eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
5.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
754 ویدیو
74 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
#سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_پونزدهم😍✋ #قسمت_3 همانطور ڪه با دست اشڪ چشمانم را مےگیرم،به سمتش برمیگردم و
🍃 😍✋ 🍃🌸بسمےتعالے🍃🌸 دیگر برایم مهم نیست،اصلا همه چیزم را بگیر،حتے نفس ڪشیدنم را... حالا ڪه دنیا مقابلم ایستاده و شمشیر ڪشیده برایم،التماس مےڪنم امدنت را باید بیایے و براے اخرین بارهم ڪه شده دفاع ڪنے از دخترت... خدایا دیگر نایے براے زندگے در دنیایت ندارم،دیگر دلم براے دنیایت نمےزند،زده شده ام از هرچه گناه و دلخوشے هاے الڪےاست،اصلا میدانے معنے اواره گے را؟ اوارگے بین زمین و اسمان،در خیال رسیدن به اسمانت روے زمین قدم برمیدارم،دور تر مےشوم،اما به خیال خود،حس مےڪنم نزدیڪ تر شده ام،میدانم در اسمانت براے ڪسے چون جایے نیست اما بگذار با همین خیال وصال خوش باشد دلم... طعنه هاے عزیزترین ڪسانم را به جان مےخرم تنها به شوق وصالت... چند ساعتے مےشود ڪه در اتاق مانده ام و تنها چیزے ڪه مےشنوم صداے نفرین ها و حرفهاے مادر است،بعد از امدن من مدام گریه مےڪند و من را نفرین... با این ڪارے ڪه ڪرد هم مادر را ز من گرفت هم من را ز مادر، دورمان ڪرد،انقدر دور ڪه اگر سالها دست و پا بزنیم براے رسیدن به همان مادر و دختر قبلے نمےشود... ڪاره خودش را ڪرد،هم مادرم را گرفت هم تنها مدرڪم را... دو ساعت است ڪه رو به قبله التماسش مےڪنم تا راهے نشانم دهد... حتے شماره میرامینے را هم نمیدانستم،او هم جز همان شماره چیز دیگرے از من نداشت... چه باید مےڪردم،ڪارے از دستم برنمےامد...تنها ڪارم شده بود امید بستن به وقوع یڪ معجزه... معجزه اے ڪه هم پدرم را برگرداند هم ابرو و ارامش از دست رفته ام را... . . :اف.رضوانے _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
🍃 😍✋ بالاخره تصمیمم را مےگیرم،نباید دست روے دست میگذاشتم تا هرچه تهمت است بارم ڪنند،از جایم بلند مےشوم و چادر نمازم را از سر برمیدارم و روے تخت مے اندازمش و به سمت در مےروم... در اتاق را باز مےڪنم، یڪ لحظه چشم در چشم مےشویم... چشمان غرق در خونش را دوخته به چشمانم،چشمانش دلم را خون مےڪند...سرم را به زیر مےاندازم و ارام از ڪنارش گذر مےڪنم... روے مبلے تڪ نفره نشسته و پے در پے اشڪ مےریزد و زیر لب چیزهایے میگوید که درست متوجه نمےشوم... دوباره بغض بر جداره هاے گلویم چنگ مےزند،ارام چشم مےبندم و نفسے عمیق مےڪشم... وارد اشپزخانه مےشوم و به سمت میز غذاخورے مےروم و صندلے ای را عقب مےڪشم و روے ان مےنشینم،به محض نشستن سرم را بین دستانم میگیرم و التماس ڪلمات و الفاظ مےڪنم تا جمله اے،حرفے،چیزے بگویم ڪه مرا باور ڪند... صداے قدمهایش را مےشنوم ڪه به سمتم مےایند... ضربان قلبم بیشتر مےشود،دستان یخ کرده از استرسم را در هم فرو میبرم و خیره به نماے پشت پنجره مےشوم... به اشپزخانه ڪه مےاید تمام حرصش را در ظرف ها و در کابینت ها خالے مےڪند... از من میگوید و ظرف ها را مےڪوبد... از من میگوید و در ڪابینت را انقدر محڪم مےبندد ڪه تنم مےلرزد... از جایم بلند مےشوم و خیره نگاهش مےڪنم،به سمتم خیز برمیدارد و میگوید مامان_برو تو همون اتاقت،نمیخوام این قیافه بظاهر معصومتو ببینم... چشم از من برمیدارد...دلم مےلرزد،چشمانم گرم مےشوند...مگر من جز انها در این دنیا عزیزه دیگرے هم داشتم؟ یعنے مادر دل بریده ز من؟ یعنے دیگر طعم ان عاشقانه هاے مادر و دخترے را نخواهم چشید؟ یعنے دیگر همه چیز تمام؟ امدے،نیامدے اشوب بپا ڪردے در زندگےام... اے ڪاش بچه بودم و اشتباهے مےڪردم و اوهم براے تنبیه من مدتے قهر مےڪرد...اصلا اے ڪاش حالا هم با من قهربود نه اینڪه دل بریده باشد ز من... نه اینڪه بیافتم از چشمانش،نه اینڪه باشم و نباشم برایش... مےخواهم صدایش ڪنم،مثل همیشه برگردد و با لبخند بگوید جانم... میترسم از اینڪہ صدایش ڪنم و مرده باشم برایش و او دیگر نشنود و نبیند مرا... اخر مادرها اگر دلگیر شوند از فرزندشان دیگر نه او را مےبینند نه مےشنوند... میترسم از زمانے ڪه نیست شوم برایش! میترسم از زمانے ڪه بگوید،دخترے بنام من ندارد! میترسم و عاشقانه براے اخرین بارهم ڪه شده نامش را بر لبانم جارے مےڪنم _مامان... بغض و تردید را در یڪ به یڪه حرفهایش میشد،دید تمام حرف هایم خلاصه مےشود در همین یڪ ڪلمه و با قطره اشڪے ز چشمم بیرون مےزند... . . :اف.رضوانے _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
🍃 😍✋ برخلاف تصورم به سمتم برمےگردد و خیره به چشمانم مےشود، نزدیڪ تر مےشود،از جایم برمیخیزم و چشم در چشم مےشویم،قطره هاے اشڪ تمام صورتش را خیس مےڪند... سرم را پایین میدهم میخواهم بگویم ڪه اشتباه مےڪند اما او قبل از من به حرف مےاید و تمام وجودم را مےشڪند... مامان_دیگه نمےخوام صداتو بشنوم،مامان داشتن و مامان گفتن لیاقت مےخواد ڪه تو ندارے... دندانهایش را روے مسابد،ابروانم در هم مےرود...او دیگر مرا نمےخواهد،التماس برای چه؟ همانطور ڪه برمیگردم تا بروم مےگویم _باشه من بے لیاقت من اصلا هیچم،من بے ارزش،اصلا شما منو دختر خودت ندون ولی من تا دنیا دنیاست شمارو مادر خودم میدونم،شما هے منو پس بزن ولے من میام،ولے اے کاش میزاشتے منم حرفامو بزنم بعد اونوقت قضاوتم مےکردی و تهمت میزدی،یه زمانے متوجه میشین ڪه اشتباه ڪردید ڪه خیلے دیره... مےخواهم بروم ڪه صدایش را بالا مےبرد و مےگوید مامان_اون عکسها هیچ جایے واسه بحث نمیزاره،حالام ڪه فهمیدم جریان اینه تمام سعیم رو مےڪنم هر چه زودتر این ازدواج سر بگیره و بیشتر از این ابرومون نره... برمیگردم و محکم و قاطع میگویم _اگه یڪے واسه اینڪه منو خراب ڪنه اونطور لحظه هارو ݣه کاملا اتفاقیه رو شکار ڪرده باشه چے؟ اصلا میدونین چیه اون اینڪارو ڪرد واسه اینڪه اگه ما متوجه خرابڪاریهاش شدیم نتونیم چیزی بگیم،چون خودمونم آتو داریم دستشون.... شروع مےڪند به شستن چندین باره ظرف ها و ان ها را روے سینڪ مےڪوبد،صدایش تا مغز استخوانم را خراش میدهد... به سمت اتاق قدم برمیدارم،از ڪه باید مشورت و ڪمڪ مےگرفتم... مادرم دیگر مرا باور ندارد‌،چه برسد به اینڪه حرفهایم را باور ڪند.... این روزهاے سخت زندگے ام،بدون تو سخت مےگذرد... مےروم،مےایم،پدرے نیست... مےروم،همراهم را مےزنند،مےایم،پدرے نیست... پدرے نیست تا بپرسد،چه شد؟ چه خبر؟ امروزت را چه ڪردے؟ پدرے نیست تا نگذارد ڪسے ابرویم را به خطر بیاندازد... پدرے نیست و تمام جهان از این نبود سوءاستفاده مےڪند... :اف.رضوانے _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay