eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
712 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱| چندتا قلب براۍ امام‌زمانت شڪارڪردۍ؟! چَندتامون‌ غصه‌خورِ‌ امام‌زمانیم؟! رفقــا! توجنگ‌چیزۍڪهـ بین جاافتاده‌بود این‌بودڪه‌میگفتن.. امام‌زمان! دردوبلات‌‌به‌جون‌من ❤️ 🌻🌻
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
◾️ إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون◾️ ◾️ دار فانی را وداع گفت ◾️آیت‌الله محمّد یزدی، رئیس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و عضو مجلس خبرگان رهبری، دقایقی قبل به ملکوت اعلی پیوست. 🔹یار دیرین امام و رهبری پس از طی یک دوره بیماری در سن 89 سالگی به دیدار حق شتافت. 🔹وی یکی از مبارزین برجسته قبل از انقلاب بود و در طول دوران انقلاب اسلامی خدمات ارزنده ای را به کشور ارائه کرد. 🔹ریاست دادگاه انقلاب اسلامى قم، ریاست دفتر امام(ره) در قم، نمایندگى مجلس خبرگان قانون اساسى، عضویت در شوراى بازنگرى قانونى اساسى، ریاست قوه قضائیه با حکم مقام معظم رهبرى در دو دوره پنج ساله، نمایندگى رؤساى سه قوه در هیأت سه نفره حل اختلاف بین مرحوم رجایى و بنى‏ صدر، نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى، نائب رئیس و قائم مقام اجرائى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، عضویت در دوره چهارم و پنجم شورای عالی حوزه‌های علمیه و رئیس دوره پنجم آن شورا از جمله مسئولیت های وی بوده است.🏴🏴🏴🏴
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🍃 داستان واقعی با آخرین جمله‌ای که به زبون آورد از ترس زندان و بی‌آبرویی لرزه افتاد به تنم : - بذار بچه‌ها، اطلاعاتِ اون سیستم کوفتی رو تخلیه کنن، اونوقت حساب دستت میاد..!! تو راه که‌داشتن منو میبردن بازداشتگاهِ اراک، همش منو می‌ترسوندن!!... اطلاعات اراک شناساییم کرده بود و اومدن از گرگان دستگیرم کردن... تو ماشین که داشتن منو میبردن اراک مضطر شدم و دلم شکست و از اعماق وجودم پشیمون شدم...!! تو دلم گفتم: چه غلطی بکنم .. چه دروغی بگم .. به بازپرس چی بگم!!! خیلی ناامید و داغون بودم... رسما همه چیز تموم شده بود... به خودم گفتم بنیامین بیچاره شدی .. یه لحظه سَرم رو برای فرار از نگاهِ پرحرفِ مامور، پایین انداختم!! گاهی وقتا درست زمانی که انتظار نداری و فکرشو نمیکنی به دادت میرسن ...... ✨ ادامه داستان 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1559363661C248effabc1
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_نود_ششم شه
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 +بفرمایید اینم کادوی تولدت . قابل دار نیست ، دلم میخواست چیز بهتری بگیرم ولی فرصت نداشتم ، ایشالا بعدا جبران میکنم کمی محبت را چاشنی لحنش میکند _ای بابا چرا زحمت کشیدی تو خدت هدیه پدرم آرام میخندد _انقدر تارف نکنید . شهریاز جان باز کن هدیتو ، هدیه منو خالتم بعدا خصوصی بهت میدم . شهریار سر خم میکند _چشم هر چی شما امر کنید . بعد آرام در جعبه را باز میکند . لبخند پررنگی تحویلم میدهد و ساعت را از جعبه بیرون میکشد ؛ ساعتی مشکی رنگ و مجلسی . _به به عالیه ، دقیقا متناسب با سلیقه منه با ابرو به سوگل اشاره میکنم +البته سوگل خانوم این ساعتو انتخاب کردن شهریار قدر شناسانه سوگل را نگاه میکند _دست شما هم درد نکنه تو زحمت افتادید گونه های سوگل به سرخی میزنند و با خجالت میگوید _نه بابا کاری نکردم مجددا همه دست میزنند و تولد شهریار را تبریک میگویند . همه چیز طبق خواسته ام میش میرود ، تنها چیزی که من را نگران میکند نگاه های زیر چشمی و ترسناک شهروز است . این حجم از خنثی بودن و بی تفاوتی عجیب است . سعی میکنم این شب قشنگ را با فکر کردن به شهریار خراب نکنم . به سمت سوگل سر بر میگردانم ، متوجه نگاه زیر چشمی اش به شهریار میشوم . با شیطنت لبخند میزنم و با آرنج آرام به پهلویش میزنم +خوردی بچه مردمو ، این بچه صاحاب داره . من رو داداشم خیلی غیرت دارما . سوگل تازه به خودش میاید ، خودش را از تک و تا نمی اندازد _برو بابا داداشت ارزونی خودت بعد هر دو میخندیم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ روز ها با سرعت سپری میشوند و ۲ ماه از تولد شهریار میگذرد ، ۲ ماهی که به ظاهر زمان زیادی نیست اما برای من و شهریار به اندازه ۲ سال گذشت . شهریار در این ۲ ماه تعقیر کرد ، خیلی هم تعقیر کرد . ظاهرش را مثل باطنش صاف و ساده کرده . دیگر لباس های مارکدار نمیپوشد ، دیگر شاسی بند سوار نمیشود ، دیگر پدرش خرج و مخارجش را تامین نمیکند . شهریار شاغل شده ، کار های فرهنگی مذهبی انجام میدهد و دائم در مساجد در رفت و آمد است . تبدیل شده به یک پسر صاف و ساده در عین حال آراسته ، البته مطمئنن در این ۲ ماه از گزند های شهروز دور نبوده . برای من هم این ۲ ماه سخت و عجیب گذشت . ۲ ماهی که در آن توانستم احساسام را نسبت به سجاد کشف کنم ، حس عشق تازه جوانه زده در وجودم . حسی که خوب است اما سخت . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی واقعی ، سرای آخرت است، اگر می دانستند
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلــب زنگـــار نـــداره♥️ ما اونو آلوده می‌کنیم🌱 راه پاک کردن زنگار قلب.....
♥️ عليه‌السلام فرمودند: 🌴 ما سَدَّ اللّهُ عزّوجلّ عَلى مُؤمِنٍ بابَ رِزقٍ، إلّا فَتَحَ اللّهُ لَهُ ما هُوَ خَيرٌ مِنهُ 🍃 خداوند عزّوجلّ هيچ درى از روزى را بر مؤمن نمى‌بندد، جز اين كه بهتر از آن را براى او مى‌گشايد. 📖 بحار الأنوار، ج ۶۹ص۵۲
YEKNET.IR - vahed - shahadat imam sajjad - 1399.06.24 - mirdamad.mp3
2.67M
احساسی 🍃خوشا شبی که تو ماه منورش باشی 🍃خوش آن سحر که تو ذکر مکررش باشی 🎤 👌بسیار زیبا ⭕️ بهترین های روز
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
‏و قاف حرف آخر عشق است آنجا که نام تو آغاز میشود... زیارت عاشورای این شب جمعه به نیابت از علمداری که گرچه علمدار روز کربلا نبود اما علمداری کردن زمان حال را خوب می دانست.. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 شب‌های دلتنگی | نماهنگ «بی پناه» 🎞 نماهنگ «بی پناه» 🎙 با صدای حاج مهدی سلحشور 📝 شعر: از جواد محمدزمانی ⚙️ تنظیم: علی افسری 🖥 تدوین: محمد مهدی اسکندری ♻️ تولید: مؤسسه‌های «عقیق» و «مأوا» 🤲🏻 مجموعه‌ی «شب‌های دلتنگی»، شب جمعه‌ی هر هفته در حال‌وهوای زیارت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) منتشر می‌شود. (ع)
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_نود_هفتم +بف
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 ۲ ماهی که در آن توانستم احساسام را نسبت به سجاد کشف کنم ، حس عشق تازه جوانه زده در وجودم . حسی که خوب است اما سخت . سخت است خواهان کسی باشی و به روی خودت نیاوری ، سخت است دیگران با تو از حس و حال عاشقی سخن بگویند و تو در سکوت به حرف هایشان گوش دهی ، سخت است به هزار و یک دلیل دیگر ، اما در عین سختی شیرین است . حداقل حالا میفهمم ، معنی نگاه های سجاد را میفهمم ، میفهمم که عصبانیت سجاد وقتی نازنین اذیتم کرد بی معنی نبود ، میفهمم استرسش وقتی من از تپه افتادم بی دلیل نبود . میفهمم.... ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ نگاهم را به چشم های هستی میدوزم و لبخند کوچکی گوشه لبم جا میدهم +چه خبر از دانشگاه ؟ _خبر خاصی نیست . میگذره با تزدید نگاهم میکند ، انگار میخواهد چیزی بگوید . یک تای ابرویم را بالا میدهم +هستی چی میخوای بگی ؟ سرش را بلند و میکند و لبخند محزونی میزند _خواستگار دارم . یه غریبس ، حالا ماجرا داره که منو از کجا میشناسه ، بهتر تعریف نکنم سر کج میکنم +خب بقیش ؟ _سبحان که ازدواج کرد رفت ، منم دیگه بهش فکر نمیکنم و برام خیلی کمرنگ شده . راستش.... سر تکان میدهم تا برای ادامه دادن حرفش تشویقش کنم _راستش پسر بدی نیست . اسمش امیر حسینه ، ۲۵ سالشه . خانوادش از ما یه کم مذهبی ترن . خیلی آقا و سر به زیره . پسر بدی نیست . کمی مکث میکند _بنظرت باهاش ازدواج کنم ؟ +چرا از من میپرسی ؟ باید با خانوادت مشورت کنی . _تو تنها کسی هستی که میدونی من عاشق سبحان بودم دستم را دور لیوان قهوه ام حلقه میکنم +بستگی به خودت داره ؛ اگه برای فراموش کردن سبحان میخوای باهاش ازدواج کنی اشتباهه ، اگه باهاش ازدواج کنی و به سبحان فکر کنی در واقع داری بهش خیانت میکنی . با کلافگی دستی به روسری اش میکشد _نه اینطور نیست ؛ میگم که سبحان خیلی برام کمرنگه نگاه معناداری تحویلش چشم های منتظرش میدهم +بنظرم فعلا باید صبر کنی تا کاملا سبحان رو فراموش کنی .‌ وقتی کاملا فراموشش کردی اونوقت تصمیم بگیر که میخوای با امیرحسین ازدواج کنی یا نه . اگه تصمیمت به ازدواج بود کامل و درست تحقیق کن هر وقت مطمئن شدی جواب بله بده . _حق با توئه . میدونی اولش اصلا حاضر نبودم حتی نگاش کنم چه برسه به اینکه بخوام بهش آدرس یا شماره بدم که بیاد خواستگاری . آخرش یه روز تعقیبم کرد آدرس خونمون رو پیدا کرد . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌼☘🌸☘🍄☘🦋☘🌺 ☘🌺☘🦋☘🍄☘🌸 🌼☘🌸☘🍄☘ ☘🦋☘🌺 🌸☘🍄 ☘🌼 🌼🍃یارب چہ شود زآن گل نرگس خبرآید آن یار سفر ڪردهٔ ما از سفر آید شام سیہ غیبت ڪبری بہ سر آید امید همہ منتظران منتظر آید 🍃🌼 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🌼☘🌸☘🍄☘🦋☘🌺☘🌼☘🌸
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✴️ جمعه 👈21 آذر 1399 👈 25 ربیع الثانی 1442👈 11 دسامبر 2020 @taghvimehamsaran 🏛مناسبت های دینی و اسلامی . 🗡 معاویه بن یزید خود را از خلافت خلع کرد " ۶۴ ه.ق " . 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی . 📛 امروز ساعت ۵:۲۹ قمر وارد برج عقرب می شود . ✈️مسافرت : مسافرت مکروه است . 👶 برای زایمان خوب و نوزادش مبارک و نجیب خواهد شد. ان شاء الله 🔭 احکام و اختیارات نجومی : 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است و برای امور زیر نیک است. ✳️ درختکاری . ✳️ بذر افشانی . ✳️استحمام. ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ جراحی چشم. ✳️مرهم گذاشتن بر زخم . ✳️ و کندن چاه و ابراه نیک است . 📛 از امور اساسی و زیر بنایی مانند ازدواج و مسافرت پرهیز شود . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، (سر و صورت) ، خوب است . 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن باعث صفای خاطر می شود . ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است 😴 تعبیر خواب... خواب و رویایی که امشب (شبِ شنبه)دیده شود تعبیرش در ایه ی ۲۶ سوره مبارکه " شعراء " است . قال ربکم و رب آبائکم الاولین ... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصحیت و موعظه آن شخص در آید تا خواب بیننده به جواب سوال بر خصم خود غالب گردد و شاد شود . ان شاء الله شما چیزی همانند ان قیاس گردد... کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از 🗞️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف 🌴🌈💎🌈🌴
✨﷽✨ 👑پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را به تصویر بکشد. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در چمن می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، پرندهو قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. ... اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است. تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند. این تابلو با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت.اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید.آنجا، در میان غرش وحشیانه ی طوفان ، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته بود. پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است. بعد توضیح داد : 👌آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل و بدون کار سخت یافت شود ، بلکه معنای حقیقی آرامش این است که هنگامیکه شرایط سختی بر ما می گذرد آرامش در قلب ما حفظ شود.
🔸 : راستگو ، با راستگوئی خود سه چیز بدست می آورد. ✨↶اعتماد ✨↶شڪوه در دلها ✨↶محبت 📚 تصنیف غررالحڪم ص۲۱۹
♦️♥️♦️♥️♦️♥️♦️ ♦️اے ڪه گفتے "عشـ♡ـق" را درمان بہ هجران میڪند .. ♦️ڪاش میگفتے ڪه "هجران" را چہ درمان میڪند؟💔 اللهم عجل لولیک الفرج یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی سلام برشهیدان🌹❤️
🌷🌾 الله تویی وز دلم آگاه تویی درمانده منم، دلیل هر راه تویی گر مورچه ای دم زند اندر تهِ چاه آگه زِ دمِ مورچه در چاه، تویی 🌾🌷
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_نود_هشتم ۲ م
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 _حق با توئه . میدونی اولش اصلا حاضر نبودم حتی نگاش کنم چه برسه به اینکه بخوام بهش آدرس یا شماره بدم که بیاد خواستگاری . آخرش یه روز تعقیبم کرد آدرس خونمون رو پیدا کرد . سر همین موضوع دفعه بعد که دیدمش باهاش بحثم شد . یه مدت که از بحثمون گذشت اومدن خواستگاری ، اولش قاطع گفتم نه ولی بعدا که خوب فکر کردم دیدم یتونه شریک خوبی برای زندگیم باشه چقدر امیر حسین من را بیاد علیرام می اندازد . لبخند مهربانی میزنم +اگه فکر میکنی شریک مناسبی و واقعا دوست داره ، با اجزه خانواده هاتون یه بار با هم دیگه صحبت کنید ، بهش بگو بخاطر یک سری شرایط باید صبر کنه . اگه واقعا دوست داشته باشه صبر میکنه ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ با خستگی از دانشگاه خارج میشوم ، کلاس های امروز فشار زیادی به من وارد کردند . _ببخشید خانم رضایی صدا برایم آشناست ، به محض بر گرداندن سرم با علیرام رو به رو میشوم . سعی میکنم بر اعصابم مسلط باشم . چند قدمی نزدیک تر میشود _ببخشید مزاحمتون شدم نگاهم را به کفش هایم میدوزم و جدی پاسخ میدهم +امرتون ؟ نگاهش را از زمین میگیرد _میشه لطف کنید شماره ی پدرتون رو به من بدید ؟ میدانم به چه قصدی شماره پدرم را میخواهد . نگاه گذرایی به صورت سرخ شده اش می اندازم و با تحکم میگویم +دفعه ی قبل بهتون گفتم بازم تکرار میکنم ، ببینید آقای حسینی من هنوز سنی ندارم که بخوام ازدواج کنم . من شماره پدرمو بهتون میدم ، ولی بدونید این کارتون بی فایدست ؛ این کار رو میکنم تا من رو با خیال راحت کنار بزارید ‌. دلم نمیخواهد اذیتش کنم و بی دلیل مدتی بخاطر من صبر کند . کیفم را از روی دوشم بر میدارم و دفترچه یاد داشتم را همراه خودکار آبی رنگی از آن بیرون میکشم و در یکی از صفحه هایش ، شروع به نوشتن شماره پدرم میکنم . هملانطور که کاغذ را از دفترچه جدا میکنم و به دست علیرام میدهم میگویم +امیدوارم از جواب ردم ناراحت نشده باشید خودکار و دفترچه را داخل کیف می اندازم زیپش را میبندم ، همانطور که کیف را روی دوشم می اندازم از علیرام دور میشوم +خدافظ کمی خم میشود و لبخند پهنی میزند _لطف کردید ، یاعلی نفسم را کلافه بیرون میدهم و از خیابان رد میشوم . علیرام حسینی پسر ۲۴ ساله که یکی از دانشجویان دانشگاه هست . همیشه آراسته و نسبتا خوش چهره است . پوستی سفید و موها و ریش های کم پشت قهوه ای روشن همراه با دو چشم متوسط مشکی رنگ اجزای صورتش لا تشکیل میدهند . بینی کشیده و لب های کوچکش ، با صورت گردش تناسب دارند . برای دومین بار غیر مستقیم خواستگاری کرده است . پسر خوبیست اما وقتی دل باخته شخص دیگری باشی ، هیچ احدی به چشمت نمی آید ، حتی اگر یوسف ثانی باشد . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از 🗞️
❣ سلام_امام_زمانم ❣ 🌺خورشید☀️ من ٺویے وبے حضورٺو صبحم بخیر نمےشود 🌺اے آفٺاب من گر چهره رابرون نڪنے از نقاب خود 🌺صبحے⛅️ دمیده نگردد بہ خواب من 🔸تعجیل در ظهور صلوات🔸 🌸🍃
🤩 ما از هم دلخوریم ولے رفاقتمون سرجاشھ🙃 دعوا مےڪنیم ولے تهش بازم رفیقیم😍 ツ
🌱 تا نیایے گࢪه از ڪار جهان وا نشود . .💔
یکی از بیمارى‌هاى خطرناک، مرضى بى‌صداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد و اما مى‌تواند آسیب شدیدى به شما وارد نماید. این بیماری، مرض «عادى‌شدنِ نعمت» است! این بیمارى چهار نشانه دارد ۱ـ اینکه نعمت‌هاى فراوانى داشته باشى، اما آنها را نعمت ندانى، و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویى این که حقى کسب شده! ۲ـ این که وارد خانه شوى و همه‌ى اعضاى خانواده‌ در سلامتى بسر برند، اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى! ۳ـ وارد بازار شوى و خرید کنى و مایحتاج روزانه را تهیه کنی و به خانه برگردى، بدون این که قدردان و شکرگذار صاحب نعمت باشى، و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى. ۴ـ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالى که از چیزى ناراحت نباشى، اما خدا را سپاس نگویى! خدایا مراقبم باش اینگونه نشوم! آمین ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
وَ مَا مِنْ دَآبَّةٍ فِی الْاَرضِ إلّا عَلَی اللّهِ رِزْقُهَا(هود/۶) چقدر خدا آرامش میده غصه ی چیزی رو نخور، خودم هواتو دارم...💗 🍃
✨﷽✨ 🌷پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله: 🔅جبرئیل علیه‌السلام بر من نازل شد و امر نمود که هَریسه «هَلیـــــم» بخــورم تا قدرت و نیرویم برای عبادت پروردگار افزون گردد. 📚مکارم الاخلاق 🍏