الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام💚
عیدالله الاکبر، عید سعید غدیر خم بر شما مبارک.
پروژه حجاب
برای نهادینه شدن فرهنگ حجاب در بین نسل جدید -دهه هشتادی ها و دهه نودی ها- باید کار فرهنگی ریشه ای کرد.
چون هنوز اعتقادات این دو دهه شکل ثابتی به خودش نگرفته و میتونیم با برنامه ریزی دقیق و ریشه ای اعتقادات فرهنگی مناسب با جامعه ایران رو به اونها داد.
برخی از این راهکارهای ریشه ای عبارتند از:
۱. تغییر جایگاه بی حجاب پولدار با باحجاب فقیر در برنامه های تلویزیونی و سینمایی.
۲. ممنوعیت تبلیغات شرکت ها و گروه های تجاری که از برهنگی زنان برای تجارت خود سوء استفاده میکنند و در عوض تشویق به رعایت نمادهای حجاب در تبلیغاتشون.
۳. جایگزین کردن پوشاک های جوان پسند ولی مناسب با فرهنگ و دین ایران اسلامی بجای این نوع لباس های مبلغ فرهنگ غربی.
۴. ساخت مستندات حرفه ای از عواقب بی حجابی در جوامع سایر ملل. به تصویر کشیدن حرفه ای سابقه حجاب در ایران و جهان.
۵. کمتر از لحن و کلمه اجبار استفاده کردن و بجای آن با پنبه سر بریدن.
و موارد دیگر که اگر گوش شنوا باشد میشنود.
#حجاب
✍م.میرزایی.
راه ارتباطی با حقیر جهت انتقاد و پیشنهادات
https://eitaa.com/Mirzaey2
@roozneveshthayeman
سلام عزاداری هاتون قبول
برای هیئتمون که همه از جوانان طلبه و دانشجو هستند میخوام اطعام بدم.
شما هم اگر دوست داشتید شریک باشید بسم الله.
۵۸۹۲۱۰۱۳۹۳۹۳۰۹۴۲
بانک سپه
مجتبی میرزایی
حتما رسیدش رو بفرستید.
روایتی که در ادامه میاد رو حتما مطالعه کنید.
قالَ الشَّیْخُ فَخْرُ الدِّینِ الطُّرَیْحِیُّ فِی مَجْمَعِ الْبَحْرَیْنِ فِی حَدِیثِمُنَاجَاهِ مُوسَى علیه السلام: قَالَ علیه السلام: یَا رَبِّ، لِمَ فَضَّلْتَ أُمَّهَ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه وآله عَلَى سَائِرِ الْأُمَمِ؟ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى: فَضَّلْتُهُمْ لِعَشْرِ خِصَالٍ. قَالَ مُوسَى: وَ مَا تِلْکَ الْخِصَالُ الَّتِی یَعْمَلُونَهَا حَتَّى آمُرَ بَنِی إِسْرَائِیلَ یَعْمَلُونَهَا؟ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: الصَّلَاهُ وَ الزَّکَاهُ وَ الصَّوْمُ وَ الْحَجُّ وَ الْجِهَادُ وَ الْجُمُعَهُ وَ الْجَمَاعَهُ وَ الْقُرْآنُ وَ الْعِلْمُ وَ الْعَاشُورَاءُ. قَالَ مُوسَى علیه السلام: یَا رَبِّ، وَ مَا الْعَاشُورَاءُ؟ قَالَ: الْبُکَاءُ وَ التَّبَاکِی عَلَى سِبْطِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه وآله وَ الْمَرْثِیَهُ وَ الْعَزَاءُ عَلَى مُصِیبَهِ وُلْدِ الْمُصْطَفَى؛ ... وَ مَا مِنْ عَبْدٍ أَنْفَقَ مِنْ مَالِهِ فِی مَحَبَّهِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِ طَعَاماً وَ غَیْرَ ذَلِکَ دِرْهَماً إِلَّا وَ بَارَکْتُ لَهُ فِی الدَّارِ الدُّنْیَا الدِّرْهَمَ بِسَبْعِینَ دِرْهَماً، وَ کَانَ مُعَافاً فِی الْجَنَّهِ، وَ غَفَرْتُ لَهُ ذُنُوبَهُ.
مرحوم طریحی در مجمع البحرین نقل می کند: روزی حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: ای پروردگار من، چرا امّت محمّد را بر سایر امّت ها برتری دادی؟ خداوند متعال فرمود: ایشان را به دلیل ده خصلت برتری بخشیدم. حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: آن ده خصلت چیست تا بنی اسرائیل را نیز امر کنم که به جا آورند؟ خداوند فرمود: نماز، زکات، روزه، حجّ، جهاد، نماز جمعه، نماز جماعت، قرآن، علم و عاشورا. حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: ای پروردگار من، عاشورا چیست؟ فرمود: عاشورا، یعنی گریه، خود را به گریه زدن، مرثیه خوانی و عزاداری برای مصیبت فرزند محمّد مصطفی صلّی الله علیه وآله ... اگر بنده ای مقداری از مالش را به خاطر محبّت به فرزند دختر پیامبر، به طعام یا غیر آن انفاق نماید، خداوند در دنیا هر درهمی را به هفتاد درهم به او برکت دهد و وی در بهشت در حال عافیت خواهد بود و گناهانش را می آمرزم.
مستدرکالوسائل، ج 10، ص 319
خاطره شنیدنی از مباحثه آیت الله ناصری
در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی اراکی، فرزند مرحوم آیت الله محمد اراکی، به نقل خاطره ای از حضرت آیت الله ناصری پرداختم.
حجت الاسلام والمسلمین شیخ علی اراکی نقل میکنند که:
من نوجوانی پانزده ساله بودم و به مباحثات علمی علاقه زیادی داشتم، از همینرو مراودت و معاشرت بیشتری نسبت به سایر خانواده با پدر داشتم و اکثر دوستان و هم بحث های پدرم رو میشناختم.
قبل از انقلاب بود و ما در نجف زندگی میکردیم و پدرم در سرداب خانه مباحثه میکردند.
خاطرم هست یکی از هم مباحثه ای های پدر مرحوم آیت الله ناصری بود.
منزل آیت الله ناصری در حاشیه شهر نجف بود منزلشون در مرکز شهر نبود. به اون منطقه میگفتیم شارع المدینه. منزل کوچک و ساده و متوسط الحالی بود.
ایشان بعد از شرکت در درس خارج آیت الله خوئی برای مباحثه با پدر بنده به منزل ما تشریف می آوردند و من هم کنار ایشان مینشستم و فیض میبردم.
ایشان در آن زمان با وجود جوانی سن، ولی شخصیتی با فضل و با کمالات بودند و وزنه ای از جهت علمی بودند.
حالا نمیدانم بحث رسائل میکردند یا درس خارج اصولی. چون کتاب فرائد الاصول باز بود.
ایشان خیلی متواضع و متخلق و خوش اخلاق بودند و شخصیتی خاکی داشتند.
وایشان فضل و سوادشان فوق العاده بود.
و اخیرا چندی پیش، سه چهار سال پیش که از اصفهان آمده بودن برای سر زدن به مراکز علمیشان در قم و برای طلبه ها جلسه اخلاق گذاشته بودند، رفتم خدمت ایشان و گفتم پدر مرحوم شده، تا این خبر رو شنیدن اشک چشمانشون جاری شد و فرمودند میروم شیخان برای ایشان فاتحه میخوانم.
✍مجتبی میرزایی
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
🔆 خاطره شنیدنی از مباحثه آیت الله ناصری
✍️مجتبی میرزایی
در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی اراکی، فرزند مرحوم آیت الله محمد اراکی، به نقل خاطره ای از حضرت آیت الله ناصری پرداختم.
حجت الاسلام والمسلمین اراکی نقل میکند:
من نوجوانی پانزده ساله بودم و به مباحثات علمی علاقه زیادی داشتم، از همینرو مراودت و معاشرت بیشتری نسبت به سایر خانواده با پدر داشتم و اکثر دوستان و هم بحث های پدرم رو میشناختم.
قبل از انقلاب بود و ما در نجف زندگی میکردیم و پدرم در سرداب خانه مباحثه میکردند.
خاطرم هست یکی از هم مباحثه ای های پدر مرحوم آیت الله ناصری بود.
منزل آیت الله ناصری در حاشیه شهر نجف بود منزلشون در مرکز شهر نبود. به اون منطقه میگفتیم شارع المدینه. منزل کوچک و ساده و متوسط الحالی بود.
ایشان بعد از شرکت در درس خارج آیت الله خوئی برای مباحثه با پدر بنده به منزل ما تشریف می آوردند و من هم کنار ایشان مینشستم و فیض میبردم.
ایشان در آن زمان با وجود جوانی سن، ولی شخصیتی با فضل و با کمالات بودند و وزنه ای از جهت علمی بودند.
حالا نمیدانم بحث رسائل میکردند یا درس خارج اصولی. چون کتاب فرائد الاصول باز بود.
ایشان خیلی متواضع و متخلق و خوش اخلاق بودند و شخصیتی خاکی داشتند.
وایشان فضل و سوادشان فوق العاده بود.
و اخیرا چندی پیش، سه چهار سال پیش که از اصفهان آمده بودن برای سر زدن به مراکز علمیشان در قم و برای طلبه ها جلسه اخلاق گذاشته بودند، رفتم خدمت ایشان و گفتم پدر مرحوم شده، تا این خبر رو شنیدن اشک چشمانشون جاری شد و فرمودند میروم شیخان برای ایشان فاتحه میخوانم.
@HOWZAVIAN
دُرّ حُسَینی
منقول است در بیابانهای اطراف نجف دُرّی یافت شد که بر روی آن به زبان عربی با خطی خوش نوشته شده بود:
《اَنا دُرّ مِنَ السَّماءِ نَثَرُونی/یَومَ تَزویجِ وَالِدِ سِبطَین/کُنتُ اَصفی مِنَ اللُّجَینِ بَیاضا/صَبَغَتنِی دِماءُ نَحرِ الحُسَین》
《من دُرّی بودم که از آسمان بر زمین ریخته شدم زمان ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه زهرا(س). امّا من از آن سفیده تخم مرغ سفیدتر بودم زلال تر بودم. امّا خونهای رگ گردن امام حسین(ع)😭من را رنگی کرد که عقیق شدم 》
در حرم امیرالمؤمنین بودم و این شعر یادم آمد و در ذهنم با خودم مرور میکردم که حالا که تا نجف آمده ام دُرّی به تبرّک از شهر نجف خریداری کنم و با خودم گفتم ای کاش یک دُرّی گیرم بیاید و یا بخرم.
از کنار ضریح که خارج شدم در صحن کنار باب القبله که میخواستم بروم بیرون سمت شارع الرسول همین که میخواستم بیرون بروم و خداحافظی کنم شخص عرب زبانی که از بندگان خدا بود آمد سمت من و دستش را به سمت من دراز کرد و گفت: 《هَدِیّه》منم خیلی خوشحال شدم و خیلی تشکر کردم و بدون اینکه به آن نگاه کنم، هدیه را گرفتم.
وقتی آن بنده خدا رفت نگاه کردم دیدم سنگ و دُرّی است که دو قسمتی است. یعنی یک قسمتش قرمز هست و یک قسمتش شفاف و بی رنگ به رنگ دُرهای نجف هست.
خداوندا توفیق را یارمان کن برای زیارت پیاده اربعین حسینی و کاممان را شیرین به چنین تحفه آسمانی.
در کتاب کشکول شیخ بهائی ص۲۲۱ و در کتاب سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار شيخ عباس قمی ج۸ ص181 این شعر و داستان نقل شده است.
✍مجتبی میرزایی
به نقل از حجت الاسلام والمسلمین مقدّس
#دُرّ_حسینی
#اربعین
#زیارت
زندگی پر از اتفاقات روزانه است.
روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است.
راه ارتباطی با حقیر جهت انتقاد و پیشنهادات
https://eitaa.com/Mirzaey2
هدیه ابدی
چند سالی هست که توفیق زیارت اربعین حاصل میشود.
وقتی در حرم اهل بیت وارد میشدم کنار ضریح که میرسیدم انگشتر عقیقی که یکسال در دستم بود را پبشکش امام معصوم میکردم و درون ضریح می انداختم به امید آنکه ایشان نگاه خاصی به من و خانواده ام بیاندازند و سال دیگر توفیق حضور خدمتشان را برایمان فراهم نمایند.
کرونا مانعی شد برای وصال.
اما با ریشه کن شدن و کم فروغ شدن این ویروس منحوس باز شور زیارت اربعین به اوج خود رسید و آماده سفر بودم و نگاهم به انگشترهایم افتاد که آیا این بار هم این کار سابق را یعنی انداختن انگشترها در ضریح را تکرار کنم که همان روز انگشترهایم گم شد و چند روزی دنبالشان میگشتم و فراموش کرده بودم کجا گذاشته ام آن ها را.
تا اینکه بعد از چند روز آنها را کنار وضوخانه منزل یافتم.
جریان را به یکی از دوستان و اساتید ملبس و روحانی نقل کردم.
ایشان فرمودند:
شاید حکمتی در کار بوده است و آن این بوده است که شما را متوجه کنند که کدام بهتر است؟ گم شدن انگشترانتان یا افتادن در ضریح حضرت عشق؟
بدرستی که اگر انسان بینا باشد تمام اتفاقات اطرافش برای او راهنماست.
✍مجتبی میرزایی
#کربلا
#اربعین
#امام_حسین(ع)
@roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین
اضطرار مادرانه
در راه برگشت بودیم
هوا به شدت گرم بود ولی همه شاد از رسیدن به آرزو و ناراحت از دور شدن آرزو
راننده با دوستش به زبان عربی گفتگو میکرد.
ناگهان صدای آقا بیایست پیاده میشوم خانمی نگاهم را تیز کرد.
با خودم گفتم شاید صحبت جوانان عرب زن را آزرده خاطر کرده و درخواست پیاده شدن کرده است.
اما این واقعیت ماجرا نبود.
مادری بود که به همراه فرزند و خواهرش و دو سه نفر از اقوامش به سفر آمده بودند.
او در آخرین باری که به حرم حسینی (ع) مشرف میشود دیگر همراهانش را گم کرده و مستأصل گشته و یک روز تمام در بین الحرمین منتظرشان بوده ولی هیچ اثری از آنان نیافته است.
اکنون با خود پنداشته بود که به ایران بازگردد شاید راهی برای ارتباط با آنان بیابد.
اما بعد از خروج از شهر کربلا دل آشوبه او بیشتر گشته بود و تاب تحملش را از دست داده بود.
هرچه همسفران به او توصیه به صبر و دعا برای یافتن گمشده میکردن اما افاقه نکرد و هرچه فاصله ما از شهر کربلا بیشتر میگشت اضطراب و دل آشوبه او بیشتر میگشت.
او از ماشین پیاده شد و با ماشینی دیگر به سمت کربلا راهی شد شاید دلش آرام گردد.
من معنای استیصال مادرانه را در چشمان او دیدم.
به نگاه مضطر حضرت زینب(س) همگی دعا کنیم که سرنوشت این مادر و تمام کسانی که در مسیر امام حسین(ع) به سختی می افتند ختم به خیر گردد.
✍مجتبی میرزایی
#اربعین
#مادر
@roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین
اشتباهی که تبدیل به فرصت شد
گفت نفری هزار دینار شما رو نزدیک حرم امیرالؤمنین میبرم.
از این موتورهایی داشت که باهاش زائران رو جابجا میکرد.
پسربچه نوجوانی بود.
وقتی رسیدیم همسفر ما سریع پولش رو حساب کرد.
اما در حساب و کتاب اشتباهی کرد. به جای دادن ۴ تا هزاردینار ۴تا ده هزار دیناری داد و من تا متوجه شدم رفتم سراغ پسر نوجوان و گفتم دوست من اشتباهی به شما مبلغ بیشتری رو داده ولی اون به من گفت معامله تمام شده و تو همین حین ترافیکی ایجاد شد و صدای بوق ماشین و موتورها و داد و فریاد راننده ها بلند شد و پسر نوجوان گازش رو گرفت و رفت.
چند دقیقه ای صبر کردیم تا شاید دوباره مسافری بیاره اونجا اما خبری نشد.
روزهای بعد هم با سختی زیاد ایستگاه مبدأ و مقصد رو رفتیم خبری ازشون نبود.
من خیلی ناراحت شدم.
گفتم چرا عجله کردی.
حالا چیکارش میکنی؟ به امام علی(ع) میسپاریش؟ لعنت و نفرینش میکنی؟
همسفرم با اطمینان خاطر گفت نه خیلی از اینها محتاج و نیازمند هستند نوش جونش این همه عراقی ها به ما خدمت و لطف میکنند من خطای این پسر بچه رو به خدمات عاشقانه خیل عظیم خادمان امام حسین(ع) میبخشم.
✍مجتبی میرزایی
#اربعین
#خادم_الحسین
#بخشش
@roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین
گرفتگی صدا
خستگی و کوفتگی و بی حالی یک طرف شوق و اشتیاق و ذوق زدگی برای دیدن ضریح منورش یک طرف و از همه بالاتر کربلایی کردن ثمره زندگیم پسر نازنین و زیبا و باوقارم بود.
پسرم را بر دوشم گذاشتم سنگینیش زیاد بود ولی مهر پدرانه مانع توجهم به آن میشد.
قدم قدم به سمت حرم پیش میرفتیم.
من به زیر پا و جلوی پایم دقت داشتم که در شلوغی و فشار اطراف حرم به زمین نیفتم اما پسرم از بالا از ارتفاعی فراتر از دیگران در حال مشاهده روضه منوره بود.
او در این زمانه دیگر نبود.
حالش بسیار مسرور و در پوست خود نمیگنجید. روحش شاد از حضور در معیت حضرت عشق.
ارتباط روحیمان قوی بود. من بعد از فراقی دو ساله با مشاهده روضه منوره همچو فرزندم از خود بیخود شدم.
اگر او بر شانه هایم نبود حتما از شدت شوق دیدار به زمین خورده بودم ولی حس پدرانه مرا مقاوم قرار داد و تمام شوق و احساسم را در فریادهای عاشقانه سراسر از ابراز محبت و دوستی به حضرت عشق بود.
فریاد یا حسین همراه با اشک که ثانیه های روضه ها مکشوف شده در جلوی چشمانم و روضه مکشوف در روضه منوره مرا در خودم ناآرام کرد و فریاد زدم فریاد زدم فریاد زدم که از این فریادها صدایم گرفت.
پسرم که انگار اکنون از من عاقل تر بود از آن آسمان بالایی که از روی دوشان من برای خود ساخته بود به من نگاه میکرد و خطاب کرد بابا بریم.
گویا تذکر داد که در این بارگاه شایسته آهسته سخن گفتن و مودبانه رفتار کردن است.
پدر مگر امام را نمیبینید.
پس آداب شرف حضور را رعایت کنید.
آرام گرفتم.
مؤدبانه در کناری ایستادم و زیر قبه دعا کردم و شکر این حضور را بجای آوردم.
✍مجتبی میرزایی
#اربعین
#آداب_زیارت
@roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین
سه پرده از اوج محبت
پرده اول
هوا بسیار گرم بود
پسربچه گرما زده شده بود
گروه تصمیم میگیرند که تا عمود یک ابتدای پیاده روی عظیم اربعین ماشینی کرایه کنند.
به سر کوچه ای که در آن منزل مرد نجفی بود رسیدند.
چند ماشین و تاکسی از کنار آنان بی تفاوت عبور کردند.
گروه نا امید شدند و تصمیم گرفتند که پیاده تا خیابان بعدی به راه بیفتند که در این هنگام ماشین خارجی که مسافری هم داشت کنارشان ایستاد.
به عربی به او فهماندیم که قصد رفتن به عمود اول را داریم و تعداد نفراتمان چهار نفر بعلاوه یک پسر بچه کوچک بود.
مسافر که جلو نشسته بود بخاطر ما پیاده شد و حتی کرایه خودش را کامل به راننده پرداخت کرد.
ما در ماشین نشستیم و مسیر نیم ساعته را پنج ساعت طی کردیم.
هوا گرم بود و راننده کولر را روشن میکرد ولی چون بنزین نداشت هر چند دقیقه کولر را خاموش میکرد.
تلفنش به صدا درآمد ظاهرا کسی از پشت گوشی از دیر آمدنش شکایت میکرد.
در چهره اش کلافگی دیده میشد.
مداحی ایرانی آمده ام ای شاه پناهم بده در وصف امام رضا(ع) را در ضبط ماشینش پخش میکرد.
من دیگر تاب و توانم به سرآمده بود و از گرما و طولانی شدن مسیر بی تاب به همین دلیل از راننده خواستم که ما را پیاده کند ولی او مانع شد.
گفت کولر برایتان میزنم. مسیر جلوتر باز میشود و همینطور هم شد و خدا را شکر که پیاده نشدیم. چون مسیر طولانی بدون موکب را باید طی میکردیم چون از یک راه فرعی باید به ناچار عبور میکردیم.
راننده این مسیر را صلواتی طی کرد و هزینه ای از ما دریافت نکرد و در جواب عذرخواهی ما بابت معطل شدنش در ترافیک دست بر چشمانش میگذاشت و ما را شرمنده خود میکرد و میگفت من در خدمت شما زوار امام حسین(ع) هستم و وقتی بهش گفتم در حرم امام رضا(ع) و حضرت معصومه (س) اگر توفیق زیارت پیدا کردم حتما به یاد شما خواهم بود چشمانش خیس شد.
دلش بدجوری امام رضایی بود.
✍مجتبی میرزایی
#اربعین
#امام_رضا(ع)
@roozneveshthayeman