eitaa logo
مجله دینی نکته‌های ناب مهدوی(تلخگو)
2.3هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
5.5هزار ویدیو
318 فایل
💎معجزه کلام را در خوب‌شدن حالتان را دراین کانال ببینید 💎غذای روحتان راازاین کانال دریافت کنید 💎بامداومت برعمل نورانی #اهلیت و #علاقه به این کانال ایجاد می‌شود 💎کانال خوب،نافعتر رفیق خوبه @rooshanfekr2 🤝 http://eitaa.com/joinchat/2906521606C41e5b9fe8b
مشاهده در ایتا
دانلود
... دکتری برای خواستـگاری دختـری رفـت ، بعـد از صحبـت ها دختـر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت در نباشد آن جــوان در کار خــود مانده بود . پیـش استاد خـود رفت و با خجالت گفـت در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را کنــد در خانه های مــردم رخـت و لباس میشست.. حالا دختری که خیلی دوستـش دارم شرط کرده که فقط بـدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است . گذشته مادرم مرا زده کرده است . به نظرتان چکار کنم؟ بـه او گفـت از تـو خواستـه ای دارم ، به منزل برو و دسـت مادرت را بشـور ، فـردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی . به منزل رفت و با حوصله دست های مادرش را در حالی که اشــک بر روی گونه هایش سرازیر شـده بــود میشست این اولیــن باری بود که دستـان مادرش در حالی که از شدت شستن لباس های مردم چروک شده و برداشتـه انـد را دیـده بـود و وقتـی آب را روی دستانـش میریخـت از درد به لرز میفتاد پــس از شستن دستـان نتوانست تا فـردا صبــر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت ممنونم که راه درسـت را بهـم نشان دادیــد من مــادرم را به امروزم نمیفروشم... چــون اون اش را برای آینده من تباه کرد ❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید ❄ در نکته های ناب⇙ @rooshanfekr ━━━━━━━━━━━━
ماهیگیری گرسنه به دریا رفــت ، نزدیکی غروب تورش را جمـع کرد ، یک ماهی بزرگ در تـور بود خوشحال شــد و تمام رنج های آن روز را از یـاد برد . در راه برگشت که در همـان حوالی مشغول گشت بود ماهی را به زور از او گرفت و حتی از او تشکر هم نکرد مرد سرافکنده به خانه بازگشـت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمـده بود . حاکم با به کاخ بازگشت و جلو ملکه خـود میبالید که چنین صیدی نموده است همانطور که ماهی را به ملکه خود نشان میـداد ، خاری به انگشتش فرو رفـت ، دردی در دستــش کرد سپس دستش ورم کرد واز شدت درد نمیتوانست بخوابد طبیبان جمـع شدند و قطـع انگشـت را پیشنهــاد نمودنــد ، حاکم موافقت نکرد تا درد تمام دست ، مچ و سپس تا بازو را فرا گرفــت و چنــد روز به همیــن منوال گذشــت . ها این بار قطع دست از بازو را پیشنهـاد کردند . حاکـم موافقت کرد و دستش را بریدند او به یاد مرد ماهیگیر افتـاد و دستور داد هر چه زودتـر پیدایـش کنند . بعـد از جستجـوی فراوان ماهیگیـر را پیـدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته پیش حاکم آمد حاکم گفت بدون هیـچ وحشتی بگو وقتی ماهی را گرفتم ، چه گفتـی؟ ماهیگیر گفـت به نگاه کردم و گفتم پروردگارا او قدرتش را به من نشان داد ، تو هـم قدرتـت را به او نشان بده ❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید ❄ در نکته های ناب⇙ @rooshanfekr ━━━━━━━━━━━━
(ره) در بازار چـوب فروشها ، در هر حجره روزی چند كاميون چوب معامله می شود ولی در پايان روز كه سؤال كنی چقدر كرده ايد؟ می گويند مثلاً ده هزار تومان . امّا يك منبّت كار تكه ی كوچكی از آن چـوب را میگيـرد و حسابی روی آن كار می كند و بر روی آن نقش می اندازد و همان تكّه را صـد هزار تومان يا بيشتر می فروشد گاهی اوقــات آن قدر نفيس میشـود كه نمیتوان روی آن گذاشت در اعمال عبـادی هم زيــاد عبــادت كردن چندان ارزش ندارد بلكه روی عمــل حسابی كار كردن و آن را خــوب از كــار درآوردن و آن را ادا كردن نتيجه بخش است ❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید ❄ در نکته های ناب⇙ @rooshanfekr ━━━━━━━━━━━━
اولین باری که بین دو راهی قانون و اخلاق قرار گرفتم مربوط به زمانی بود که قاضی بودم و به پرونده های تخلفات رانندگی رسیدگی می کردم پرونده پسر دوست پـدرم را برایم آوردند که من و ام چند مدتی در خانـه آن ها تا پیدا شدن خانه جدید مهمان بودیم اخـلاق اقتضا می کرد تا او را نکنم ولی ندای درونم قانــون را میپسندید . بالاخـره او را جریمه کردم اما برگ جریمــه را خودم پرداختـم دکتر امیر ناصر ، پدر علم حقوق ❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید ❄ در نکته های ناب⇙ @rooshanfekr ━━━━━━━━━━━━
اربابــی یکی را کشــت و زندانـی شد و حکــم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد . شب قبل از اعدامــش ، غلامــش از بیـرون زنـدان ، تونلـی به داخـل زنـدان زد و نیمــه شــب او را از فراری داد اسبی برایــش مهیا کرد و اســب خود سوار شـد اندکی از شهــر دور شـدند ، غلام به ارباب گفــت ارباب تصــور کن الان اگر من نبــودم تو را بــرای نوشتن در زندان آماده می‌ کردند ارباب گفــت سپــاسگزارم بدان جبــران می ‌کنـم نزدیــک طلوع شد ، غلام گفــت ارباب تصـور کن چه حـالی داشتــی الان مــن نبــودم ، داشتــی با ات و فرزندانت وداع میـکردی؟ ارباب گفت سپاسگزارم ، جبران می کنم اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیـگر دهان باز کند ، ارباب گفــت تو بـرو . من می ‌روم خــود را تسلیم کنم . من اگر شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنــده بمانم با منتــی که تو خواهی کرد ، هر روز پیــش چشم تو هزاران بار مــرده و زنده خواهم شد اگه برای کسی کاری انجام دادید بی منت باشه ❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید ❄ در نکته های ناب⇙ @rooshanfekr ━━━━━━━━━━━━
روزی در نماز جماعت موبایل یه نفـر زنگ خـورد زنگ موبایل آن مـرد ترانه ای بــود . بعد از نمــاز همه او را سرزنش کردنـد و او دیگر آنجا به نماز نرفت همان مـرد به ای رفــت و ناگهان قلیان از دستش افتاد شکســت . کافه چی باخــوشرویی گفــت اشکال نداره ، فدای ســرت . او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد. حکایت ماســت ، جای خدا میکنیم و جای خدا میبخشیم ، جای خدا... خدایی که ما میشناسیـم اگه بنـده اش اشتباهی بکنه ، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه . مـا جای نیستیم این رو هیچوقت یادمون نره چقــدر خــوبه میشه اگه کسی اشتباهی میکنه با خوشرویـی باهاش برخــورد کنیــم نه ایــن که با خشم تحقیرش کنیم و باعث ترک خوب بشیم... ❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید ❄ در نکته های ناب⇙ @rooshanfekr ━━━━━━━━━━━━
شیخ رجبعلی خیاط تعریـف میکرد در نیمه شبی سرد زمستانی در حالی که برف شدید میبارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفیـد پوش کرده بود دیدم در انتهای کوچه کسی سر به دیوار گذاشته و روی سرش نشسته است. باخودم گفتم شایــد معتاد دوره گرد است که سنگ کوب کرده جلو رفتم دیــدم یک جوان اسـت ، تکانش دادم. بلافاصله نگاهــم کرد و گفـت چه میکنی؟ گفتـم مثــل اینکه متوجـه نیستـی بـرف ، روی سـرت نشسته ، ظاهرا مـدت هاسـت که اینجایی خدای ناکرده مریض میشوی جــوان که انگار صحبـت مـن رو نشنیده بود ، با سرش اشاره ای به روبـرو کرد . دیـدم او زل زده به پنجره ای ، فهمیدم عاشق شده نشستم و با تمام وجود گریه کردم، جوان تعجب کرد ، کنارم نشست و گفت چی شده پیرمرد؟ تو هم عاشــق شدی؟ گفتم قبل از اینکه تو را ببینم میکردم عاشـقم عاشـق مـهـدی فاطمه سلام الله علیها ، ولی الان که تو را دیـدم چگونه برای رسیدن به عشقت از خود بی خــود شدی فهمیدم من نیستم و ادعایی بیش نبوده! مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد ❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید ❄ در نکته های ناب⇙ @rooshanfekr ━━━━━━━━━━━━
اشــراف زاده ای ، در راه پیـرمــردی دیــد که بـار سنگینی از هیــزم بر پشــت حمـل میکنــد ، لنــگ لنگان قدم بر میداشت و نفس نفس صدا می داد به پیرمرد نزدیک شـد و گفت مگر تو گاری نداری که بــار به ایــن سنگینی میبری؟ هر کسی را بهـر کاری ساخته اند . برای بار بردن است پیرمــرد خنــده ای کرد و گفــت این گونه هم که فکـر میکنی نیست. به آن طرف نگاه کن. چه می بینی؟ با لبخنــدی گفــت پیـرمــردی که بارهیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است پیرمـرد گفــت میدانی آن مــرد ، اولادش از مــن افزون تر است ولی فقرش از من بیشتر است؟ اشــراف زاده گفــت بــاور نــدارم ، از قـرائــن بر می آیــد فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید کرد پیرمــرد گفــت آقا! آن گاری مـال مــن و آن مــرد همنــوع مــن اســت . او گاری نداشت و هر شب کودکانش مــرا آزار میداد چـون فقرش از من بیشتر بـود گاری خـود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد بارسنگین هیــزم ، با صدای خنــده ی کودکان آن مرد ، چــون کاه بر من میشود . آنچــه به من فرمان میراند خنده کودکان است ❄ نشر مطالب با لینک کانال بلامانع است ❄ در نکته های ناب⇩ @rooshanfekr ━━━━━━━━━━━━
شیخ بــه شاگردان خــودش عقیده می آموخـت، لااله الاالله یادشـان میـداد ، آنـرا برایشـان شــرح میداد و بر اساس آن میکرد روزی یکی از شاگــردان طوطـی زیبایی بـرای او هدیه آورد ، زیرا شیـخ پرورش پرندگان را بسیار میداشـت . شیــخ همــواره طوطـی را محبـت میکرد و او را در درس هایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید لااله الا اللّه طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدنــد که به شـدت گریــه  میکنــد . وقتــی از او علــت را پرسیدنــد گفــت طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم . شیــخ پاسخ داد من برای این نمیکنم   ناراحتی من از اینسـت که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقــدر فریاد زد تا مُرد . با آن همــه لااله الاالله که میگفــت وقتـی گربــه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها می زد زیــرا او تنها با زبانش میگفــت و قلبش آنـرا یاد نگرفتــه و نفهمیــده بود . سپـس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم تمام عمــر با زبانمان لااله الاالله بگوییـم و وقتی که مــرگ فرا رســد فراموشش کنیــم و آنرا ذکر نکنیم زیرا ما هنــوز آنرا نشناخته اسـت  آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم ❄ نشر مطالب با لینک کانال بلامانع است ❄ در نکته های ناب⇩ @rooshanfekr
نقل اسـت عطاری که مشهور به تقـوا بود مریض و مرضش طولانـی شـد . یک نفـر از دوستـان به عیادتش رفـت و دید از وسائل و خــانه چیزی برایش نمانده حصیری زیر پایش و متکائی زیر سرش هست و این آقای به چنین روزی افتاده . پسـرش وارد شد گفت پدر برای نسخه امروز پول نیست تا دوا بخـرم ، متکای زیـر سـرش را بــه او داد و گفــت این را هم ببر و بفــروش ببینم راحت می شوم یا نه؟ دوستش پرسیــد مطلب چیســت؟ گفــت من در کربلا نماینـدگی فروش آبلمیوی داشتم آبلیمو وارد میکردم به مبلــغ گزاف می فروختم. ناگهان در کربلا تب حصبه عمومی شـد و طبیبها مداوای عام کردند که آبلیمو نافع است مردم برای خریــد آمدند ، از فردا به خـودم گفتم چرا را ارزان بفروشــم حالا که خریـدار فــراوان دارد دو برابــر و بعــد چنـــد برابـر کردم مردم بیچاره هم ناچــار می خریدند بعــد دیــدم آبلیمو دارد کم می شود و هر چه می کنم می خرند ولی تمام می شود شروع کردم آب در آبلیمو کردن و سپس آبلیموی مصنوعی و تقلبی درست کردم ، مال فراوانی به دســت آوردم ، مدتــی بعد در اثر ایــن بستری شدم آنچه پــول آبلیمو به دســت آوردم دادم تا امروز که دیدی همین باقی مانده بود این را نیز دادم ببینم راحــت می شـوم یا نه؟ فاعتبــروا یا اولی الابصــار پـس عبـرت گیریـد ای دارنـدگان ❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید ❄ در نکته های ناب⇙ http://eitaa.com/joinchat/34589012Cfc1b7bcd50 @rooshanfekr ━━━━━━━━━━━━
دکتـر الهی قمشـه ای میفرمـود دعـوا کـن ولـی با کاغذت ، اگر از کسی ، یک کاغذ بردار و یک مـداد ، هرچـه خواستی به او بگویـی روی کاغذ بنویس خواستـی داد هـم بکشـی ، تنهـا سایـز کلماتـت را بزرگ کن ، نه صدایت را . آرام که شدی برگـرد و کاغذت را نگاه کن و خودت کن حالا میتوانی تمام خشمِ نوشتـه هایـت را با پاک کُنت کنی ، دلی هم نشکانده ای ، وجدانت را هم نیازرده ای خرجش همـان مـداد و پاک کن بود . نه بغـض و پشیـمـانـی ، آری گاهـی میتـوان از کـورۀ خـشـم پخته تر بیرون آمد . تر زندگی کنیم... ❄ نشر مطالب با لینک کانال بلامانع است ❄ در نکته های ناب⇩ http://eitaa.com/joinchat/34589912Cfc1b7bcd50 @rooshanfekr ━━━━━━━━━━━━
مرحوم شیـخ جعفر کاشـف الغطاء از بزرگ‌ ترین فقیهان عالَم تشیع بود ، در حدی که علمای بزرگ شیعـه از قول او نقل کرده‌اند که فرموده بود اگر تمام کتابهای فقهی را در رودخانه بریزند وبه دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد ، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه‌ام دارم ، همه را بیرون می‌ دهم تا دوباره بنویسند اهــل علم و اصحاب سِرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقی می ‌کند ولی خیلی هم خبر از داستان نداشتند . اینقــدر در مقام جســت ‌و جو برآمــدند تا به ایــن نتیجـه رسیدند که ایــن مـرد بزرگ الهی ، این فقیه عالیقـدر گاهی که به خـانه می ‌رود ، همسرش حسابی او را می ‌زند روزی چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند گفتند آقا ما داستانی شنیده‌ ایـم از خودتان باید بپرسیم . آیا همسر شمــا گاهی شمـا را می ‌زند؟! بله ، عــرب است ، قدرتمند هــم هست ، قوی ‌البنیه هم هست، گاهی که عصبانی میشود ، حسابی مرا میزند . من هم زورم به او نمیرسد گفتند او را طلاق بدهید . گفت نمی ‌دهم . گفتند اجـازه بدهیـد ما زنانمان را بفرستیم ادبش کنند. گفت این کار را هم اجازه نمی ‌دهم . گفتند چرا؟ گفــت همسرم در خــانه برای مـن از اعظم نعمت‌ های خــداست چون وقتــی بیرون می ‌آیم و در صحن می ‌ایستم و تمام صحن ، پشت سر من نماز می‌خوانند ، مردم در برابر من تعظیم می ‌کنند گاهی در برابر این مقاماتی که خـدا به من داده ، یک ذرّه هوا مرا بر می ‌دارد . همان وقت می ‌آیم در خانه کتک می ‌خورم ، هوایـم بیرون می ‌رود! این الهی است ، این باید باشد انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز هست. @noktehayenabekotah ━━━━━━━━━━━