سلام علیکم خواهران گرامی🌾
بچه ها چون امتحانام فعلا سبکه از همین امروز بارگذاری رمانو شروع میکنم...
#قضاوت
#رمان_کوتاه
#پارت_1
داوود: هرروز علاقم به رها خانم بیشتر میشه...
میترسم دیر بجنبمو ازدستم بره...
میترسم به امیر بگمو عصبانی بشه..
1 ماهه که دارم با دلم میجنگم...
شب شده بود.... تصمیم گرفتم دلمو بزنم به دریاو ماجرارو به امیر بگم....
ـــــــــ
امیر: به به سلام سلام اقای دهقان فداکار😂
داوود: سلام 😅😓
امیر: چیزی شده؟
چرارنگت پریده!
داوود: میخواستم... باهات.... حرف.... بزنم...
امیر: جونم؟
داوود: میگم... اگه... یکی... بیاد... خاستگاری... رهاا... خانم.... چیکار.... میکنی....
امیر: کار خاصی نمیکنم😂
کی هست حالا!؟
داوود: م..... م.... من....😓
امیر: ت... و😳
داوود: با سر جواب دادم....
امیر: بغلش کردم...
من حرفی ندارم... باید ببینیم خود رها نظرش چیه🙂
داوود: نفس راحتی کشیدمو لبخند زدم....
ــــــــــ چند روز بعد ــــــــــ
امیر: داوود.. بیا
داوود: سلام... جانم
امیر: سلام...
با رها حرف زدم...
داوود: خب😍
امیر: تشریف بیارید😂
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#قضاوت #رمان_کوتاه #پارت_1 داوود: هرروز علاقم به رها خانم بیشتر میشه... میترسم دیر بجنبمو ازدستم
این رمانی که الان گذاشتم 5 تا پارته... بعد از اتمام این یه رمان کوتاه دیگه هم داریم به اسم(عشق تا شهادت) اون 10 تا پارته
هدایت شده از اخبار 🇮🇷 20:20
🔴 فصل سوم «گاندو» کلید میخورد
🔹مهدی نقویان، مدیرعامل موسسه اندیشه شهید آوینی گفت: به این دلیل که از فصل دوم گاندو استقبال خوبی شد قرار است فصل سوم این سریال نیز ساخته شود.
🔹اولین خبر رسمی این است که فصل سوم «گاندو» در حال نگارش است و امسال به تولید میرسد.
✅کانال اخبار 20:30👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
هدایت شده از گاندو
🔸با حمایت دولت گاندو۳ کلید میخورد
مدیرعامل موسسه اندیشه آوینی:
با توجه به استقبال خوب مخاطبان از گاندو، فصل سوم نیز ساخته میشود. فیلمنامه در حال نگارش و تولید امسال کلید خواهد خورد.
برخلاف ادعای دولت قبل که میگفتند سریال جناحی است، در دولت جدید هم آن را میسازیم. با توجه به موانع در پیشبرد پروژهها در فصلهای قبلی، دولت کنونی همراه و رفعکننده موانع در روند تولید آثار است.
#وحیدرهبانی
#فصل_سوم
#گاندو
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#قضاوت #رمان_کوتاه #پارت_1 داوود: هرروز علاقم به رها خانم بیشتر میشه... میترسم دیر بجنبمو ازدستم
#قضاوت
#رمان_کوتاه
#پارت_2
1 ماه بعد:::
(داوود و رها نامزدن)
امیر: الو، شما کی هستید الووووو
اهههههه
دستامو مابین سرم گذاشته بودم...
حرفای اون فرد تو سرم اکو میشد...
«به داوود اعتماد نکن»
«اون یه دروغگوِ»
«قبل از رها ازدواج کرده»
«همچیو ازتون پنهان کرده»
یعنی داوودی که این همه مدته میشناسمش دروغ گفته بهم.. ولی من که شناسنامشو دیدم اسم کسی توش نبود....
چیز دیگه ای که ذهنمو مشغول کرده بود صداش بود... خیلی صداش آشنا بود...
از کجا اسم رها و داوود رو میدونست...
سردرد گرفته بودم....
گوشیو برداشتم تا دوباره اون شماره رو بگیرم... ولی اشغال میزد... مثل اینکه با تلفن عمومی زنگ زده بود..
تو افکارم بودم که یکی دستشو گذاشت رو شونم...
رها: داداش چیزی شده!؟
امیر: نه عزیزم... برو به کارت برس
ـــــــــــــ
امیر: تصمیم گرفتم چند روزی داوودو تعقیب کنم تا ببینم کجاها میره چیکارا میکنه...
بعد از اینکه رها رو رسوند خونه، رفت خیابون آذرین و بعدش پیچید تو یه کوچه... رسیدیم ته کوچه.. ولی هیچکی نبود... خواستم برگردم که...
باورم نمیشد...اولش یکم با یه خانمی که یه بچه کوچولو داشت حرف میزد بعد سوارشد و رفتن....
انقدر تو شک بودم که حواسم نبود رفتن... دنیارو سرم میچرخید...
جلو خونه داوود تو ماشین نشسته بودم... امروز شیفتش نبود پس میومد خونه...
بعد چند ساعت اومد....
رفتم جلو...
داوود: عه سلام...
اینجا چیکار میکنی...
دستشو گرفتمو گفتم:: بیا... بیاتو
امیر: دستمو از تو دستش کشیدم بیرون..
داوود: چیشده!
امیر:چی میخواستی بشه؟
عروس خانم خوبن؟
داوود: رهارو میگی😂
آره خو.....
امیر: پریدم وسط حرفش...
خودتو نزن به اون راه... من همچیو میدونم..
عکسارو نشونش دادم..
این کیه سوارش کردی؟
اون بچه کیه؟
داوود: تو منو تعقیب کردی!
امیر: داد زدم: جواب منو بدهههه
زن و بچتن نه؟!
داوود: زن و بچه کدومه اخه برادر من...
چرا انقدر زود قضاوت میکنی!
بزار توضیح بد.....
امیر: پریدم وسط حرف:: به من نگو برادر، من برادری مثل تو نمیخوام...
توضیحتم به درد خودت میخوره...
خیلی پستی که از اول نگفتی...
خواستم برم... که دستمو گرفت
داوود: به خدا داری اشتباه میکنی...
اون خانم جای خواهر منه...
امیر: برگشتم سمتش:: چند تا از این خواهرا داری؟
داوود: صدام رفت بالا....
بسه امیر... خجالت بکش..
امیر: تو باید خجالت بکشی که هزارتا خواهر داری
داوود: با همون تن صدا گفتم: داری اشتباه میکنی!
امیر: من فقط یه بار اشتباه کردم... اونم این بود که به تو اعتماد کردمو خواهر دسته گلمو سپردم به تو نامرد...
پشتمو بهش کردمو به راهم ادامه دادم...
داوود: یکم بلند تر طوری که امیر از اون فاصله بشنوه گفتم: اگه فهمیدی داری اشتباه میکنی چی!؟
امیر: یکم شَک تو دلم افتاد... ولی اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم..
پ.ن¹:...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ