📚کتاب: #بیشعوری
📝نویسنده: خاویر کرمنت
ترجمه : محمود فرجامی
🎭ژانر: #روانشناسی #خارجی
📃خلاصه:
کتاب "بیشعوری" نوشته دکتر خاویر کلمنت آمریکایی و ترجمه محمود فرجامی بعد از 4 سال در بهار 93 اجازه چاپ گرفته است. نام اصلی کتاب "assholism" است و شاید ترجمه این عنوان به بیشعوری به محدودیت واژگان معادل آن در زبان فارسی برمی گردد چرا که بیشعور در ادبیات ما به نادان و احمق و بی ادراک معنا می شود و ای بسا کلمه "پفیوز" به معنای بی صفت و بی غیرت، دلالت معنایی بیشتری برای "اسهولیزم" داشته باشد. در عین حال با توجه به استفاده نویسنده از کلام طنز و سخنان طعنه آمیز در کتاب به نظر می رسد ترجمه عنوان کتاب توسط مترجم، هوشیارانه صورت گرفته و هیچ واژه ای همچون "بیشعوری" در این محتوا نمی تواند مفهوم طنز را نیز بر خود حمل نماید.
تصویر روی جلد کتاب اثر معروف نقاشی "ادوارد مونک" نروژی از نقاشان سبک پست امپرسیونیسم با نام "جیغ" است. مونک یکی از منتقدان اخلاقی انسان نوین نیز به شمار می رود و موضوعات مهم آثارش عبارتند از رنج، مرگ و عشق فاسد؛ موضوعاتی که ارتباط مستقیم با "assholism" یا بیشعوری دارند. ترجمه این کتاب همراه با توضیحات مختصر مترجم در پانوشت ها بسیار روان صورت گرفته است و از اغلاط املایی آن که بگذریم ترجمه ای قابل تحسین شده است.
#درخواستی
🌿🌸@roman_tori 🌸🌿
👇👇👇
📚رمان: #مدرسه_جن_زده
📝نویسنده : آر ال استاین
تعداد صفحات : 101
📃خلاصه :
تامی در راهرو کلاس هایس پیچ در پیچ درسه جدیدش گم می شود
او صدای بچه هایی را می شنود که فریاد می زنند و کمک می خواهند.
صداهایی که از پشت دیوار کلاس می آید..
🎭 ژانــــر #ترسناک #خارجی
#درخواستی
🌿🌸@roman_tori 🌸🌿
👇👇👇
هدایت شده از Tab Rahi
⚪شروع تبادلات گسترده 𝑅𝑎𝐻𝑔𝑂𝑧𝐴𝑟⚪
🖤ادمین تب روزانه میشم با جذب عالی🌱
🤍آمار کانالت بالای #800 باشه🌵
🖤 ویو قوی( در ساعت #100+)🌿
🤍 تایم تبم ساعت 18 هست🍀
🖤اد چنلای BTS / کیپاپ / اکیپ نیکا / مذهبی / غیر اخلاقی و... نمیشم🍃
🆔@Rahi_Sangi
اینفوم (حتما عضو باشید)👇🏻
🆔@Tab_Rahi
آمار کانالایی که ادمینم 2.2k+ هست و جذبت بالاست‼️✅
هدایت شده از Tab Rahi
سن خودت رو انتخاب کن و بکوب
رو لینڪ 😳 😍 💦 👇🏽
14تا18سال ♥️👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/1719599241C246e711da3
19تا22سال ♥️👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/1719599241C246e711da3
لامصب عجب عکسهایی🤤💋
https://eitaa.com/joinchat/1719599241C246e711da3
بیا دختر ، عکس خوشکل بزار پروف😍
نیاۍ از دستت میره😐 😹 :))) ❌ !
هدایت شده از Tab Rahi
نیمه گمشده متولدین هر ماھ!
بزن رو ماه تولدت سنجاقه💜
༆⋅ - - - - - - - - - - - - - - - - - - ⋅༆
↜فروردین 🔥💛'
↜اردیبهشت 😌🍃'
↜خرداد ♥️🖇'
↜تیر 🦋☂'
↜مرداد 🙂💥'
↜شهریور 🐤🇦🇷'
↜مهر 🐣💦'
↜ابان 🛴💕'
↜اذر 🐻🏳️🌈'
↜دی 🦄💜'
↜بهمن🌻✨'
↜اسفند 🐋🌸'
༆⋅ - - - - - - - - - - - - - - - - - - ⋅༆
کاملا واقعی بدو تا پاک نشده🙀💞☝️🏿
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
شروع تبادلات گسترده"ثمین"🌸🖇
ادمین کانالای رمان میشم. با امار +800 🌸🖇
بیش از 500 تا مدرک جذب عالی دارم🌸🖇
ساعت تب: 12/11 ظهر،18عصر🌸🙈
نوبت چنلا دو روز درمیونه❗️
کانالایی که بنرای تبو همون لحظه میپاکن،نوبتشون تعویق میوفته❌
اینفو سابقم : https://eitaa.com/joinchat/3545170010Cdb8055d711 🌸🖇
ایدیم: @elsa1382p🌸🖇
مدیرا وسط تب پست ممنوع🔥✨
بنرا رو نیم ساعت بعد بپاکید🔥😌
هدایت شده از Tab Rahi
ببین جلوی همه با دختره چیکار میکنه...😻😱
#پارت_آینده💕🌸
در این لحظه برام نگاه ماتم زده هیچکس مهم نبود، الان این مهم بود که من همسر امیرعلی میشدم. کسی که سال ها با او این لحظه رو تصور کرده بودم .
روی پله ها دیدمش #نفسم رفت برای زیباییش، نگاهش روی من موند و بعد سریع اومد و گفت:
_ شال بلند تر نداری؟
خندم گرفته بود بلد نبود #تعریف کنه.
روی صندلی نشستیم، عقد خونده شد، ناگهان دستم گرم شد با تعجب به امیرعلی که با #لبخند نگاهم میکرد، چشم دوختم بهش، سرش رو کنار گوشم آورد و گفت:
_ خوش اومدی به زندگی من.
بعد بلند شد و منم همراهش بلند شدم ، دست چپم رو گرفت و #حلقه رو دستم کرد. چادرم رو کنار زد و جلوی بقیه...😬😬🤯
❥ https://eitaa.com/joinchat/2564685947C83dade8bca
بهترین رمان سال از نظر مخاطبان📚✨🌱🍄
ظرفیت محدوده بدو جا نمونی🏃♀
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
_چند سال شماها زندگی من خراب کردین حالا نوبت منه!😏
علیرام پوزخندی زد
_عددی نیستی!😤
اناهید از جاش بلند شد
اون پیراهن حریر تابستونی زیادی نازک بود که علیرام با دیدنش اخم کرد
_تو این خونه درست لباس بپوش ..😡
آناهید چشم ریز کرد لب هاش نیش خندی زد سرش نزدیک کرد
_واسه چی عزیزم ...آدم که از شوهرش رو نمیگیره !😌
https://eitaa.com/joinchat/4277207089C2aca80ed6a
#عاشقانه #مذهبی #هیجانی #معمایی
هدایت شده از Tab Rahi
#پارت_آینده‼️
_ #سحر خانم شمایید؟
_ببخشید به جا نیاوردم.
_ #عرشیام. تازه اومدم.
_ ببخشید ولی منم سحرم، الانم از بیرون اومدم.
پسره سرش رو بالا گرفت و #قهقهه ای زد که با هر ِهندل خنده #قلب من، هری پایین می ریخت.
_ فکر کنم سوتفاهم شده؛ من عرشیا پسر علی آقا و مریم خانمم و تازه اومدم #ایران.
وای خدای من!
چرا باید جلوی این #سوتی می دادم؟
این همون پسر آرومی بود، که من همیشه کوچیک که بودم، می گفتم این #شوهرمه
خب اولا اون موقع #بچه بودم بعدشم من از دوران #طفولیت آیندنگر بودم؛ می دونستم بعدا #بیشوهری بی داد می کنه.
_ ببخشید به جا نیاوردم. شما خوبید؟ #خارج خوب بودند؟
چشم هاش گرد شد.
تازه فهمیدم دوباره چه #سوتی گنده ای دادم...
قیافه اش شیطون شد و #چشمای آبیاش درخشید و گفت:
_ بله خوبن، تازه #سلام هم می رسونند.
https://eitaa.com/joinchat/2560426094Caa340de9e9 🔥💯
رمانی که یک شبه در ایتا غوغا کرد‼️
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
الناز: #آییییی عرفان ایشالله خیر نبینی موهامو ول کن #گودزیلا😫❌
عرفان: نوچ تا نگی #غلط کردم ول نمیکنم 😝
الناز: هه بشین تا بهت بگم
بعد از حرفم موهامو بیشتر کشید که دوباره جیغم هوا رفت و پشت بندش شروع کردم یه فحش دادن #نکبت #احمق #بیشعور #بیخود #بی_جهت #بیکار #بی_عار موهامو ول کن پسره #نره_خر 😤♨️
عرفان: اصلا خودتم میفهمی داری چی میگی🤣
الناز: اومدم جوابشو بدم که #یهو یدونه از اون فکرای #خوشگل و #شیطانیم به #ذهن_خلاقم رسید سپس نیشخند #مونا_لیزایی تحویل عرفان دادم بعد پامو بلند کردم و #محکم کوبیدم رو پاش که داد بلندی زد و منم که فرصت طلب #جینگی در رفتم د برو که رفتیم
عرفان: دختره خیره سر وایسا #آدمت میکنم
الناز: فرشته ها که آدم نمیشن😌
https://eitaa.com/joinchat/419364986Cbc5cb356c3
#دختره_چقدر_پروعهه😂‼️
هدایت شده از Tab Rahi
پی دی اف رمانهای
#اربــــاب_رعــــیـــــتی 💍
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #عـــــــــاشقـــــانـــــه 💏
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #همــخـونــــــــه_ای 👫
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #پـــرســـتــــــــاری 👩⚕
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #غـمگــــــیــــــــن 🖤
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #فــانــتــــــــزی 🧚♀
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #تــخــیــلــــی 🧝♀
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #اربــــابــــی 🤴
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #پـلیــسی 👮♀
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #جنایــی 🕴
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #انتقــامی 💥
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #هیــجــانی 🌪
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #اجـــبـــــاری 🐾
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #طـنـــــــــــــــز😹
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #خـــــــــارجـــی 🙍♀
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #مــــــذهـــــــبـــی 🧕
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #مـاجــراجـــــویــی 👀
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #مــــــــافـــــیــــــایی 🔪
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #رئیـــس_کـــــارمــندی 💼
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👇🏿👇🏾👇🏽👇🏼👇🏻👇👇🏻👇🏼👇🏽👇🏾👇🏿
همه این رمـــانهای خفن داخل این کانــــــاله سریع جـــــوین بده بیش از 1000تا پی دی اف داخلشه
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
#عاشقانه_ترین_رمان_ایتا🤤⚡️
#رمانی_جذاب_وپراز_هیجان🙊
آرسان:برو بشین تو ماشین زود باش.🤭🛑
با صدای دادش ترسیدم،وقت لجبازی باهاش نبود رفتم داخل ماشین نشستم بعد از چند دقیقه اومد.
رگ گردنش باد کرده بود،چشماش قرمز بود نفسای عصبی می کشید..🤯
ناخودآگاه چسبیدم به در ماشین میترسیدم بلایی سرم بیاره ازش هیچی بعید نبود.با سرعت زیادی رانندگی میکرد.
آرسان تروخدا یکم آروم تر برو.
آرسان:خفه شو فقط برای چی تا الان بیرون بودی؟با کی قرار داشتی هاااان؟؟!!🚫
با صدای دادش بغض کردم و گفتم:با کسی قرار نداشتم فقط رفته بودم قدم بزنم.
آرسان:تو خیلی غلط کردی این موقع شب با این سر و وضع میری بیرون😡
به نظر خودم لباسام هیچ ایرادی نداشت .
گفتم:سر و وضعم خیلیم خوبه هروقت دلم بخواد میرم بیرون.
چرا باید بهت جواب پس بدم؟😒
دستاشو مشت کرد خیلی عصبیش کرده بودم
آرسان: فقط ساکت شو وگرنه سالم نمیذارمت
نمیخوام چرا باید ساکت باشم ..😤😏
هیچ غلطی نمیتونی بکنی..
اصلا تو چی کاره منی که بهم گیر میدی!.؟
داشتم حرف میزدم که....😱❌
#یعنی_چه_اتفاقی_میفته🔥⁉️
https://eitaa.com/joinchat/1549533314C59680a3f94
هدایت شده از Tab Rahi
با صدای محکم بسته شدن در حیاط تو خودم جمع شدم و دستم رو روی شکمم گذاشتم
_ نترسیا مامانی! چیزی نیست...
همون موقع در باز شد و امیرعلی با چشمای به خون نشسته داخل اومد
از جام بلند شدم و آب دهنمو قورت دادم
مامان پشت سر امیرعلی وارد اتاق شد و رو به پسرش با التماس گفت :
_ امیرعلی...آروم باش مامان!
امیرعلی دندوناشو روی هم فشار داد
_ مامان برو بیرون
فریده خانوم لبش رو به دندون گرفت
_ امیر تو رو خدا
خانومت حاملس!
امیرعلی داد زد
_ من حامله و غیر حامله سرم نمیشه
کسی که غلط اضافی میکنه باید کتکشم بخوره
دست برو سمت کمرش و کمربندش رو بیرون کشید
مامان دست روی دست امیرعلی گذاشت
_ جون بچت این کار رو نکن
_ مامان میری بیرون یا جلوی خودت بزنمش؟!
با این حرفش هق هقم بالا گرفت
_ باشه من میرم بیرون...توام آروم باش
مامان مضطرب از اتاق خارج شد و در رو بست
امیرعلی چشماش رو ریز کرد و سمتم قدم برداشت
ی عقب رفتم که با دیوار پشتم برخورد کردم
جلوم ایستاد و...
ای وای...پسره میخواد به زن حاملش بزنه😱
بدو بیا بقیهش رو بخون ببین چی میشه 😞🏃♀️
#آماتیس 💙🎸
رمان زیبای سوز عشق ❤🌿
https://eitaa.com/joinchat/935133306C77054bfd1f
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
بی اختیار با شنیدن اسمم از زبونش زدم زیر گریه و دوباره صداش کردم:
-سامیار..
صدای بلند و با عجله ی کشیده شدن پایه ی صندلی روی زمین تو گوشی پیچید و بعد دوباره صدای سامیار:
-چی شده؟..بهت میگم چیشده..گریه نکن حرف بزن...
با ترس به در نگاه کردم و با صدای خفه ای گفتم:
-یکی اومده تو خونه..من میترسم..تورو خدا بیا..زود بیا..
صدای دادش بلند شد:
-چی؟..یعنی چی یکی اومده تو خونه؟..نگفت کیه؟..تو کجایی الان؟
ترسم بیشتر شد وقتی دیدم سامیار از چیزی خبر نداره و با هق هق گفتم:
-من..من تو اتاقمم..اومده پشت در..میگه..میگه بیا بیرون تا..تا بگم کی هستم...
-اصلا.. سوگل؟..به هیچ وجه درو باز نمیکنی..من دارم میام..نترس یکم دیگه میام
ـــــــــــــــــــــــــ
بیا ببین این پسر خشن و غیرتی مون چکارا که نمی کنه 😳😭😱
☆•☆•☆•☆•☆•☆☆•☆•☆•☆•☆•
https://eitaa.com/joinchat/2903638106Cac57d0283c
☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆
هدایت شده از Tab Rahi
:
#پارت42
پارت واقعی
#قسمتی_ از_رمان
☆[ارباب خشن] ☆
با ارباب را میرفتیم تو جنگل حالا حساب کنید
تو جنگل نصو شب دوتا آدم دارند راه میرند یکیشون
ترانه گذاشته بلند بلند همراش می خونه
بخدا خود ارواح تو جنگل و #حیوانات هم از ترس فرار می کنند
همین طور داشتم بلند بلند همراش می خونم
یهو ارباب گفت
گوشیمو بده
من:وا چرا #ارباب
ارباب:چون می خوام زنگ بزنم# تيمارستان نمی دونستم روانی هم هستی
اومدم یک چیزی بگم چنتا فوشم بارش کنم
یهو یک #صدایی اومد
یااا ابررر فضل العان عین این کارتونا یکی
میاد منو می بره می کشتم
اینقدر ترسیدم نفهمیدم چیکار کردم پریدم بغل #ارباب
https://eitaa.com/joinchat/1007878281C6e8327ebda
دختر تو جنگل با ارباب صدا میاد می ترسه می پره بغل ارباب🤭
عضو شوتادیر نشده
هدایت شده از Tab Rahi
🚫دختره توسط دوتا پسر خفت میشه میخوان بهش ......😱
فلافلم که آماده شد سریع یه #گاز بهش زدم...
که یکیشون جوری که من بشوم گفت #جووون چه گازی میزنه😋
#تنم مورمور شد و #اعصابم بهم ریخت.
بلند شد و #نزدیکای من نشست...
#قلبم داشت از دهنم در میومد..
چشمم بهش افتاد قیاف! #کریه و مسخره و #ترسناک بود
گوشیشو در آورد و گفت: #خوشگله #شمارت چنده؟
کیفمو گذاشتم رو #دوشمو و ساندویچمو برداشتم و رفتم پیشخوان تا حساب کنم
این یکی اومد #پشتم ایستاد و گفت: فدات شم 😉چرا هول کردی #عزیزم...
# آروم نزدیک شد و #حس کردم بهم #چسبید......😰😨
https://eitaa.com/joinchat/1548419225Cfea9cc195a
#اتفاقترسناکیکهبرایهمهممکنهبیفته
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
ناگهان #گرمی دستاشو تو دستم حس کردم.خواستم #جیغ بزنم که گفت هیس!.
-#نترس نگار! من #فرشته نجات زندگی توام. مگه تو نمیخوای #پدرت از #هولوفتونی خلاص شه؟
اون منو از کجا #میشناخت؟؟ سریع گفتم:
-چ...
-#هیس! هیچی نگو. همین طور که از سرو وضعم پیداس از خانواده #ثروتمندیم. پدرم #شرط کرده که اگه ازدواج کنم تموم #ویلا ها و شرکتا و #مالو منالشو میزنه بنامم.منم به پولای پدرم بیشتر از #عشق و #زنو رندگی احتیاج دارم. زیر بار #ازدواجم نمیرم. ازت #میخوام یه مدت کوتاه #نقشزنمو بازی کنی. به محض این که همچیو زد #بنامم از زندگیم #محو میشیو میگم #تصادف کردیو رفتی تو #اسمونا. منم درعوض #پول بدهی #میلیاردی پدرتو به بهت میدم تا از #زندون دراد. با همکاریت با من هم به #خوشبختی من کمک کن هم #خودت! این تنها #شانسته.نظرت چیه خانم #خوشگله؟
https://eitaa.com/joinchat/1057882204C7fd9133dc2
پارتش تو کاناله😍❌
ظرفیت محدود📛📛
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
پسره میگه نقش زنمو بازی کن تا پدرم تموم ثروتشو بنامم بزنه بعدم از زندگیم برو بیرون. منم در عوض بدهی پدرتو جور میکنمو از زندون درش میارم😍😨
و دختره تو دوراهیه که...
❌🤤👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/1057882204C7fd9133dc2
هدایت شده از Tab Rahi
به شوهرش میگه غضنفر😐😂🤣بابا این کیه دیگه...😶🙊😂
با تکون های شدیدی چشم باز کردم که فاطی و دیدم
-فاطیما مگه مریضی بزار بخوابم‼️
آروین:از کی تا حالا توی دانشگاه و کلاس میخوابن ؟؟تخت خوابش نرم و گرم هست خانم تهرانی؟
جوری سرم و از میز بلند کردم و نگاش کردم که شک ندارم مثل سگ ترسید
آروین:چشماتون چرا قرمزه خانم تهرانی؟🤔
با خباثت نگاهش کردم :یعنی بگم چرا؟
آروین:بگو
-آخه استاد جان من یک شوهر دست و پا چلفتی دارم که اسمشم غضنفره و از اونجایی که این شوهرم خیلی بیشور و نفهمه....🤣🤣🤣🤣🤣
نذاشت حرفم و کامل کنم که گفت:من غضنفرم؟ من بیشورم؟؟🤬😂😂
همه کلاس در سکوت فرو رفت و دختر پر عشوه کلاسمون بلند شد :یعنی آرام همسرتونه استاد
-بله من زنشم عشقشم نفسشم اصلا اگه من نباشم نفسش بند میاد با اکسیژنم حل نمیشه ، سوال بعد؟؟🤣⁉️
https://eitaa.com/joinchat/779878558C9d8a206a37
ببین دختره چکار میکنه تا به همه دخترای کلاس بفهمونه زن استادشه🤣🤣🤣