سلام دخترا چطورین؟🌱
متاسفانه من سرما خوردمو حالم زیاد مساعد نیست...
پس نمیتونم زیاد بیام پیشون... چند پارتی از رمان رو قبلا نوشتم، براتون بارگذاری میکنم🌸
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_6 عطیه: رسول دم در منتظر بود که بریم سایت... یجوری بودم... هم دوست داشتم برم
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_7
عطیه: امروز، روز استراحت بود....
تو اتاق نشسته بودمو کتاب میخوندم..
نگاهم به متن های تو کتاب بود اما ذهنم پیش محمد بود...
هر دفعه منو میبینه حول میشه و به تته پته میوفته... همیشه هم سعی داره این رفتارشو مخفی کنه..
نکنه اونم منو...
با اومدن مامان افکارم نیمه نصفه به پایان رسید..
افروز: عطی مامان بیا ناهار...
عطیه: چشمی گفتمو کتاب گذاشتم رو میز...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد: سرمیز ناهار نشسته بودم...
قاشق تو دستمو بع میز میزدم...
تو فکر عطیه بودم..
یعنی همونیه که میخوام..
یعنی انتخابم درسته..
یهو یاد رفتار امرزورش افتادم و ناخوداگاه لبخند زدم...
چقدر حول شده بود..😂
آوا: عزیز تو آشپزخونه بودو برنجو میکشید...
سالادو برداشتمو اومدم تو پذیرایی، دیدم محمد به یه نقطه خیره شده و لبخند زده..
آروم گفتم: محمد...محمدددد🤫
محمد: ها...چیه...ب.. بله...
آوا: کجایی برادر؟!😐
محمد: تا خواستم حرف بزنم عزیز گفت::
عزیز: مادر بیا این خورشتُ ببر
آوا: شانس داری جناب برادر😂😐
محمد: هوووف
آوا: خورشتو گذاشتمو گفتم: آهاااااا توفکر عط....
محمد: هییییییس... آواااااا😐
آوا: خوب عزیز که آخرش میفهمه بلاخره..
محمد: خواستم حرف بزنم که عزیز اومد..
عزیز: من چیو میفهمم بلاخره؟ 🤨
محمد: امم...
آوا: زودتر از محمد گفتم:: هی... هیچی...😬
یکم فکر کردم، عزیز که بلاخره متوجه میشه.. گفتم؛: من بعدا به شما میگم☺️
عزیز: پافشاری نکردم... ابروهامو بالا انداختمو نشتم...
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
سلام دخترا چطورین؟🌱 متاسفانه من سرما خوردمو حالم زیاد مساعد نیست... پس نمیتونم زیاد بیام پیشون... چن
سلام گلم ، انشاالله به زودی حالت خوب بشه🌱✨💛
#بسیجی🦋
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_7 عطیه: امروز، روز استراحت بود.... تو اتاق نشسته بودمو کتاب میخوندم.. نگاه
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_8
آوا: امشب شیفت بودیم...
بعد از ناهار محمد رفت یکم بخوابه... منم رفتم سراغ عزیز....
عزیز؟
عزیز: جانم؟
آوا: میخوام درمورد یه موضوعی حرف بزنم..
عزیز؟!
آوا: راستش محمد....
(تمام ماجرارو گفت)
عزیز: لبخند زدمو گفتم: باشه عزیزم
شماره مادرشو بده تا صحبت کنم باهاشون...
آوا: شمارشو ندارم😆
باید بگیرم ازش...
عزیز: باشه مادر
آوا: پاشدم برم... با فکری که به ذهنم رسید.. برگشتمو روبه عزیز گفتم: میگم عزیز.. میخواید خودم ببینم نظرش چیه؟ اگه مثبت بود بریم خاستگاری؟
عزیز: باشه..
ـــــــــــــــــــ شب، سایت،استراحت ـــــــــــــــــــ
عطیه: نشسته بودم که آوا اومد سمتم...
آوا:به به عطی خانووم چطوره؟
عطیه: با لحن خودش گفتم: بَه آوا خانووم چطوره😂
آوا: بنده خوبم.. 😂
عطیه: بندم خوبم😂
آوا: میگم... باید حرف بزنیم...
عطیه: درخدمتم..
آوا: اممممم...
خانم عطیه نوروزی شما قصد ازدواج دارید؟ 😂
عطیه: فک کردم داره شوخی میکنه... با لحن خودش گفتم: با اجازه بزرگ ترها بعلهههه حالا اون خوشبختی که میخواد منو بگیره کیه؟😂
انتظار داشتم بخنده اما گفت...
آوا: محمد😌😂
عطیه: لبخند روی لبم از بین رفت...
بازم تپش قلب... ولی این دفعه خیلی وحشت ناک تر...
نمیدونم این تپش قلب از ذوقه یا استرس...
نگاهمو به زمین دادم...
آوا: عطیه؟
عطیه: بدون اینکه حرفی بزنم نگاهمو بهش دادم..
آوا: ببین چون خواهرشم نمیخوام ازش تعریف کنما...
ولی خب گفتنیارو باید گفت...
محمد واقعا دلش پاکه... نگاهش پاکه.. قلبش پاکه
کل فامیل به سرش قسم میخورن، حتی بچه های سایت... قطعا خودتم تو این مدت که باهم همکار بودین شناختیش...
عطیه: نگاهی به آوا کردم، لبخندی زدمو سرمو پایین انداختم...
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#متن_انگیزشی
#بسیجی🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#متن_انگیزشی
#بسیجی🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#متن_انگیزشی
#بسیجی🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#متن_انگیزشی
#بسیجی🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#متن_انگیزشی
#بسیجی🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#متن_انگیزشی
#بسیجی🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#شعر
#بسیجی🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#شعر
#بسیجی🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#شعر
#بسیجی🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#شعر
#بسیجی🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#شعر
#بسیجی🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
دوستان یه مسئلهای...
من مربی دوتا کلاس هستم. هنر(نقاشی و طراحی) و والیبال
فکر نکنم بیشتر از این بتونم فعالیت کنم...
اما شبها درخدمتتونم🌱🌸
#بسیجی🦋
#زمانتمام!
بفرمائید👆🏻
درخدمتم. لطفا اگر صحبتی دارید سریع وارد لینک کنید.
پاسخگو خواهم بود.
#بسیجی🦋
۱:دهههشتادیهستم
۲:دوست گرامی نویسندهجان سرما خوردند وقتی حالشون مساعد شد میزارن برامون.
#بسیجی🦋
چرا دیر بت دیر ناشناس میذارید
__________________
هروقت وقتمون آزاد باشه قرار میدیم.
#بسیجی🦋
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
۱:دهههشتادیهستم ۲:دوست گرامی نویسندهجان سرما خوردند وقتی حالشون مساعد شد میزارن برامون. #بسیجی🦋
همین امروز که پارت گذاشتم واستون😐😂
سلام ایدی نویسنده جان رو بزارید ممنون میشم🌹🌹🌹🌹🌹
___________________
سلام. بااجازه نویسندهجانم
#بسیجی🦋
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
سلام سلام چطورین دخترا💫
سلام گلم ممنونم شما خوبی
#بسیجی🦋