هدایت شده از Tab Rahi
نیمه گمشده متولدین هر ماھ!
بزن رو ماه تولدت سنجاقه💜
༆⋅ - - - - - - - - - - - - - - - - - - ⋅༆
↜فروردین 🔥💛'
↜اردیبهشت 😌🍃'
↜خرداد ♥️🖇'
↜تیر 🦋☂'
↜مرداد 🙂💥'
↜شهریور 🐤🇦🇷'
↜مهر 🐣💦'
↜ابان 🛴💕'
↜اذر 🐻🏳️🌈'
↜دی 🦄💜'
↜بهمن🌻✨'
↜اسفند 🐋🌸'
༆⋅ - - - - - - - - - - - - - - - - - - ⋅༆
کاملا واقعی بدو تا پاک نشده🙀💞☝️🏿
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
شروع تبادلات گسترده"ثمین"🌸🖇
ادمین کانالای رمان میشم. با امار +800 🌸🖇
بیش از 500 تا مدرک جذب عالی دارم🌸🖇
ساعت تب: 12/11 ظهر،18عصر🌸🙈
نوبت چنلا دو روز درمیونه❗️
کانالایی که بنرای تبو همون لحظه میپاکن،نوبتشون تعویق میوفته❌
اینفو سابقم : https://eitaa.com/joinchat/3545170010Cdb8055d711 🌸🖇
ایدیم: @elsa1382p🌸🖇
مدیرا وسط تب پست ممنوع🔥✨
بنرا رو نیم ساعت بعد بپاکید🔥😌
هدایت شده از Tab Rahi
ببین جلوی همه با دختره چیکار میکنه...😻😱
#پارت_آینده💕🌸
در این لحظه برام نگاه ماتم زده هیچکس مهم نبود، الان این مهم بود که من همسر امیرعلی میشدم. کسی که سال ها با او این لحظه رو تصور کرده بودم .
روی پله ها دیدمش #نفسم رفت برای زیباییش، نگاهش روی من موند و بعد سریع اومد و گفت:
_ شال بلند تر نداری؟
خندم گرفته بود بلد نبود #تعریف کنه.
روی صندلی نشستیم، عقد خونده شد، ناگهان دستم گرم شد با تعجب به امیرعلی که با #لبخند نگاهم میکرد، چشم دوختم بهش، سرش رو کنار گوشم آورد و گفت:
_ خوش اومدی به زندگی من.
بعد بلند شد و منم همراهش بلند شدم ، دست چپم رو گرفت و #حلقه رو دستم کرد. چادرم رو کنار زد و جلوی بقیه...😬😬🤯
❥ https://eitaa.com/joinchat/2564685947C83dade8bca
بهترین رمان سال از نظر مخاطبان📚✨🌱🍄
ظرفیت محدوده بدو جا نمونی🏃♀
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
_چند سال شماها زندگی من خراب کردین حالا نوبت منه!😏
علیرام پوزخندی زد
_عددی نیستی!😤
اناهید از جاش بلند شد
اون پیراهن حریر تابستونی زیادی نازک بود که علیرام با دیدنش اخم کرد
_تو این خونه درست لباس بپوش ..😡
آناهید چشم ریز کرد لب هاش نیش خندی زد سرش نزدیک کرد
_واسه چی عزیزم ...آدم که از شوهرش رو نمیگیره !😌
https://eitaa.com/joinchat/4277207089C2aca80ed6a
#عاشقانه #مذهبی #هیجانی #معمایی
هدایت شده از Tab Rahi
#پارت_آینده‼️
_ #سحر خانم شمایید؟
_ببخشید به جا نیاوردم.
_ #عرشیام. تازه اومدم.
_ ببخشید ولی منم سحرم، الانم از بیرون اومدم.
پسره سرش رو بالا گرفت و #قهقهه ای زد که با هر ِهندل خنده #قلب من، هری پایین می ریخت.
_ فکر کنم سوتفاهم شده؛ من عرشیا پسر علی آقا و مریم خانمم و تازه اومدم #ایران.
وای خدای من!
چرا باید جلوی این #سوتی می دادم؟
این همون پسر آرومی بود، که من همیشه کوچیک که بودم، می گفتم این #شوهرمه
خب اولا اون موقع #بچه بودم بعدشم من از دوران #طفولیت آیندنگر بودم؛ می دونستم بعدا #بیشوهری بی داد می کنه.
_ ببخشید به جا نیاوردم. شما خوبید؟ #خارج خوب بودند؟
چشم هاش گرد شد.
تازه فهمیدم دوباره چه #سوتی گنده ای دادم...
قیافه اش شیطون شد و #چشمای آبیاش درخشید و گفت:
_ بله خوبن، تازه #سلام هم می رسونند.
https://eitaa.com/joinchat/2560426094Caa340de9e9 🔥💯
رمانی که یک شبه در ایتا غوغا کرد‼️
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
الناز: #آییییی عرفان ایشالله خیر نبینی موهامو ول کن #گودزیلا😫❌
عرفان: نوچ تا نگی #غلط کردم ول نمیکنم 😝
الناز: هه بشین تا بهت بگم
بعد از حرفم موهامو بیشتر کشید که دوباره جیغم هوا رفت و پشت بندش شروع کردم یه فحش دادن #نکبت #احمق #بیشعور #بیخود #بی_جهت #بیکار #بی_عار موهامو ول کن پسره #نره_خر 😤♨️
عرفان: اصلا خودتم میفهمی داری چی میگی🤣
الناز: اومدم جوابشو بدم که #یهو یدونه از اون فکرای #خوشگل و #شیطانیم به #ذهن_خلاقم رسید سپس نیشخند #مونا_لیزایی تحویل عرفان دادم بعد پامو بلند کردم و #محکم کوبیدم رو پاش که داد بلندی زد و منم که فرصت طلب #جینگی در رفتم د برو که رفتیم
عرفان: دختره خیره سر وایسا #آدمت میکنم
الناز: فرشته ها که آدم نمیشن😌
https://eitaa.com/joinchat/419364986Cbc5cb356c3
#دختره_چقدر_پروعهه😂‼️
هدایت شده از Tab Rahi
پی دی اف رمانهای
#اربــــاب_رعــــیـــــتی 💍
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #عـــــــــاشقـــــانـــــه 💏
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #همــخـونــــــــه_ای 👫
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #پـــرســـتــــــــاری 👩⚕
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #غـمگــــــیــــــــن 🖤
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #فــانــتــــــــزی 🧚♀
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #تــخــیــلــــی 🧝♀
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #اربــــابــــی 🤴
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #پـلیــسی 👮♀
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #جنایــی 🕴
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #انتقــامی 💥
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #هیــجــانی 🌪
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #اجـــبـــــاری 🐾
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #طـنـــــــــــــــز😹
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #خـــــــــارجـــی 🙍♀
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #مــــــذهـــــــبـــی 🧕
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #مـاجــراجـــــویــی 👀
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #مــــــــافـــــیــــــایی 🔪
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
پی دی اف رمانهای #رئیـــس_کـــــارمــندی 💼
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👇🏿👇🏾👇🏽👇🏼👇🏻👇👇🏻👇🏼👇🏽👇🏾👇🏿
همه این رمـــانهای خفن داخل این کانــــــاله سریع جـــــوین بده بیش از 1000تا پی دی اف داخلشه
https://eitaa.com/joinchat/869990537C4cfee22130
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
#عاشقانه_ترین_رمان_ایتا🤤⚡️
#رمانی_جذاب_وپراز_هیجان🙊
آرسان:برو بشین تو ماشین زود باش.🤭🛑
با صدای دادش ترسیدم،وقت لجبازی باهاش نبود رفتم داخل ماشین نشستم بعد از چند دقیقه اومد.
رگ گردنش باد کرده بود،چشماش قرمز بود نفسای عصبی می کشید..🤯
ناخودآگاه چسبیدم به در ماشین میترسیدم بلایی سرم بیاره ازش هیچی بعید نبود.با سرعت زیادی رانندگی میکرد.
آرسان تروخدا یکم آروم تر برو.
آرسان:خفه شو فقط برای چی تا الان بیرون بودی؟با کی قرار داشتی هاااان؟؟!!🚫
با صدای دادش بغض کردم و گفتم:با کسی قرار نداشتم فقط رفته بودم قدم بزنم.
آرسان:تو خیلی غلط کردی این موقع شب با این سر و وضع میری بیرون😡
به نظر خودم لباسام هیچ ایرادی نداشت .
گفتم:سر و وضعم خیلیم خوبه هروقت دلم بخواد میرم بیرون.
چرا باید بهت جواب پس بدم؟😒
دستاشو مشت کرد خیلی عصبیش کرده بودم
آرسان: فقط ساکت شو وگرنه سالم نمیذارمت
نمیخوام چرا باید ساکت باشم ..😤😏
هیچ غلطی نمیتونی بکنی..
اصلا تو چی کاره منی که بهم گیر میدی!.؟
داشتم حرف میزدم که....😱❌
#یعنی_چه_اتفاقی_میفته🔥⁉️
https://eitaa.com/joinchat/1549533314C59680a3f94
هدایت شده از Tab Rahi
با صدای محکم بسته شدن در حیاط تو خودم جمع شدم و دستم رو روی شکمم گذاشتم
_ نترسیا مامانی! چیزی نیست...
همون موقع در باز شد و امیرعلی با چشمای به خون نشسته داخل اومد
از جام بلند شدم و آب دهنمو قورت دادم
مامان پشت سر امیرعلی وارد اتاق شد و رو به پسرش با التماس گفت :
_ امیرعلی...آروم باش مامان!
امیرعلی دندوناشو روی هم فشار داد
_ مامان برو بیرون
فریده خانوم لبش رو به دندون گرفت
_ امیر تو رو خدا
خانومت حاملس!
امیرعلی داد زد
_ من حامله و غیر حامله سرم نمیشه
کسی که غلط اضافی میکنه باید کتکشم بخوره
دست برو سمت کمرش و کمربندش رو بیرون کشید
مامان دست روی دست امیرعلی گذاشت
_ جون بچت این کار رو نکن
_ مامان میری بیرون یا جلوی خودت بزنمش؟!
با این حرفش هق هقم بالا گرفت
_ باشه من میرم بیرون...توام آروم باش
مامان مضطرب از اتاق خارج شد و در رو بست
امیرعلی چشماش رو ریز کرد و سمتم قدم برداشت
ی عقب رفتم که با دیوار پشتم برخورد کردم
جلوم ایستاد و...
ای وای...پسره میخواد به زن حاملش بزنه😱
بدو بیا بقیهش رو بخون ببین چی میشه 😞🏃♀️
#آماتیس 💙🎸
رمان زیبای سوز عشق ❤🌿
https://eitaa.com/joinchat/935133306C77054bfd1f
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
بی اختیار با شنیدن اسمم از زبونش زدم زیر گریه و دوباره صداش کردم:
-سامیار..
صدای بلند و با عجله ی کشیده شدن پایه ی صندلی روی زمین تو گوشی پیچید و بعد دوباره صدای سامیار:
-چی شده؟..بهت میگم چیشده..گریه نکن حرف بزن...
با ترس به در نگاه کردم و با صدای خفه ای گفتم:
-یکی اومده تو خونه..من میترسم..تورو خدا بیا..زود بیا..
صدای دادش بلند شد:
-چی؟..یعنی چی یکی اومده تو خونه؟..نگفت کیه؟..تو کجایی الان؟
ترسم بیشتر شد وقتی دیدم سامیار از چیزی خبر نداره و با هق هق گفتم:
-من..من تو اتاقمم..اومده پشت در..میگه..میگه بیا بیرون تا..تا بگم کی هستم...
-اصلا.. سوگل؟..به هیچ وجه درو باز نمیکنی..من دارم میام..نترس یکم دیگه میام
ـــــــــــــــــــــــــ
بیا ببین این پسر خشن و غیرتی مون چکارا که نمی کنه 😳😭😱
☆•☆•☆•☆•☆•☆☆•☆•☆•☆•☆•
https://eitaa.com/joinchat/2903638106Cac57d0283c
☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆
هدایت شده از Tab Rahi
:
#پارت42
پارت واقعی
#قسمتی_ از_رمان
☆[ارباب خشن] ☆
با ارباب را میرفتیم تو جنگل حالا حساب کنید
تو جنگل نصو شب دوتا آدم دارند راه میرند یکیشون
ترانه گذاشته بلند بلند همراش می خونه
بخدا خود ارواح تو جنگل و #حیوانات هم از ترس فرار می کنند
همین طور داشتم بلند بلند همراش می خونم
یهو ارباب گفت
گوشیمو بده
من:وا چرا #ارباب
ارباب:چون می خوام زنگ بزنم# تيمارستان نمی دونستم روانی هم هستی
اومدم یک چیزی بگم چنتا فوشم بارش کنم
یهو یک #صدایی اومد
یااا ابررر فضل العان عین این کارتونا یکی
میاد منو می بره می کشتم
اینقدر ترسیدم نفهمیدم چیکار کردم پریدم بغل #ارباب
https://eitaa.com/joinchat/1007878281C6e8327ebda
دختر تو جنگل با ارباب صدا میاد می ترسه می پره بغل ارباب🤭
عضو شوتادیر نشده
هدایت شده از Tab Rahi
🚫دختره توسط دوتا پسر خفت میشه میخوان بهش ......😱
فلافلم که آماده شد سریع یه #گاز بهش زدم...
که یکیشون جوری که من بشوم گفت #جووون چه گازی میزنه😋
#تنم مورمور شد و #اعصابم بهم ریخت.
بلند شد و #نزدیکای من نشست...
#قلبم داشت از دهنم در میومد..
چشمم بهش افتاد قیاف! #کریه و مسخره و #ترسناک بود
گوشیشو در آورد و گفت: #خوشگله #شمارت چنده؟
کیفمو گذاشتم رو #دوشمو و ساندویچمو برداشتم و رفتم پیشخوان تا حساب کنم
این یکی اومد #پشتم ایستاد و گفت: فدات شم 😉چرا هول کردی #عزیزم...
# آروم نزدیک شد و #حس کردم بهم #چسبید......😰😨
https://eitaa.com/joinchat/1548419225Cfea9cc195a
#اتفاقترسناکیکهبرایهمهممکنهبیفته
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
ناگهان #گرمی دستاشو تو دستم حس کردم.خواستم #جیغ بزنم که گفت هیس!.
-#نترس نگار! من #فرشته نجات زندگی توام. مگه تو نمیخوای #پدرت از #هولوفتونی خلاص شه؟
اون منو از کجا #میشناخت؟؟ سریع گفتم:
-چ...
-#هیس! هیچی نگو. همین طور که از سرو وضعم پیداس از خانواده #ثروتمندیم. پدرم #شرط کرده که اگه ازدواج کنم تموم #ویلا ها و شرکتا و #مالو منالشو میزنه بنامم.منم به پولای پدرم بیشتر از #عشق و #زنو رندگی احتیاج دارم. زیر بار #ازدواجم نمیرم. ازت #میخوام یه مدت کوتاه #نقشزنمو بازی کنی. به محض این که همچیو زد #بنامم از زندگیم #محو میشیو میگم #تصادف کردیو رفتی تو #اسمونا. منم درعوض #پول بدهی #میلیاردی پدرتو به بهت میدم تا از #زندون دراد. با همکاریت با من هم به #خوشبختی من کمک کن هم #خودت! این تنها #شانسته.نظرت چیه خانم #خوشگله؟
https://eitaa.com/joinchat/1057882204C7fd9133dc2
پارتش تو کاناله😍❌
ظرفیت محدود📛📛
هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
پسره میگه نقش زنمو بازی کن تا پدرم تموم ثروتشو بنامم بزنه بعدم از زندگیم برو بیرون. منم در عوض بدهی پدرتو جور میکنمو از زندون درش میارم😍😨
و دختره تو دوراهیه که...
❌🤤👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/1057882204C7fd9133dc2
هدایت شده از Tab Rahi
به شوهرش میگه غضنفر😐😂🤣بابا این کیه دیگه...😶🙊😂
با تکون های شدیدی چشم باز کردم که فاطی و دیدم
-فاطیما مگه مریضی بزار بخوابم‼️
آروین:از کی تا حالا توی دانشگاه و کلاس میخوابن ؟؟تخت خوابش نرم و گرم هست خانم تهرانی؟
جوری سرم و از میز بلند کردم و نگاش کردم که شک ندارم مثل سگ ترسید
آروین:چشماتون چرا قرمزه خانم تهرانی؟🤔
با خباثت نگاهش کردم :یعنی بگم چرا؟
آروین:بگو
-آخه استاد جان من یک شوهر دست و پا چلفتی دارم که اسمشم غضنفره و از اونجایی که این شوهرم خیلی بیشور و نفهمه....🤣🤣🤣🤣🤣
نذاشت حرفم و کامل کنم که گفت:من غضنفرم؟ من بیشورم؟؟🤬😂😂
همه کلاس در سکوت فرو رفت و دختر پر عشوه کلاسمون بلند شد :یعنی آرام همسرتونه استاد
-بله من زنشم عشقشم نفسشم اصلا اگه من نباشم نفسش بند میاد با اکسیژنم حل نمیشه ، سوال بعد؟؟🤣⁉️
https://eitaa.com/joinchat/779878558C9d8a206a37
ببین دختره چکار میکنه تا به همه دخترای کلاس بفهمونه زن استادشه🤣🤣🤣
هدایت شده از Tab Rahi
+دلبری کن برام...
با ترس نگاهش کردم و چسبیدم به صندلیم.
اب دهنمو به زور قورت دادم و با تته پته گفتم: ی..یعنی چی؟
با پرستیژ خاصی کرواتشو شل تر کرد و همینطور که نزدیکم میشد گفت: موهاتو باز کن، بزار اون فرفریای پدر درار و ببینم که دلم گیر کرده لای پیچشهاش! بذار ظرافتهاتو ببینم! شب و روز برام نذاشتی شهرزاد،بیقرار بودم بیقرارترم کردی، طاقتمو طاق کردی دختر...
با حرفاش گر گرفته بودم و خواستم چیزی بگم که ..🙈🔥♨️
https://eitaa.com/joinchat/1443168416C65397ceb43
#با_تک_تک_پارتاش_قلبت_از_هیجان_تند_میزنه😱😍♥️
هدایت شده از Tab Rahi
به لبه بیمارستان نزدیک شدم
دستی رو شکمم کشیدم زمزمه کردم:ببخشید عزیز مامان...پسر مامان ،دختر مامان منو تو باید بریم کسی رو تو این دنیا نداریم
داد زدم:بابای من قاتل شوهرمه
چند نفر که تو محیط بیمارستان بودن نگاهم کردن سری از تاسف تکون دادن
به ثانیه نکشید که همه تجمع کردن و به من نگاه کردن
داد زدم:میخوام بیام پیشت کیانم
چند سانت رفت جلوتر که صدای کیوان اومد
کیوان:آسمان...بیا با هم حرف بزنیم
نگاهی به پشت سرم انداختم
ترنم هم بود
با غم نگاهش کردم که نگران یه قدم اومد جلو
داد زدم:نیا جلو ..نیا
از حرکت وایساد دستش رو به حالت تسلیم بالا آورد
رو به کیوان نالیدم:اصلا نباید منو پیدا میکردین..من باعث این بدبختیم
کیوان سری به نشونه "نه" تکون داد و گفت:نه عزیزم این چه حرفیه آخه...بیا با هم حرف میزنیم
دیگه نباید وقتم رو تلف میکردم چشمام رو بستم خودم رو سپردم دست سرنوشت
خودم رو پرت کردم...
https://eitaa.com/joinchat/1418068110C3270ef9678
هدایت شده از Tab Rahi
استاد ما رو ببین،جوووووووونم استاد!#پدرسوخته چه کت و شلوار بهش میاد!!چه جیگری شده.وااای خدا یعنی
استاد ما اینه؟؟؟!!!
حالا دست! حالا جیغ! حالا دست دست جون ننه #اقدس!همه شاد و خوشحال با آوا تهرانی #پروداکشن😑🤣
استاد اخم کرده بود و تریپ جدی #مغرور برداشته بود.ای گندت بزنن!اینجوری اخم نکن میترسم😕
استاد_سرکار خانم وقت خواب🤨
منم که پررو،برگشتم گفتم:
_قربان شما #استاد😎
بچه ها زدن زیر خنده ولی وقتی نگاه خشمگینش رو دیدن....🤐😶
https://eitaa.com/joinchat/2164916369Cc9b71f39f2
وایییی ته خنده ست این رمان🤣🤣🤣🤣
هدایت شده از Tab Rahi
آلاچیق رمان مرجع بسیاری از کانالهای پیدیاف ایتا💯
انواع...
فایل پی دی اف #طنز🤣😂
فایل پی دی اف #جنایی😧🤭
فایل پی دی اف #جدید💯👌
فایل پی دی اف #کلکی😉🙈
فایل پی دی اف #پلیسی🚶🏻♀🚓
فایل پی دی اف #قدیمی🤧🙂
فایل پی دی اف #اربابی😕🤦🏻♀
فایل پی دی اف #ترسناک😰😞
فایل پی دی اف #معمایی🤔☺️
فایل پی دی اف #غمگین😔👐
فایل پی دی اف #عاشقانه❤️🖇
فایل پی دی اف #اجتماعی😶🌱
فایل پی دی اف #دانشگاهی😆💼
فایل پی دی اف #دانشجویی😌😝
فایل پی دی اف #ارباب_رعیتی🔫🙁
فایل پی دی اف #ازدواج_اجباری😖👊🏻
فایل پی دی اف #استاد_دانشجویی😂💋
کلی پی دی اف خفن با ژانرای مختلف همش داخل یه کانال‼️
https://eitaa.com/joinchat/2447310957Cbacf4e7a2c 💯🔥
عضویت بسی محدود♨️❌
هدایت شده از Tab Rahi
سللامممم یه کانال اوردم کلی رمان پی دی اف داره 😍🔥
هر رمانی بخوای درخواست بدی برات پیدا میکنه و بهت تحویل میده🕷🕸🙈
پس چرا منتظری بکوب رو لینک پر رمان پی دی اف داره. 😃👆🏻📚
#ارباب رعیتی📕 #عاشقانه📙❤️
#استاد_دانشجویی📖 #مذهبی🧕🏻📿
https://eitaa.com/joinchat/4013031565C18fa9d9e61
#پلیسی👮🏻♂📘 #ترسناک📔🎃👻
#تخیلی📗🌿 #غمگین🥀🖤
#pdfرمان ها کامل قرار میگیره فقط کافیه عضو شید درخواست بدید سریع پیدا میکنیم 📚🖋
هدایت شده از Tab Rahi
مثل مجنون ها دیوانهوار فریاد میکشد:
- پسر عموت داره چیکار میکنه؟ فکر کرده میتونه تورو از من بگیره! هه، تو مال منی... نمیتونی هیچ غلطی بکنین تا اشوان زندهست.
- فکر کردی با یه دیوونه طرفی؟ فکر کردی اگه بهم ترحم کنی ولت میکنم؟
دستانش را باز کرد و گفت:
- آره، اصلا من دیوونه! اما تو یکی خوب میدونی که دیوونه خودتم! پس یا ما با همیم برای همیشه، یا.... یا با هم دیگه از این دنیا میریم تا کاری ازتون سر نزنه!
اشوان یکهو دستانش را اسیر کرد و در لحظهی آخر...
https://eitaa.com/joinchat/1443168416C65397ceb43
#اینرمانکراشخیلیاس😱🔥
هدایت شده از Tab Rahi
-اصن اگه برام لواشک نخری نمیام
+نیا با یکی دیگه میرم
برگشتم سمتش
-جانم علی جان چیزی گفتی؟
+آره گفتم دختر دورم کم نیست تو نبودی یکی دیگه
حرصی مشتی به سینش زدم که توی شکمم درد بدی پیچید و باعث شد جیغ بزنم
علی-چی شد خوبی؟
-دوتا بچه انداختی تو شکمم جفتشون یهویی لگد میپرونن
-تا تو باشی دست رو من بلند نکنی هنوز نیومده دارن از باباشون طرفداری میکنن پدسگا🤣🔥
https://eitaa.com/joinchat/3838050412Cf47a2b3808
#دانشجوی_شیطون_من🤤🙂😂🌸
#رمانی_پر_از_صحنه_های_استاد_دانشجویی🙂
هدایت شده از Tab Rahi
#بخاطر_یه_اشتباه_دختره_رو_کتک_میزنه😕
_ارباب، ارباب خواهش میکنم
_خفه شو تو یه آشغالی که باید از همون اول میکشتمت
_ارباب بخدا اشتباه میکنید
_که من اشتباه میکنم اره الان نشونت میدم
با درآوردن کمربندش و پیچوندنش دور دستش لرزه ای به تنم افتاد
_که به زن من توهین میکنی اره الان نشونت میدم!
با فرود آوردن کمربند روی تنم یه جیغ کشیدم و گفتم
_ ارباب بخ...تا ا.. اشتباه..میکنید... من..من...بیگناهم
ارباب با این حرفم ضرباتشو بیشتر کرد
با ضربه ای که به شکمم خورد دردی توی تمام بدنم پیچید که باعث شد ی جیغ بلند بکشم که یهو در اتاق باز شد و ..
https://eitaa.com/joinchat/1924726940Cc086a51db8
#وای_دختره_بارداره😱
#وای_بیا_بین_چه_بلایی_سردختر_بیچاره_میاره
#دختره_خونبس_اربابه😞