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ!❗️ ﻣﺎ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﯾﺎ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ⁉️. ﺍﮔﺮ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻮﺭﯾﻢ.‼️ 🦋•°🌱 ﺍﮔﺮ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻢ و ﺭﻭﺯ ﻣﺎ ﺷﺐ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ،ﻣﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﻢ، 👌ﻣﻌﻠﻮﻡ می شود ﮐﻪ ﻣﺎ ✨ﺑﯿﻨﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ؛بهار قران ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ 📚@romankademazhabi ♥️ ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕#محا
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 سرهنگ از اینکه به نوید و یاسین اعتماد کرده بود پشیمان بود و بیش از هر چیز عذاب وجدان رهایش نمیکرد ، میتوانست شب گذشته به خواسته همسرش توجه نکند و برای خواستگاری که به منزلشان می آمد به خانه نرود ، اگر خودش سر پروژه میماند .... خوب متوجه شده بود با رقبای قوی طرف هستند و نمیتواند به راحتی آنها را مغلوب کند . سرهنگ رو به هادی گفت : تمام مسیر هایی که روی رادار داریمو دنبال کن نمیخوام جسد برام بیاری سید هادی : چشم سرهنگ ‌: خانم فات.. + سرهنگ ... سرهنگ ..! سربازی که بخاطر دویدن از نفس افتاده بود ، سرهنگ را صدا میکرد . ـ چی شده ؟ + یکی از ماشین هایی که فرستادیم برگشته ... ولی .... سرهنگ و هادی به سرعت اتاق را ترک کردند که مهدا رو به دو نفر حاضر در اتاق گفت : بهتره ما کار رو تعطیل نکنیم محمدحسین و مرضیه (خانم مظفری ) هر دو به جای خود برگشتند که بعد از چند دقیقه مرضیه سیستم هک را پیدا کرد و گفت : مهدا ؟ پیداش کردم مهدا : خب الان باید چیکار کنیم ؟! من میرم دنبال سرهنگ بعد از این حرف واکرش را برداشت که محمدحسین مانع شد و گفت : من صداشون میکنم شما لطفا مراقب سیستم من باشید ـ اما من ... ـ الان میام مهدا روی کاری که محمدحسین از او خواسته بود تمرکز کرد . چند دقیقه منتظر ماند اما محمدحسین و سرهنگ نیامدند . ـ مرضیه خانم ؟ نیومدن ! ـ آره فک کنم اتفاق مهمی افتاده بذار بر میگردم مهدا : باشه بیش از نیم ساعت گذشت و خبری از هیچ کس از همکارانش نشد . نمیتوانست بیش از این منتظر بماند و اگر تعلل میکرد تمام تلاش های محمدحسین و مرضیه از بین میرفت بسم الهی گفت و شروع کرد ... آموزش های سایبری زیادی ندیده و بنظر نمی آمد موفق شود . توانست با تغییراتی در سامانه و گیج کردن آنها از طریق هکی که قبلا یاسین با لپ تاپش انجام داده بود آنها را گمراه کند .... در نهایت آنها که ترس از دست دادن تمام تلاش های سایبری و لو رفتن میزان تراکنش مالی شان داشتند برای حفظ داده های خود عقب کشیدند ... &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 رو به قبله سجده ای بجا آورد و خدا را بخاطر این پیروزی شکر کرد ، میدانست اگر امداد های غیبی خدا به سمتش نمی آمد و توسل به حضرت مادر را نداشت موفق نمیشد ... تازه به یاد آورد که همکارانش برای چه چیزی بیرون رفته اند . واکر را برداشت به سمت بیرون راه افتاد . ساختمان آرام و در سکوتی ترسناک به سر می برد اما اتاق سرباز ها بنظر شلوغ می آمد در را زد . کسی در را باز نکرد . خودش وارد شد با دیدن صحنه ی رو به رویش با تعجب به آنها نگریست . آنچه را می دید باور نداشت ... راننده یاسین با چهره ای خون آلود بی حال روی زمین دراز کشیده بود و همه ی همکارانش با ناراحتی و خشم به او نگاه میکردند . مهدا حس میکرد قلبش از وضع جوان مقابلش فشرده شده است ... با سختی جلو رفت با پا هایی که ناتوان تر از همیشه با او سر ناسازگاری داشتند ... کنار محمدحسین ایستاد و به جسم خونین سربازی نگاه کرد که فقط ۱۴ روز از خدمتش باقی مانده بود ، پسری که راننده و سرباز در اختیار خودش بود برای پیدا کردن سرنخی از مروارید و کشف عقرب ... وقتی با هم برای بازرسی به کلانتری ها می رفتند به مهدا گفت که به دختر عمویش علاقه دارد اما چون مادر و خواهری ندارد کسی نیست برایش خواستگاری برود و مهدا قول داده بود با پدر و مادرش برایش به خواستگاری بروند ... از آن روز مهدا شد خواهری که هیچ وقت نداشته ... آنقدر او را دده جان * صدا کرده بود که همه متوجه شده بودند ... پسری که با گویش آبادانی و قلبی مهربان شهره ی پادگان بود ... اما حالا زبانی برایش نگذاشته بودند که شیرین زبانی کند ... و زبان شیرینش را بریده بودند ... اشک های مهدا صورتش را قاب کرد ، آن لحظه نه به ماموریت فکر میکرد ، نه به پروژه ، نه به سیستم ، نه به ... فقط به او فکر میکرد ... فقط به دختری که دوست داشت ... حتی اگر تنها مشکلش عدم تکلم باشد چه کسی حاضر است با پسری لال ازدواج کند ؟! پاسداران بهداری برای رساندنش به بیمارستان در تکاپو بودند که سرهنگ از اتاق بیرون رفت و خانم مظفری گفت : آقا سید الان باید چیکار کنیم ؟ سیدهادی کلافه دستی به مو هایش کشید و گفت : بریم سر سیستم نمیشه که ره... ـ انجامش دادم همه به مهدایی که به رد خون زل زده بود نگاه کردند . محمدحسین : میشه بگید دقیقا چیکار کردین ؟ ـ اطلاعاتو پس گرفتم ... همون سیستم هم هک کردم ... از قبل رمز سایتشون رو داشتم ... اشک ریخت به رد خون اشاره کرد و گفت : خودش رمزو پیدا کرده بود ... دیشب برام ایمیل کرد ... میگفت دو روزه داره تلاش میکنه ... میخواستم از عقرب بهش بگم .... بهش بگم کسی که خیلی وقته دنبالشیم همون ث... ــــــــــــــــــــــــــــــــــ * دده ، در گویش شهر آبادان به معنای خواهر است . &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃‏ساعات آخر است گدا را حلال کن... این هم بساطِ بنده ی بی دست و پای تو ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ 📚@romankademazhabi♥️ 🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌏(تقویم همسران)🌏 ⬅️اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی. ✴️ یکشنبه 👈4 خرداد 1399 👈 1 شوال المکرم 1441👈24 می 2020 🏛 مناسبت های اسلامی و دینی. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 نماز و روزه های شما مقبول درگاه حضرت حق عید سعید فطر بر همه شما دوستان مبارک . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🔥مرگ عمرو بن العاص (43 هجری) 🌙🌟 احکام اسلامی و دینی. ❇️روز مبارک و شایسته ای برای همه امور خصوصا: ✅ازدواج عقد عروسی و خواستگاری.. ✅انواع تجارت و داد و ستدها. ✅و دیدار با حکام و سلاطین و امیران و...خوب است. 👼مناسب زایمان است و نوزاد محبوب و مقبول مردم است. ان شاءالله. ✈️ مسافرت خیلی خوب و سود فراوان دارد. 🔭احکام نجوم. امروز برای امور زیر خوب است. ✳️تاسیس شرکت. ✳️ارسال کالاهای تجاری. ✳️و معامله املاک نیک است. 🔲این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 💑مباشرت و مجامعت. مباشرت امروز (روز یک شنبه) مکروه و فرزند حاصل از ان شرور شود و یا بچه دار نگردد مگر در پیری. امشب (شب دوشنبه) مباشرت خوب و فرزند حاصل از ان به قسمت و روزی خود راضی خواهد بود. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری،باعث کوتاهی عمر است. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #فصد انداختن در این روز، از ماه قمری برای رگها ضرر دارد. 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب دوشنبه دیده شود طبق ایه 2 سوره مبارکه بقره است. الم ذالک الکتاب لاریب فیه.... و چنین استفاده می شود که خواب بیننده بر چیزی اطلاع پیدا می کند که در فکر و خاطرش نبود . و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به او می رسد که باعث خوشحالی و مقام و منزلت وی گردد.ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید...... تقویم همسران صفحه 116 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ب بامیدپرورش نسلی مهدوی انشاءالله🌸 📚 منابع مطالب کتاب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 025 377 47 297 0912 353 2816 0903 252 6300 📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است @taghvimehamsaran 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸 ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺 ❣﷽❣ 🌹 🌹 🌺✨روایتی طولانی و پر فضیلت از پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله : و چون شب عید فطر-كه شب جوائز نام دارد- فرا رسد، خداوند پاداش عمل كنندگان را بدون حساب و شمارش ببخشد. و چون صبح روز عید فرا رسد خداوند فرشتگان را به همه ی شهرها بفرستد. پس در زمین فرود آیند و سر كوچه ها و گذرها بایستند و [ با صدایى كه آن را همه ی آفریده هاى خدا جز جن و آدمیان میشنوند] گویند: اى امّت محمّد! به سوى پروردگار كریم [براى نماز عید] بیرون شوید كه او پاداش فراوان دهد و گناهان بزرگ را بیامرزد. و چون سوى محلّ برگزارى نماز عید روند خدا عزّ و جلّ به فرشتگان فرماید: اى فرشتگان من! مزد كارگر- چون كار خود را انجام دهد- چیست؟ عرضه دارند: معبودا و سیدا! این که مزدش را كامل پرداخت کنی. خداوند عزّ و جلّ فرماید: شما را گواه مى گیرم كه من پاداش روزه ی رمضان و نمازشان را خشنودى و آمرزش خود از ایشان قرار دادم. و چون سوى محلّ برگزارى نماز عید روند خدا عزّ و جلّ به فرشتگان فرماید: اى فرشتگان من! مزد كارگر- چون كار خود را انجام دهد- چیست؟ عرضه دارند: معبودا و سیدا! این که مزدش را كامل پرداخت کنی و خداوند [خطاب به بندگان خویش] مى فرماید: اى بندگان من! [هر چه مى خواهید] از من بخواهید كه به عزت و جلال خودم سوگند که امروز در این اجتماع خویش، هر چه براى دنیا وآخرت خود بخواهید عطا مى كنم. و به عزت و جلال خودم سوگند تا وقتی كه مرا مراقب خود بدانید[ و از من بترسید] شما را در پناه مى گیرم و نزد كسانى كه در دوزخ جاودانند رسوایتان نسازم. باز گردید كه آمرزیده شدید همانا مرا خشنود كردید و من از شما خشنود شدم. در ادامه میفرماید: پس فرشتگان به خاطرآنچه-که خداوند در روز عید فطر به این امت ارزانى فرموده است- شاد مى شوند و به یکدیگر بشارت داده و تبریك گویند.🌹 📕(امالی مفید مجلس 27 ص232) ✋😍 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚❤️💚❤️💚❤️ 💚امیرالموحدین، امام علی علیه السلام: 🌸 إنَّما هُوَ عيدٌ لِمَن قَبِلَ اللّهُ صِيامَهُ وشَكَرَ قِيامَهُ، وكُلُّ يَومٍ لا يُعصَى اللّهُ فيهِ فَهُوَ عيدٌ 🌸 💚❤️💚❤️💚❤️💚 🌸اين، كسى است كه خداوند، روزه او را پذيرفته و عبادتش را قبول كرده است و هر روزى كه در آن، خدا معصيت نشود، آن روز عيد است🌸 📚نهج البلاغة : حكمت ٤٢٨ 💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️ ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ 📚@romankademazhabi♥️ ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈