eitaa logo
🌿 طب نوین روجین🌿
911 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
319 ویدیو
645 فایل
داخل کانال میتونی مشاوره دریافت کنی در مورد زگیل تناسلی/عفونت/کیست/ناباروری/سردمزاجی کافیه اعتماد کنی ودرمان بشی زیر نظر پژوهشکده طب سنتی رویان شماره ما 👈🏻 ۰۹۱۱۹۰۶۴۹۱۸ فرم مشاوره👈🏻 https://app.epoll.pro/49187200 🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Tab Rahi
نیمه گمشده متولدین هر ماھ! بزن رو ماه تولدت سنجاقه💜 ‌‌༆⋅ - - - - - - - - - - - - - - - - - - ⋅༆ ↜فروردین 🔥💛' ↜اردیبهشت 😌🍃' ↜خرداد ♥️🖇' ↜تیر 🦋☂' ↜مرداد 🙂💥' ↜شهریور 🐤🇦🇷' ↜مهر 🐣💦' ↜ابان 🛴💕' ↜اذر 🐻🏳️‍🌈' ↜دی 🦄💜' ↜بهمن🌻✨' ↜اسفند 🐋🌸' ‌‌༆⋅ - - - - - - - - - - - - - - - - - - ⋅༆ کاملا واقعی بدو تا پاک نشده🙀💞☝️🏿
میخوای بدونی نیمه گمشده‌ت کیه؟!😍👀👆🏻👆🏻
هدایت شده از  تبادلات کاکتوس🍃
شروع تبادلات گسترده"ثمین"🌸🖇 ادمین کانالای رمان میشم. با امار +800 🌸🖇 بیش از 500 تا مدرک جذب عالی دارم🌸🖇 ساعت تب: 12/11 ظهر،18عصر🌸🙈 نوبت چنلا دو روز درمیونه❗️ کانالایی که بنرای تبو همون لحظه میپاکن،نوبتشون تعویق میوفته❌ اینفو سابقم : https://eitaa.com/joinchat/3545170010Cdb8055d711 🌸🖇 ایدیم: @elsa1382p🌸🖇 مدیرا وسط تب پست ممنوع🔥✨ بنرا رو نیم ساعت بعد بپاکید🔥😌
هدایت شده از Tab Rahi
ببین جلوی همه با دختره چیکار می‌کنه...😻😱 💕🌸 در این لحظه برام نگاه ماتم زده هیچکس مهم نبود، الان این مهم بود که من همسر امیرعلی میشدم. کسی که سال ها با او این لحظه رو تصور کرده بودم . روی پله ها دیدمش رفت برای زیباییش، نگاهش روی من موند و بعد سریع اومد و گفت: _ شال بلند تر نداری؟ خندم گرفته بود بلد نبود کنه. روی صندلی نشستیم، عقد خونده شد، ناگهان دستم گرم شد با تعجب به امیرعلی که با نگاهم میکرد، چشم دوختم بهش، سرش رو کنار گوشم آورد و گفت: _ خوش اومدی به زندگی من. بعد بلند شد و منم همراهش بلند شدم ، دست چپم رو گرفت و رو دستم کرد. چادرم رو کنار زد و جلوی بقیه...😬😬🤯 ❥ https://eitaa.com/joinchat/2564685947C83dade8bca بهترین رمان سال از نظر مخاطبان📚✨🌱🍄 ظرفیت محدوده بدو جا نمونی🏃‍♀
هدایت شده از  تبادلات کاکتوس🍃
_چند سال شماها زندگی من خراب کردین حالا نوبت منه!😏 علیرام پوزخندی زد _عددی نیستی!😤 اناهید از جاش بلند شد اون پیراهن حریر تابستونی زیادی نازک بود که علیرام با دیدنش اخم کرد _تو این خونه درست لباس بپوش ..😡 آناهید چشم ریز کرد لب هاش نیش خندی زد سرش نزدیک کرد _واسه چی عزیزم ...آدم که از شوهرش رو نمیگیره !😌 https://eitaa.com/joinchat/4277207089C2aca80ed6a
هدایت شده از Tab Rahi
‼️ _ خانم شمایید؟ _ببخشید به جا نیاوردم. _ . تازه اومدم. _ ببخشید ولی منم سحرم، الانم از بیرون اومدم. پسره سرش رو بالا گرفت و ای زد که با هر ِهندل خنده من، هری پایین می ریخت. _ فکر کنم سوتفاهم شده؛ من عرشیا پسر علی آقا و مریم خانمم و تازه اومدم . وای خدای من! چرا باید جلوی این می دادم؟ این همون پسر آرومی بود، که من همیشه کوچیک که بودم، می گفتم این خب اولا اون موقع بودم بعدشم من از دوران آیندنگر بودم؛ می دونستم بعدا بی داد می کنه. _ ببخشید به جا نیاوردم. شما خوبید؟ خوب بودند؟ چشم هاش گرد شد. تازه فهمیدم دوباره چه گنده ای دادم... قیافه اش شیطون شد و آبیاش درخشید و گفت: _ بله خوبن، تازه هم می رسونند. https://eitaa.com/joinchat/2560426094Caa340de9e9 🔥💯 رمانی که یک شبه در ایتا غوغا کرد‼️
هدایت شده از  تبادلات کاکتوس🍃
الناز: عرفان ایشالله خیر نبینی موهامو ول کن 😫❌ عرفان: نوچ تا نگی کردم ول نمیکنم 😝 الناز: هه بشین تا بهت بگم بعد از حرفم موهامو بیشتر کشید که دوباره جیغم هوا رفت و پشت بندش شروع کردم یه فحش دادن موهامو ول کن پسره 😤♨️ عرفان: اصلا خودتم میفهمی داری چی میگی🤣 الناز: اومدم جوابشو بدم که یدونه از اون فکرای و به رسید سپس نیشخند تحویل عرفان دادم بعد پامو بلند کردم و کوبیدم رو پاش که داد بلندی زد و منم که فرصت طلب در رفتم د برو که رفتیم عرفان: دختره خیره سر وایسا میکنم الناز: فرشته ها که آدم نمیشن😌 https://eitaa.com/joinchat/419364986Cbc5cb356c3 😂‼️
هدایت شده از Tab Rahi
پی دی اف رمانهای 💍 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 💏 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 👫 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 👩‍⚕ https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 🖤 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 🧚‍♀ https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 🧝‍♀ https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 🤴 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 👮‍♀ https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 🕴 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 💥 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 🌪 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 🐾 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 😹 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 🙍‍♀ https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 🧕 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 👀 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 🔪 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 پی دی اف رمانهای 💼 https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👇🏿👇🏾👇🏽👇🏼👇🏻👇👇🏻👇🏼👇🏽👇🏾👇🏿 همه این رمـــانهای خفن داخل این کانــــــاله سریع جـــــوین بده بیش از 1000تا پی دی اف داخلشه https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
هدایت شده از  تبادلات کاکتوس🍃
🤤⚡️ 🙊 آرسان:برو بشین تو ماشین زود باش.🤭🛑 با صدای دادش ترسیدم،وقت لجبازی باهاش نبود رفتم داخل ماشین نشستم بعد از چند دقیقه اومد. رگ گردنش باد کرده بود،چشماش قرمز بود نفسای عصبی می کشید..🤯 ناخودآگاه چسبیدم به در ماشین میترسیدم بلایی سرم بیاره ازش هیچی بعید نبود.با سرعت زیادی رانندگی میکرد. آرسان تروخدا یکم آروم تر برو. آرسان:خفه شو فقط برای چی تا الان بیرون بودی؟با کی قرار داشتی هاااان؟؟!!🚫 با صدای دادش بغض کردم و گفتم:با کسی قرار نداشتم فقط رفته بودم قدم بزنم. آرسان:تو خیلی غلط کردی این موقع شب با این سر و وضع میری بیرون😡 به نظر خودم لباسام هیچ ایرادی نداشت . گفتم:سر و وضعم خیلیم خوبه هروقت دلم بخواد میرم بیرون. چرا باید بهت جواب پس بدم؟😒 دستاشو مشت کرد خیلی عصبیش کرده بودم آرسان: فقط ساکت شو وگرنه سالم نمیذارمت نمیخوام چرا باید ساکت باشم ..😤😏 هیچ غلطی نمیتونی بکنی.. اصلا تو چی کاره منی که بهم گیر میدی!.؟ داشتم حرف میزدم که....😱❌ 🔥⁉️ https://eitaa.com/joinchat/1549533314C59680a3f94
هدایت شده از Tab Rahi
با صدای محکم بسته شدن در حیاط تو خودم جمع شدم و دستم رو روی شکمم گذاشتم _ نترسیا مامانی! چیزی نیست... همون موقع در باز شد و امیرعلی با چشمای به خون نشسته داخل اومد از جام بلند شدم و آب دهنمو قورت دادم مامان پشت سر امیرعلی وارد اتاق شد و رو به پسرش با التماس گفت : _ امیرعلی...آروم باش مامان! امیرعلی دندوناشو روی هم فشار داد _ مامان برو بیرون فریده خانوم لبش رو به دندون گرفت _ امیر تو رو خدا خانومت حاملس! امیرعلی داد زد _ من حامله و غیر حامله سرم نمیشه کسی که غلط اضافی میکنه باید کتکشم بخوره دست برو سمت کمرش و کمربندش رو بیرون کشید مامان دست روی دست امیرعلی گذاشت _ جون بچت این کار رو نکن _ مامان میری بیرون یا جلوی خودت بزنمش؟! با این حرفش هق هقم بالا گرفت _ باشه من میرم بیرون...توام آروم باش مامان مضطرب از اتاق خارج شد و در رو بست امیرعلی چشماش رو ریز کرد و سمتم قدم برداشت ی عقب رفتم که با دیوار پشتم برخورد کردم جلوم ایستاد و... ای وای...پسره میخواد به زن حاملش بزنه😱 بدو بیا بقیه‌ش رو بخون ببین چی میشه 😞🏃‍♀️ 💙🎸 رمان زیبای سوز عشق ❤🌿 ‌ https://eitaa.com/joinchat/935133306C77054bfd1f
هدایت شده از  تبادلات کاکتوس🍃
بی اختیار با شنیدن اسمم از زبونش زدم زیر گریه و دوباره صداش کردم: -سامیار.. صدای بلند و با عجله ی کشیده شدن پایه ی صندلی روی زمین تو گوشی پیچید و بعد دوباره صدای سامیار: -چی شده؟..بهت میگم چیشده..گریه نکن حرف بزن... با ترس به در نگاه کردم و با صدای خفه ای گفتم: -یکی اومده تو خونه..من میترسم..تورو خدا بیا..زود بیا.. صدای دادش بلند شد: -چی؟..یعنی چی یکی اومده تو خونه؟..نگفت کیه؟..تو کجایی الان؟ ترسم بیشتر شد وقتی دیدم سامیار از چیزی خبر نداره و با هق هق گفتم: -من..من تو اتاقمم..اومده پشت در..میگه..میگه بیا بیرون تا..تا بگم کی هستم... -اصلا.. سوگل؟..به هیچ وجه درو باز نمیکنی..من دارم میام..نترس یکم دیگه میام ـــــــــــــــــــــــــ بیا ببین این پسر خشن و غیرتی مون چکارا که نمی کنه 😳😭😱 ☆•☆•☆•☆•☆•☆☆•☆•☆•☆•☆• https://eitaa.com/joinchat/2903638106Cac57d0283c ☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆
هدایت شده از Tab Rahi
: پارت واقعی از_رمان ☆[ارباب خشن] ☆ با ارباب را میرفتیم تو جنگل حالا حساب کنید تو جنگل نصو شب دوتا آدم دارند راه میرند یکیشون ترانه گذاشته بلند بلند همراش می خونه بخدا خود ارواح تو جنگل و هم از ترس فرار می کنند همین طور داشتم بلند بلند همراش می خونم یهو ارباب گفت گوشیمو بده من:وا چرا ارباب:چون می خوام زنگ بزنم# تيمارستان نمی دونستم روانی هم هستی اومدم یک چیزی بگم چنتا فوشم بارش کنم یهو یک اومد یااا ابررر فضل العان عین این کارتونا یکی میاد منو می بره می کشتم اینقدر ترسیدم نفهمیدم چیکار کردم پریدم بغل https://eitaa.com/joinchat/1007878281C6e8327ebda دختر تو جنگل با ارباب صدا میاد می ترسه می پره بغل ارباب🤭 عضو شوتادیر نشده
دختره تو جنگل میترسه میپره بغل ارباب💔😂👆🏻
هدایت شده از Tab Rahi
🚫دختره توسط دوتا پسر خفت میشه میخوان بهش ......😱 فلافلم که آماده شد سریع یه بهش زدم... که یکیشون جوری که من بشوم گفت چه گازی میزنه😋 مورمور شد و بهم ریخت. بلند شد و من نشست... داشت از دهنم در میومد.. چشمم بهش افتاد قیاف! و مسخره و بود گوشیشو در آورد و گفت: چنده؟ کیفمو گذاشتم رو و ساندویچمو برداشتم و رفتم پیشخوان تا حساب کنم این یکی اومد ایستاد و گفت: فدات شم 😉چرا هول کردی ... # آروم نزدیک شد و کردم بهم ......😰😨 https://eitaa.com/joinchat/1548419225Cfea9cc195a
هدایت شده از  تبادلات کاکتوس🍃
ناگهان دستاشو تو دستم حس کردم.خواستم بزنم که گفت هیس!. - نگار! من نجات زندگی توام. مگه تو نمیخوای از خلاص شه؟ اون منو از کجا ؟؟ سریع گفتم: -چ... -! هیچی نگو. همین طور که از سرو وضعم پیداس از خانواده . پدرم کرده که اگه ازدواج کنم تموم ها و شرکتا و منالشو میزنه بنامم.منم به پولای پدرم بیشتر از و رندگی احتیاج دارم. زیر بار نمیرم. ازت یه مدت کوتاه بازی کنی. به محض این که همچیو زد از زندگیم میشیو میگم کردیو رفتی تو . منم درعوض بدهی پدرتو به بهت میدم تا از دراد. با همکاریت با من هم به من کمک کن هم ! این تنها .نظرت چیه خانم ؟ https://eitaa.com/joinchat/1057882204C7fd9133dc2 پارتش تو کاناله😍❌ ظرفیت محدود📛📛
هدایت شده از  تبادلات کاکتوس🍃
پسره میگه نقش زنمو بازی کن تا پدرم تموم ثروتشو بنامم بزنه بعدم از زندگیم برو بیرون. منم در عوض بدهی پدرتو جور میکنمو از زندون درش میارم😍😨 و دختره تو دوراهیه که... ❌🤤👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/1057882204C7fd9133dc2
هدایت شده از Tab Rahi
به شوهرش میگه غضنفر😐😂🤣بابا این کیه دیگه...😶🙊😂 با تکون های شدیدی چشم باز کردم که فاطی و دیدم -فاطیما مگه مریضی بزار بخوابم‼️ آروین:از کی تا حالا توی دانشگاه و کلاس میخوابن ؟؟تخت خوابش نرم و گرم هست خانم تهرانی؟ جوری سرم و از میز بلند کردم و نگاش کردم که شک ندارم مثل سگ ترسید آروین:چشماتون چرا قرمزه خانم تهرانی؟🤔 با خباثت نگاهش کردم :یعنی بگم چرا؟ آروین:بگو -آخه استاد جان من یک شوهر دست و پا چلفتی دارم که اسمشم غضنفره و از اونجایی که‌ این شوهرم خیلی بیشور و نفهمه....🤣🤣🤣🤣🤣 نذاشت حرفم و کامل کنم که گفت:من غضنفرم؟ من بیشورم؟؟🤬😂😂 همه کلاس در سکوت فرو رفت و دختر پر عشوه کلاسمون بلند شد :یعنی آرام همسرتونه استاد -بله من زنشم عشقشم نفسشم اصلا اگه من نباشم نفسش بند میاد با اکسیژنم حل نمیشه ، سوال بعد؟؟🤣⁉️ https://eitaa.com/joinchat/779878558C9d8a206a37 ببین دختره چکار میکنه تا به همه دخترای کلاس بفهمونه زن استادشه🤣🤣🤣
هدایت شده از Tab Rahi
+دلبری کن برام... با ترس نگاهش کردم و چسبیدم به صندلیم. اب دهنمو به زور قورت دادم و با تته پته گفتم: ی..یعنی چی؟ با پرستیژ خاصی کرواتشو شل تر کرد و همینطور که نزدیکم میشد گفت: موهاتو باز کن، بزار اون فرفریای پدر درار و ببینم که دلم گیر کرده لای پیچش‌هاش! بذار ظرافت‌هاتو ببینم! شب و روز برام نذاشتی شهرزاد،بیقرار بودم بیقرارترم کردی، طاقتمو طاق کردی دختر... با حرفاش گر گرفته بودم و خواستم چیزی بگم که ..🙈🔥♨️ https://eitaa.com/joinchat/1443168416C65397ceb43 😱😍♥️
هدایت شده از Tab Rahi
به لبه بیمارستان نزدیک شدم دستی رو شکمم کشیدم زمزمه کردم:ببخشید عزیز مامان...پسر مامان ،دختر مامان منو تو باید بریم کسی رو تو این دنیا نداریم داد زدم:بابای من قاتل شوهرمه چند نفر که تو محیط بیمارستان بودن نگاهم کردن سری از تاسف تکون دادن به ثانیه نکشید که همه تجمع کردن و به من نگاه کردن داد زدم:میخوام بیام پیشت کیانم چند سانت رفت جلوتر که صدای کیوان اومد کیوان:آسمان...بیا با هم حرف بزنیم نگاهی به پشت سرم انداختم ترنم هم بود با غم نگاهش کردم که نگران یه قدم اومد جلو داد زدم:نیا جلو ..نیا از حرکت وایساد دستش رو به حالت تسلیم بالا آورد رو به کیوان نالیدم:اصلا نباید منو پیدا میکردین..من باعث این بدبختیم کیوان سری به نشونه "نه" تکون داد و گفت:نه عزیزم این چه حرفیه آخه...بیا با هم حرف میزنیم دیگه نباید وقتم رو تلف میکردم چشمام رو بستم خودم رو سپردم دست سرنوشت خودم رو پرت کردم... https://eitaa.com/joinchat/1418068110C3270ef9678
هدایت شده از Tab Rahi
استاد ما رو ببین،جوووووووونم استاد! چه کت و شلوار بهش میاد!!چه جیگری شده.وااای خدا یعنی استاد ما اینه؟؟؟!!! حالا دست! حالا جیغ! حالا دست دست جون ننه !همه شاد و خوشحال با آوا تهرانی 😑🤣 استاد اخم کرده بود و تریپ جدی برداشته بود.ای گندت بزنن!اینجوری اخم نکن میترسم😕 استاد_سرکار خانم وقت خواب🤨 منم که پررو،برگشتم گفتم: _قربان شما 😎 بچه ها زدن زیر خنده ولی وقتی نگاه خشمگینش رو دیدن....🤐😶 https://eitaa.com/joinchat/2164916369Cc9b71f39f2 وایییی ته خنده ست این رمان🤣🤣🤣🤣
هدایت شده از Tab Rahi
آلاچیق رمان مرجع بسیاری از کانال‌های پی‌دی‌اف ایتا💯 انواع... فایل پی دی اف 🤣😂 فایل پی دی اف 😧🤭 فایل پی دی اف 💯👌 فایل پی دی اف 😉🙈 فایل پی دی اف 🚶🏻‍♀🚓 فایل پی دی اف 🤧🙂 فایل پی دی اف 😕🤦🏻‍♀ فایل پی دی اف 😰😞 فایل پی دی اف 🤔☺️ فایل پی دی اف 😔👐 فایل پی دی اف ❤️🖇 فایل پی دی اف 😶🌱 فایل پی دی اف 😆💼 فایل پی دی اف 😌😝 فایل پی دی اف 🔫🙁 فایل پی دی اف 😖👊🏻 فایل پی دی اف 😂💋 کلی پی دی اف خفن با ژانرای مختلف همش داخل یه کانال‼️ https://eitaa.com/joinchat/2447310957Cbacf4e7a2c 💯🔥 عضویت بسی محدود♨️❌
هدایت شده از Tab Rahi
سللامممم یه کانال اوردم کلی رمان پی دی اف داره 😍🔥 هر رمانی بخوای درخواست بدی برات پیدا میکنه و بهت تحویل میده🕷🕸🙈 پس چرا منتظری بکوب رو لینک پر رمان پی دی اف داره. 😃👆🏻📚 رعیتی📕 📙❤️ 📖 🧕🏻📿 https://eitaa.com/joinchat/4013031565C18fa9d9e61 👮🏻‍♂📘 📔🎃👻 📗🌿 🥀🖤 ها کامل قرار میگیره فقط کافیه عضو شید درخواست بدید سریع پیدا میکنیم 📚🖋
هدایت شده از Tab Rahi
مثل مجنون ها دیوانه‌وار فریاد می‌کشد: - پسر عموت داره چیکار می‌کنه؟ فکر کرده می‌تونه تورو از من بگیره! هه، تو مال منی... نمی‌تونی هیچ غلطی بکنین تا اشوان زنده‌ست. - فکر کردی با یه دیوونه طرفی؟ فکر کردی اگه بهم ترحم کنی ولت می‌کنم؟ دستانش‌ را باز کرد و گفت: - آره، اصلا من دیوونه! اما تو یکی خوب می‌دونی که دیوونه خودتم! پس یا ما با همیم برای همیشه‌، یا.... یا با هم دیگه از این دنیا می‌ریم تا کاری ازتون سر نزنه! اشوان یکهو دستانش را اسیر کرد و در لحظه‌ی آخر... https://eitaa.com/joinchat/1443168416C65397ceb43 😱🔥
هدایت شده از Tab Rahi
-اصن اگه برام لواشک نخری نمیام +نیا با یکی دیگه میرم برگشتم سمتش -جانم علی جان چیزی گفتی؟ +آره گفتم دختر دورم کم نیست تو نبودی یکی دیگه حرصی مشتی به سینش زدم که توی شکمم درد بدی پیچید و باعث شد جیغ بزنم علی-چی شد خوبی؟ -دوتا بچه انداختی تو شکمم جفتشون یهویی لگد میپرونن -تا تو باشی دست رو من بلند نکنی هنوز نیومده دارن از باباشون طرفداری میکنن پدسگا🤣🔥 https://eitaa.com/joinchat/3838050412Cf47a2b3808 🤤🙂😂🌸 🙂
هدایت شده از Tab Rahi
😕 _ارباب، ارباب خواهش میکنم _خفه شو تو یه آشغالی که باید از همون اول میکشتمت _ارباب بخدا اشتباه میکنید _که من اشتباه میکنم اره الان نشونت میدم با درآوردن کمربندش و پیچوندنش دور دستش لرزه ای به تنم افتاد _که به زن من توهین میکنی اره الان نشونت میدم! با فرود آوردن کمربند روی تنم یه جیغ کشیدم و گفتم _ ارباب بخ...تا ا.. اشتباه..میکنید... من..من...بیگناهم ارباب با این حرفم ضرباتشو بیشتر کرد با ضربه ای که به شکمم خورد دردی توی تمام بدنم پیچید که باعث شد ی جیغ بلند بکشم که یهو در اتاق باز شد و .. https://eitaa.com/joinchat/1924726940Cc086a51db8 😱 😞