eitaa logo
روز نوشت‌های من
60 دنبال‌کننده
292 عکس
98 ویدیو
12 فایل
زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است.
مشاهده در ایتا
دانلود
من قوانین را دوست (نَ🛑🚫⛔)دارم خیابان پر از ماشین های جور واجور رنگ و وارنگ با راننده های قاطی پاتی بود. یکی خیلی تند و خطرناک رانندگی می کرد. بهش گفتم درست برون. گفت به تو چه من اینجوری دوست دارم. گفتم این خلاف قانونه. گفت قانون بدی هست. ماشین برای روندن و گازوندنه. گفتم رانندگی خطرناک تو علاوه بر اینکه برای خودت و ماشینت خطر آفرینه برای راننده ها و ماشینای دیگه هم خطر آفرینه. بعضی از این راننده ها تازه راننده هستند. هزار تا امید دارن. با سختی ماشین دار شدن. اما فایده نداشت. میگفت این قانون رو دوست ندارم. اگر همه مثل من برونن براشون عادی میشه. گفتم خب اگر تند رفتن و لایی کشیدن عادی بشه میرید سراغ یه خطر دیگه اگه چیزی ازتون باقی بمونه! این حکایت جاده پر پیچ و خم روزگار ماست که برخی نمیخوان بفهمن این قانون حجاب اول منفعتش به خودمون و بعد به اطرافیانمون میرسه و اگر رعایت نشه اول ضررش به خودمون و بعد به اطرافیانمون میرسه. البته اون راننده نمیتونست بگه خارجیا هم آزادن هرجوری دلشون بخواد برونن چون میدونست کمترین خلاف قانون اونجا برابر هست با جریمه های سنگین اما کشور خودمون هست که با مجرم های خُرد مماشات میکنند تا فرصتی برای جبران کردن پیدا کنند، نه اینکه مثل اونوری ها از هستی ساقطشون کنند. م.میرزایی @roozneveshthayeman
تن فروش تن فروش اصطلاحی است که جامعه به زنان گر می دهند. کسانی که خودشان را در ازای مبالغی در اختیار دیگران قرار می دهند. اما این تن، فقط قسمت جنسی بدن نیست! بلکه چشم و گوش و زبان و دست و پا و قلب هم جزو این تن است. اگر توی نویسنده به دست میگیری و در ازای مبلغی مطلبی ضد دین مینویسی تو هم تن فروشی. اگر تو را به حرام دادی و دلسپرده حرام خدا شدی و آن را به راحتی در اختیار شیاطین قرار دادی و فراموش کردی القَلبُ حَرَمُ الله فَلا تَسکُن فِی حَرَمِ الله غَیر الله تو هم تن فروش هستی. اگر برای شیطان قدم برداشتی و این پاهایت را مفت در اختیار تمایلات نفسانیت قرار دادی تو هم تن فروش هستی. اگر از صبح چشمانت را در به هرزگی چرخاندی و پلک بر هم نگذاشتی تا صحنه جذابی را از دست ندهی تو هم تن فروشی کردی. اگر زبانت را بجای آنکه برای دل بدست آوردن، حفظ آبرو یا راهنمایی کسی، به اباطیل و لغویات و چرخاندی تو هم تن فروش هستی. اگر این گوش ها را در اختیار اصوات شیطانی قرار دادی تا لذتی ببری تو هم تن فروشی کردی. بیاییم قدر داشته هایی که خداوند به ما ارزانی داده است بدانیم و از آنان در مسیر درست خدایی استفاده کنیم. اگر خداوند زیبایی به تو داده است آن را برای محارمت حفظ کن و با عشوه گری و بیرون انداختن زیباییت آنان را براحتی در اختیار نا اهلان قرار مده. خداوند ارحم الراحمین است مسیر بازگشت همیشه باز است و دور برگردان های بسیاری برای شما مهیا شده است پس این کلام را بمنزله راهنمایی برای گردش به راست بدان و ماشین عمرت را به سمت سعادت بچرخان. م.میرزایی
✔️ صفحات مجازی اعضای تحریریه کانون فرهنگی تبلیغی مدادالفضلاء(1) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 1. کانال مرکزی نویسندگان حوزوی https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6 2. امیر خندان / یادداشت های یک طلبه https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564 3. محمدجوادمحمودی/ نگاشته https://eitaa.com/joinchat/3219521655C6285a1161b 4. هادی سیاوش کیا / ماجراجو https://eitaa.com/joinchat/3200516280C773819cac7 5. علی کردانی / باران قلم https://eitaa.com/joinchat/2705195117Cd4879425c9 ۶. مجتبی میرزایی/ روز نوشت های من https://eitaa.com/joinchat/2406875232Cf7de81af93 ۷_ محمدرضا سلیمانی/ تحلیل سیاسی https://eitaa.com/joinchat/1934426112C64072d8177 ۸_مجتبی عادل پور / فکر شنبه https://eitaa.com/joinchat/3625713770C7282d47d62 ۹_ابراهیم شریفی/ رسانه شریف https://eitaa.com/joinchat/2475425835Cc5dbbb46cd 10. محمدرضاآتشین صدف / نیمکت کنار دکه پارک https://eitaa.com/joinchat/4103798806Cd0a42f25ce ۱۱. سیدهادی چاوشی/ برش نوشته https://eitaa.com/joinchat/3866689722Cca3d3faf97 12. محسن عبدالله زاده/ خاطرات نوه مستر هنفر https://eitaa.com/joinchat/2542272635C1ac69b1a07 13. علی اسفندیار / پویانویسی https://eitaa.com/joinchat/3931373574Cca376c3815 @HOWZAVIAN
زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. راه ارتباطی با حقیر جهت انتقاد و پیشنهادات https://eitaa.com/Mirzaey2 @roozneveshthayeman
عید بی شیرینی امروز روز ولادت امام هادی علیه السلام بود نه شیرینی نه هدیه ای هیچی حتی دو خط مطلب هم ننوشتیم. خیلی وقت ها شده این اتفاق افتاده و من با وجود علاقه به ساحت امامان شیعه ولی قلمی در رثای مقامشان به جوهر نرانده ام. خطاب من به امام عزیز تر از جانم هست که اماما مولانا جانانا اگر چه من کوتاهی کرده ام ولی شما ببخش بر این عبد رو سیاه. چقدر خوب میشد همیشه یکی از برنامه های اصلی زندگیم این میشد که شب و روز ولادت یا شهادت امامان بزرگوارمون به مطالعه کتاب و مقاله جدید از فضایل و تفکرات ایشان داشته باشم و در مراسمات و جشن ها و هیئات حضور پیدا کنم و هدیه ای ولو به یک شاخه گل به عزیزانم به یمن چنین روزهایی تقدیم کنم. بزرگداشت چنین ایامی که از شعائر الله است موجب بقاء روح دین و ایمان در خانواده ها خواهد بود. قال امام الهادي عليه السلام : اَلتَّواضُعُ أنْ تُعْطَيَ النّاسَ ما تُحِبُّ أنْ تُعْطاهُ. تواضع و فروتنى چنان است كه با مردم چنان كنى كه دوست دارى با تو آن كنند. منبع : وسائل الشیعه، ج15، ص273 عیدتون مبارک. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. راه ارتباطی با حقیر جهت انتقاد و پیشنهادات https://eitaa.com/Mirzaey2 @roozneveshthayeman
برخورد با بی حجاب به روش مرحوم کافی آقای کافی نقل می کردند: داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن! هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد. می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه. برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟ بردار یکی بشینه. نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست. گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟ همه خندیدند. گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید. بلند گفتم: آقای راننده! زد رو ترمز. گفتم: این چیه بغل ماشینت؟ گفت: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟! گفتم: چرا؟! دیدم. ولی این چیه روش کشیدن؟ گفت: چادره روش کشیدن دیگه! گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟ گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ، انگولکش نکنن ، خط نندازن روشو ... گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟ گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن. این ماشین عمومیه! کسی چادر روش نمی کشه! اون خصوصیه روش چادر کشیدن! "منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم". راه ارتباطی با حقیر جهت انتقاد و پیشنهادات https://eitaa.com/Mirza @roozneveshthayeman
هنگام برخورد با سگ های هار رها شده چه باید کرد؟ ۱. به چشمانشان نباید نگاه کرد. ۲. نباید ترسید. ۳. با صدای بلند بر سرشان فریاد بزنید. ۴. پشت به آنان نباید کرد. ۵. از دست آنان نباید فرار کرد. خب این مواردیست که دیگران در برخورد با سگ های عصبانی میگویند. مسیح علینژاد وظیفش اختلاف انداختن بین ملت ایرانه و از این طریق پول بدست میاره و امروز دو تا کلیپ گذاشته که آره خانم های بی حجاب خانم های با حجابی رو که تذکر دادند رو از اتوبوس و مترو انداخته بیرون و این رو نشونه پیروزیش میدونه. اولا که رفتار اون خانم های بدحجاب رو محکوم میکنم ولی قبل از اون حرفم با اون خانم های با حجاب و ارزشیست که اقدام به تذکر میکنند که شما وظیفت فقط گفتن و رد شدن هست برای چی دست به یقه میشی؟ نهی از منکر برای شما فقط در حد قلبی و لسانی هست بقیه ماجرا بر عهده کسی است که قدرت داره. ما در همه حال باید اتحاد خودمون رو حفظ کنیم. چه شما که با حجابی و چه اونی که بی حجابه هر دو خواهر و دختر و مادر این سرزمین هستند و من وظیفم دفاع از جان و مال و ناموس هر دو است و نباید بزاریم این وحدت و همدلیمون از بین بره. هر کدوم از ما یک عیبی داره منتهی یکی در ظاهر و یکی در باطن. من فقط تذکر نرم بدم گزارش بدم چرا دعوا؟ چرا درگیری؟ این دست از اتفاقات نشان از برخورد احساسی برخی است که اثر منفی آن بیشتر از اثر مثبت آن است. فکر کن دوست و خانواده خودت هست از سر دلسوزی وارد شو نه از روی خشم و عصبانی. برای خدا باشد نه برای نفس. اگر این بود دیگر داد و بیداد و فحش نخواهی داد. اگر کسی هم به تو چیز گفت آن را به جان خواهی خرید. م.میرزایی
بگو و برو من یک کارمندم و در اصفهان زندگی میکنم. آدم معتقدی هم هستم و انقلاب و دین رو دوست دارم. پشت نویسی شیشه ماشینم عبارت "سلام فرمانده" بود. نمیدونم چی شد که تو یکی از چهار راه های شلوغ ماشینم خاموش شد و هرچی استارت میزدم فایده نداشت. هر کی از کنارم رد میشد یه چیزی میگفت (یه تیکه ای مینداخت) دریغ از یک نفر که بیاد پایین ماشین رو هول بده. یه خانم که سوار ماشین شاسی بلند بود گفت: بگو فرمانده بیاد کمکت کنه! بهم برخورد. گفت خانم نامحترم منظور ما از فرمانده امام زمان هست مودب باش. گفت: نه منظورم اون یکی فرمانده هست و گازش رو گرفت و رفت. اون روز فشار زیادی روم اومد و اون پشت نویسی "سلام فرمانده" رو از روی ماشینم کندم. میخوام بگم ما هم تو بحث امر به معروف و نهی از منکر همیشه یه سری جواب ها و تیکه های سنگین و آب دار تو آستینمون داشته باشیم و بگیم و بریم. خیلی تأثیرش زیاده. مثل یه شلاق ضربه بزن و برو خیلی تأثير گذارتر از این هست که دهن به دهن بشید و یقه هم دیگه رو جر بدید. از ما گفتن بود. ان شاء الله اگر به ذهنم جواب های آب دار و کوتاه رسید به اشتراک میذارم. م.میرزایی @roozneveshthayeman راه ارتباطی با حقیر جهت انتقاد و پیشنهادات https://eitaa.com/Mirzaey2
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام💚 عیدالله الاکبر، عید سعید غدیر خم بر شما مبارک.
پروژه حجاب برای نهادینه شدن فرهنگ حجاب در بین نسل جدید -دهه هشتادی ها و دهه نودی ها- باید کار فرهنگی ریشه ای کرد. چون هنوز اعتقادات این دو دهه شکل ثابتی به خودش نگرفته و میتونیم با برنامه ریزی دقیق و ریشه ای اعتقادات فرهنگی مناسب با جامعه ایران رو به اونها داد. برخی از این راهکارهای ریشه ای عبارتند از: ۱. تغییر جایگاه بی حجاب پولدار با باحجاب فقیر در برنامه های تلویزیونی و سینمایی. ۲. ممنوعیت تبلیغات شرکت ها و گروه های تجاری که از برهنگی زنان برای تجارت خود سوء استفاده میکنند و در عوض تشویق به رعایت نمادهای حجاب در تبلیغاتشون. ۳. جایگزین کردن پوشاک های جوان پسند ولی مناسب با فرهنگ و دین ایران اسلامی بجای این نوع لباس های مبلغ فرهنگ غربی. ۴. ساخت مستندات حرفه ای از عواقب بی حجابی در جوامع سایر ملل. به تصویر کشیدن حرفه ای سابقه حجاب در ایران و جهان. ۵. کمتر از لحن و کلمه اجبار استفاده کردن و بجای آن با پنبه سر بریدن. و موارد دیگر که اگر گوش شنوا باشد میشنود. ✍م.میرزایی. راه ارتباطی با حقیر جهت انتقاد و پیشنهادات https://eitaa.com/Mirzaey2 @roozneveshthayeman
سلام عزاداری هاتون قبول برای هیئتمون که همه از جوانان طلبه و دانشجو هستند میخوام اطعام بدم. شما هم اگر دوست داشتید شریک باشید بسم الله. ۵۸۹۲۱۰۱۳۹۳۹۳۰۹۴۲ بانک سپه مجتبی میرزایی حتما رسیدش رو بفرستید. روایتی که در ادامه میاد رو حتما مطالعه کنید. قالَ الشَّیْخُ فَخْرُ الدِّینِ الطُّرَیْحِیُّ فِی مَجْمَعِ الْبَحْرَیْنِ فِی حَدِیثِ‏مُنَاجَاهِ مُوسَى علیه السلام: قَالَ علیه السلام: یَا رَبِّ، لِمَ فَضَّلْتَ أُمَّهَ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه وآله عَلَى سَائِرِ الْأُمَمِ؟ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى: فَضَّلْتُهُمْ لِعَشْرِ خِصَالٍ. قَالَ مُوسَى: وَ مَا تِلْکَ الْخِصَالُ الَّتِی یَعْمَلُونَهَا حَتَّى آمُرَ بَنِی إِسْرَائِیلَ یَعْمَلُونَهَا؟ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: الصَّلَاهُ وَ الزَّکَاهُ وَ الصَّوْمُ وَ الْحَجُّ وَ الْجِهَادُ وَ الْجُمُعَهُ وَ الْجَمَاعَهُ وَ الْقُرْآنُ وَ الْعِلْمُ وَ الْعَاشُورَاءُ. قَالَ مُوسَى علیه السلام: یَا رَبِّ، وَ مَا الْعَاشُورَاءُ؟ قَالَ: الْبُکَاءُ وَ التَّبَاکِی عَلَى سِبْطِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه وآله وَ الْمَرْثِیَهُ وَ الْعَزَاءُ عَلَى مُصِیبَهِ وُلْدِ الْمُصْطَفَى؛ ... وَ مَا مِنْ عَبْدٍ أَنْفَقَ مِنْ مَالِهِ فِی مَحَبَّهِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِ طَعَاماً وَ غَیْرَ ذَلِکَ دِرْهَماً إِلَّا وَ بَارَکْتُ لَهُ فِی الدَّارِ الدُّنْیَا الدِّرْهَمَ بِسَبْعِینَ دِرْهَماً، وَ کَانَ مُعَافاً فِی الْجَنَّهِ، وَ غَفَرْتُ لَهُ ذُنُوبَهُ. مرحوم طریحی در مجمع البحرین نقل می کند: روزی حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: ای پروردگار من، چرا امّت محمّد را بر سایر امّت ها برتری دادی؟ خداوند متعال فرمود: ایشان را به دلیل ده خصلت برتری بخشیدم. حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: آن ده خصلت چیست تا بنی اسرائیل را نیز امر کنم که به جا آورند؟ خداوند فرمود: نماز، زکات، روزه، حجّ، جهاد، نماز جمعه، نماز جماعت، قرآن، علم و عاشورا. حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: ای پروردگار من، عاشورا چیست؟ فرمود: عاشورا، یعنی گریه، خود را به گریه زدن، مرثیه خوانی و عزاداری برای مصیبت فرزند محمّد مصطفی صلّی الله علیه وآله ... اگر بنده ای مقداری از مالش را به خاطر محبّت به فرزند دختر پیامبر، به طعام یا غیر آن انفاق نماید، خداوند در دنیا هر درهمی را به هفتاد درهم به او برکت دهد و وی در بهشت در حال عافیت خواهد بود و گناهانش را می آمرزم. مستدرک‏الوسائل، ج 10، ص 319
خاطره شنیدنی از مباحثه آیت الله ناصری در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی اراکی، فرزند مرحوم آیت الله محمد اراکی‌، به نقل خاطره ای از حضرت آیت الله ناصری پرداختم. حجت الاسلام والمسلمین شیخ علی اراکی نقل میکنند که: من نوجوانی پانزده ساله بودم و به مباحثات علمی علاقه زیادی داشتم، از همینرو مراودت و معاشرت بیشتری نسبت به سایر خانواده با پدر داشتم و اکثر دوستان و هم بحث های پدرم رو میشناختم. قبل از انقلاب بود و ما در نجف زندگی میکردیم و پدرم در سرداب خانه مباحثه میکردند. خاطرم هست یکی از هم مباحثه ای های پدر مرحوم آیت الله ناصری بود. منزل آیت الله ناصری در حاشیه شهر نجف بود منزلشون در مرکز شهر نبود. به اون منطقه میگفتیم شارع المدینه. منزل کوچک و ساده و متوسط الحالی بود. ایشان بعد از شرکت در درس خارج آیت الله خوئی برای مباحثه با پدر بنده به منزل ما تشریف می آوردند و من هم کنار ایشان مینشستم و فیض میبردم. ایشان در آن زمان با وجود جوانی سن، ولی شخصیتی با فضل و با کمالات بودند و وزنه ای از جهت علمی بودند. حالا نمیدانم بحث رسائل میکردند یا درس خارج اصولی. چون کتاب فرائد الاصول باز بود. ایشان خیلی متواضع و متخلق و خوش اخلاق بودند و شخصیتی خاکی داشتند. وایشان فضل و سوادشان فوق العاده بود. و اخیرا چندی پیش، سه چهار سال پیش که از اصفهان آمده بودن برای سر زدن به مراکز علمیشان در قم و برای طلبه ها جلسه اخلاق گذاشته بودند، رفتم خدمت ایشان و گفتم پدر مرحوم شده، تا این خبر رو شنیدن اشک چشمانشون جاری شد و فرمودند میروم شیخان برای ایشان فاتحه میخوانم. ✍مجتبی میرزایی
🔆 خاطره شنیدنی از مباحثه آیت الله ناصری ✍️مجتبی میرزایی در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی اراکی، فرزند مرحوم آیت الله محمد اراکی‌، به نقل خاطره ای از حضرت آیت الله ناصری پرداختم. حجت الاسلام والمسلمین اراکی نقل میکند: من نوجوانی پانزده ساله بودم و به مباحثات علمی علاقه زیادی داشتم، از همینرو مراودت و معاشرت بیشتری نسبت به سایر خانواده با پدر داشتم و اکثر دوستان و هم بحث های پدرم رو میشناختم. قبل از انقلاب بود و ما در نجف زندگی میکردیم و پدرم در سرداب خانه مباحثه میکردند. خاطرم هست یکی از هم مباحثه ای های پدر مرحوم آیت الله ناصری بود. منزل آیت الله ناصری در حاشیه شهر نجف بود منزلشون در مرکز شهر نبود. به اون منطقه میگفتیم شارع المدینه. منزل کوچک و ساده و متوسط الحالی بود. ایشان بعد از شرکت در درس خارج آیت الله خوئی برای مباحثه با پدر بنده به منزل ما تشریف می آوردند و من هم کنار ایشان مینشستم و فیض میبردم. ایشان در آن زمان با وجود جوانی سن، ولی شخصیتی با فضل و با کمالات بودند و وزنه ای از جهت علمی بودند. حالا نمیدانم بحث رسائل میکردند یا درس خارج اصولی. چون کتاب فرائد الاصول باز بود. ایشان خیلی متواضع و متخلق و خوش اخلاق بودند و شخصیتی خاکی داشتند. وایشان فضل و سوادشان فوق العاده بود. و اخیرا چندی پیش، سه چهار سال پیش که از اصفهان آمده بودن برای سر زدن به مراکز علمیشان در قم و برای طلبه ها جلسه اخلاق گذاشته بودند، رفتم خدمت ایشان و گفتم پدر مرحوم شده، تا این خبر رو شنیدن اشک چشمانشون جاری شد و فرمودند میروم شیخان برای ایشان فاتحه میخوانم. @HOWZAVIAN
دُرّ حُسَینی منقول است در بیابانهای اطراف نجف دُرّی یافت شد که بر روی آن به زبان عربی با خطی خوش نوشته شده بود: 《اَنا دُرّ مِنَ السَّماءِ نَثَرُونی/یَومَ تَزویجِ وَالِدِ سِبطَین/کُنتُ اَصفی مِنَ اللُّجَینِ بَیاضا/صَبَغَتنِی دِماءُ نَحرِ الحُسَین》 《من دُرّی بودم که از آسمان بر زمین ریخته شدم زمان ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه زهرا(س). امّا من از آن سفیده تخم مرغ سفیدتر بودم زلال تر بودم. امّا خونهای رگ گردن امام حسین(ع)😭من را رنگی کرد که عقیق شدم 》 در حرم امیرالمؤمنین بودم و این شعر یادم آمد و در ذهنم با خودم مرور میکردم که حالا که تا نجف آمده ام دُرّی به تبرّک از شهر نجف خریداری کنم و با خودم گفتم ای کاش یک دُرّی گیرم بیاید و یا بخرم. از کنار ضریح که خارج شدم در صحن کنار باب القبله که میخواستم بروم بیرون سمت شارع الرسول همین که میخواستم بیرون بروم و خداحافظی کنم شخص عرب زبانی که از بندگان خدا بود آمد سمت من و دستش را به سمت من دراز کرد و گفت: 《هَدِیّه》منم خیلی خوشحال شدم و خیلی تشکر کردم و بدون اینکه به آن نگاه کنم، هدیه را گرفتم. وقتی آن بنده خدا رفت نگاه کردم دیدم سنگ و دُرّی است که دو قسمتی است. یعنی یک قسمتش قرمز هست و یک قسمتش شفاف و بی رنگ به رنگ دُرهای نجف هست. خداوندا توفیق را یارمان کن برای زیارت پیاده اربعین حسینی و کاممان را شیرین به چنین تحفه آسمانی. در کتاب کشکول شیخ بهائی ص۲۲۱ و در کتاب سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار شيخ عباس  قمی ج۸  ص181 این شعر و داستان نقل شده است. ✍مجتبی میرزایی به نقل از حجت الاسلام والمسلمین مقدّس
زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. راه ارتباطی با حقیر جهت انتقاد و پیشنهادات https://eitaa.com/Mirzaey2
هدیه ابدی چند سالی هست که توفیق زیارت اربعین حاصل میشود. وقتی در حرم اهل بیت وارد میشدم کنار ضریح که میرسیدم انگشتر عقیقی که یکسال در دستم بود را پبشکش امام معصوم میکردم و درون ضریح می انداختم به امید آنکه ایشان نگاه خاصی به من و خانواده ام بیاندازند و سال دیگر توفیق حضور خدمتشان را برایمان فراهم نمایند. کرونا مانعی شد برای وصال. اما با ریشه کن شدن و کم فروغ شدن این ویروس منحوس باز شور زیارت اربعین به اوج خود رسید و آماده سفر بودم و نگاهم به انگشترهایم افتاد که آیا این بار هم این کار سابق را یعنی انداختن انگشترها در ضریح را تکرار کنم که همان روز انگشترهایم گم شد و چند روزی دنبالشان میگشتم و فراموش کرده بودم کجا گذاشته ام آن ها را. تا اینکه بعد از چند روز آنها را کنار وضوخانه منزل یافتم. جریان را به یکی از دوستان و اساتید ملبس و روحانی نقل کردم. ایشان فرمودند: شاید حکمتی در کار بوده است و آن این بوده است که شما را متوجه کنند که کدام بهتر است؟ گم شدن انگشترانتان یا افتادن در ضریح حضرت عشق؟ بدرستی که اگر انسان بینا باشد تمام اتفاقات اطرافش برای او راهنماست. ✍مجتبی میرزایی (ع) @roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین اضطرار مادرانه در راه برگشت بودیم هوا به شدت گرم بود ولی همه شاد از رسیدن به آرزو و ناراحت از دور شدن آرزو راننده با دوستش به زبان عربی گفتگو میکرد. ناگهان صدای آقا بیایست پیاده میشوم خانمی نگاهم را تیز کرد. با خودم گفتم شاید صحبت جوانان عرب زن را آزرده خاطر کرده و درخواست پیاده شدن کرده است. اما این واقعیت ماجرا نبود. مادری بود که به همراه فرزند و خواهرش و دو سه نفر از اقوامش به سفر آمده بودند. او در آخرین باری که به حرم حسینی (ع) مشرف میشود دیگر همراهانش را گم کرده و مستأصل گشته و یک روز تمام در بین الحرمین منتظرشان بوده ولی هیچ اثری از آنان نیافته است. اکنون با خود پنداشته بود که به ایران بازگردد شاید راهی برای ارتباط با آنان بیابد. اما بعد از خروج از شهر کربلا دل آشوبه او بیشتر گشته بود و تاب تحملش را از دست داده بود. هرچه همسفران به او توصیه به صبر و دعا برای یافتن گمشده میکردن اما افاقه نکرد و هرچه فاصله ما از شهر کربلا بیشتر میگشت اضطراب و دل آشوبه او بیشتر میگشت. او از ماشین پیاده شد و با ماشینی دیگر به سمت کربلا راهی شد شاید دلش آرام گردد. من معنای استیصال مادرانه را در چشمان او دیدم. به نگاه مضطر حضرت زینب(س) همگی دعا کنیم که سرنوشت این مادر و تمام کسانی که در مسیر امام حسین(ع) به سختی می افتند ختم به خیر گردد. ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین اشتباهی که تبدیل به فرصت شد گفت نفری هزار دینار شما رو نزدیک حرم امیرالؤمنین میبرم. از این موتورهایی داشت که باهاش زائران رو جابجا میکرد. پسربچه نوجوانی بود. وقتی رسیدیم همسفر ما سریع پولش رو حساب کرد. اما در حساب و کتاب اشتباهی کرد. به جای دادن ۴ تا هزاردینار ۴تا ده هزار دیناری داد و من تا متوجه شدم رفتم سراغ پسر نوجوان و گفتم دوست من اشتباهی به شما مبلغ بیشتری رو داده ولی اون به من گفت معامله تمام شده و تو همین حین ترافیکی ایجاد شد و صدای بوق ماشین و موتورها و داد و فریاد راننده ها بلند شد و پسر نوجوان گازش رو گرفت و رفت. چند دقیقه ای صبر کردیم تا شاید دوباره مسافری بیاره اونجا اما خبری نشد. روزهای بعد هم با سختی زیاد ایستگاه مبدأ و مقصد رو رفتیم خبری ازشون نبود. من خیلی ناراحت شدم. گفتم چرا عجله کردی. حالا چیکارش میکنی؟ به امام علی(ع) میسپاریش؟ لعنت و نفرینش میکنی؟ همسفرم با اطمینان خاطر گفت نه خیلی از اینها محتاج و نیازمند هستند نوش جونش این همه عراقی ها به ما خدمت و لطف میکنند من خطای این پسر بچه رو به خدمات عاشقانه خیل عظیم خادمان امام حسین(ع) میبخشم. ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین گرفتگی صدا خستگی و کوفتگی و بی حالی یک طرف شوق و اشتیاق و ذوق زدگی برای دیدن ضریح منورش یک طرف و از همه بالاتر کربلایی کردن ثمره زندگیم پسر نازنین و زیبا و باوقارم بود. پسرم را بر دوشم گذاشتم سنگینیش زیاد بود ولی مهر پدرانه مانع توجهم به آن میشد. قدم قدم به سمت حرم پیش میرفتیم. من به زیر پا و جلوی پایم دقت داشتم که در شلوغی و فشار اطراف حرم به زمین نیفتم اما پسرم از بالا از ارتفاعی فراتر از دیگران در حال مشاهده روضه منوره بود. او در این زمانه دیگر نبود. حالش بسیار مسرور و در پوست خود نمیگنجید. روحش شاد از حضور در معیت حضرت عشق. ارتباط روحیمان قوی بود. من بعد از فراقی دو ساله با مشاهده روضه منوره همچو فرزندم از خود بیخود شدم. اگر او بر شانه هایم نبود حتما از شدت شوق دیدار به زمین خورده بودم ولی حس پدرانه مرا مقاوم قرار داد و تمام شوق و احساسم را در فریادهای عاشقانه سراسر از ابراز محبت و دوستی به حضرت عشق بود. فریاد یا حسین همراه با اشک که ثانیه های روضه ها مکشوف شده در جلوی چشمانم و روضه مکشوف در روضه منوره مرا در خودم ناآرام کرد و فریاد زدم فریاد زدم فریاد زدم که از این فریادها صدایم گرفت. پسرم که انگار اکنون از من عاقل تر بود از آن آسمان بالایی که از روی دوشان من برای خود ساخته بود به من نگاه میکرد و خطاب کرد بابا بریم. گویا تذکر داد که در این بارگاه شایسته آهسته سخن گفتن و مودبانه رفتار کردن است. پدر مگر امام را نمیبینید. پس آداب شرف حضور را رعایت کنید. آرام گرفتم. مؤدبانه در کناری ایستادم و زیر قبه دعا کردم و شکر این حضور را بجای آوردم‌. ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین سه پرده از اوج محبت پرده اول هوا بسیار گرم بود پسربچه گرما زده شده بود گروه تصمیم میگیرند که تا عمود یک ابتدای پیاده روی عظیم اربعین ماشینی کرایه کنند. به سر کوچه ای که در آن منزل مرد نجفی بود رسیدند. چند ماشین و تاکسی از کنار آنان بی تفاوت عبور کردند. گروه نا امید شدند و تصمیم گرفتند که پیاده تا خیابان بعدی به راه بیفتند که در این هنگام ماشین خارجی که مسافری هم داشت کنارشان ایستاد. به عربی به او فهماندیم که قصد رفتن به عمود اول را داریم و تعداد نفراتمان چهار نفر بعلاوه یک پسر بچه کوچک بود. مسافر که جلو نشسته بود بخاطر ما پیاده شد و حتی کرایه خودش را کامل به راننده پرداخت کرد. ما در ماشین نشستیم و مسیر نیم ساعته را پنج ساعت طی کردیم. هوا گرم بود و راننده کولر را روشن میکرد ولی چون بنزین نداشت هر چند دقیقه کولر را خاموش میکرد. تلفنش به صدا درآمد ظاهرا کسی از پشت گوشی از دیر آمدنش شکایت میکرد. در چهره اش کلافگی دیده میشد. مداحی ایرانی آمده ام ای شاه پناهم بده در وصف امام رضا(ع) را در ضبط ماشینش پخش میکرد. من دیگر تاب و توانم به سرآمده بود و از گرما و طولانی شدن مسیر بی تاب به همین دلیل از راننده خواستم که ما را پیاده کند ولی او مانع شد. گفت کولر برایتان میزنم. مسیر جلوتر باز میشود و همینطور هم شد و خدا را شکر که پیاده نشدیم. چون مسیر طولانی بدون موکب را باید طی میکردیم چون از یک راه فرعی باید به ناچار عبور میکردیم. راننده این مسیر را صلواتی طی کرد و هزینه ای از ما دریافت نکرد و در جواب عذرخواهی ما بابت معطل شدنش در ترافیک دست بر چشمانش میگذاشت و ما را شرمنده خود میکرد و میگفت من در خدمت شما زوار امام حسین(ع) هستم و وقتی بهش گفتم در حرم امام رضا(ع) و حضرت معصومه (س) اگر توفیق زیارت پیدا کردم حتما به یاد شما خواهم بود چشمانش خیس شد. دلش بدجوری امام رضایی بود. ✍مجتبی میرزایی (ع) @roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین سه پرده از اوج محبت پرده دوم کنار مسجد زیر انداز انداختم تا خانم و بچه ها بیرون مسجد بشینند و استراحتی کنیم و بعد هم حرکت کنیم. مسجد فقط برای آقایان محل اسکان داشت. بیرون مسجد کنار دیوار مسجد هم سایه بود هم یک پنکه سقفی گذاشته بودند. نمیدانستم که قرار است آنجا محل پخش غذا و نذورات شود. کنار ما دو سه تا خانواده اهوازی هم اومدن نشستن استراحتی کردن و غذایی خوردن و رفتند. خادمان موکب در تکاپوی آماده کردن غذا بودند. اگه من بودم حتما از افرادی که تو موکب نشستن و دست و پا گیر هستند محترمانه خواهش میکردم که بروند یک جای دیگه بشینند. اما اونها محبتشان فراوان تر از این حرف ها بود. چند بار بهشان گفتم که بلند بشم برم ولی میگفتند راحت باش بشین. حاضر نبودن زائر حسین بن علی(ع) به کوچکترین زحمتی بیفتد ولو اینکه کار خودشون با سختی پیش برود. این همه محبت به زائران حسینی قابل وصف نیست. باید دید و لمس کرد. ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین سه پرده از اوج محبت پرده سوم در مرز چذابه وقتی وارد شدیم با انبوهی از مسافران و کمبود وسیله نقلیه مواجه شدیم. اتوبوس ها سه چهارتا بودند که همه پر و قیمت های بالایی میگرفتند. کامیون ها هم تا شهر العماره میبردند که جمعیت زیادی با فشار زیاد کنار هم چسبیده بودند که شرایط مناسبی برای زن و بچه نبود. چند تا ون و تاکسی هم میومدند مسافر خالی میکردند و خالی میرفتند. چند باری بالا پایین جاده رو رفتم تا ماشینی برای نجف پیدا کنم. یکی گفت من چند ساعت هست دنبال ماشینم پیدا نکردم دارم برمیگردم. یکی میگفت مهم خوردن مهر تو گذرنامه هست برمیگردیم دیگه. خلاصه بد جوری دلم خالی شد. اما توکل کردم و پیاده به سمت العماره راه افتادم. یک ساعتی راه رفتیم و از مرز فاصله گرفتیم ماشینی که داشت با یک مسافر به سمت مرز میرفت کنارمون ایستاد. بهش گفتیم میخوایم بریم نجف. با مسافرش صحبت کرد. مسافر کرایه رو کامل داد و پیاده شد. او بخاطر ما مسیر یک ساعته تا مرز رو پیاده رفت تا ما به سفرمون با راحتی بیشتر ادامه بدیم. گاهی وقت ها این حرکات مردم عراق لابه لای غذا دادن و جای خواب دادن و ماساژ دادن گم میشه. ولی محبتی در دل مردم عراق نسبت به زائران حسینی هست علی الخصوص نسبت به برادران ایرانی خودشون که حاضرند براحتی از حق خودشون بگذرند برای آسایش من زائر. بدرستی که حب الحسین یجمعنا واین سه پرده نشانه ای از اوج محبت است. ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman
ایستگاه انتظار صبح بود. نسبت به روزهای دیگه بیشتر منتظر ماندم. میدانستم که اتوبوس خط واحد هر پانزده دقیقه یکبار از ایستگاهی که من در آن صبح ها به انتظار می ایستم عبور میکند. چند دقیقه ای از زمان آمدنش گذشت. در فکر افتادم که با تاکسی به محل کار روم اما آن یقین به آمدنش مانعم گشت. اتوبوس آمد و دقایقی کم دیرتر به محل کار رسیدم. اما آمد و من رسیدم. در دلم با خودم گفتم من هم اگر یقین داشتم که او خواهد آمد حتما در این ایستگاه با قدمت هزار ساله منم به انتظار واقعی محکم و استوار خواهم ایستاد ان شاء الله. ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman
سادگیت آرزوم تو کاروانمون آقا حسینی داشتیم که مقداری ساده هستند. ایشون سی سال سن داره، زن و بچه هم داره چند بار هم زیارت اربعین پیاده خودش تنها اومده بود. تو مسیر پیاده روی از بقیه جدا شده بود و وقتی دو سه نفری از ما رو پیدا کرده بود انگار دنیا رو بهش داده بودند. قیافه اون لحظه ای که ما رو دید مثل این بود که بچه کوچیکی پدر مادرش رو پیدا کرده باشه. دیگه ما رو ول نمیکرد میترسید. بهش گفتم تو که راه رو بلدی قبلا اومدی چرا میترسی؟ نهایتش خودت تنها میری مرز. این بنده خدا سری قبل که اومده بود اربعین بعد از این که پیاده تا کربلا میاد دوباره از کربلا پیاده به نجف برمیگرده و از اونجا میره نجف. عاشق سادگیش شدم. فکر میکرد که ماشین برای مرز فقط از همونجایی هست که پیاده شده. ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman