eitaa logo
روزنوشت⛈
374 دنبال‌کننده
96 عکس
118 ویدیو
14 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم. شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
. كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ... آیه ۲۴ ابراهیم را همیشه دوست داشتم. بخاطرِ "كَلِمَةً" از وصف‌های شاعرانه‌ی قرآن همین تشبیهِ واژه‌ها به صنوبرهاست...🌱 واژه‌های پاک در نگاه قرآن، صنوبرهای سبز و بلندی‌ست که تا خودِ آسمان قد کشیده‌اند... من از کودکی شاعر بودم و حتی پیش از آنکه خواندن و نوشتن بلد باشم، واژه‌ها را بلد بودم... بعدها قرآن را بلد شدم و با "كَلِمَةً " آشنا شدم... "كَلِمَةً" یکی از رازهای قرآن بود، از تمام رازهایش سحرانگیزتر "كَلِمَةً" حتی یکی از نام‌های خدا بود! كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا/ توبه ۴۰ من با "كَلِمَةً" و زیر سایه‌ی صنوبرها قد کشیدم و همیشه خیال می‌بافتم که بالاخره رازِ "كَلِمَةً" را پیدا می‌کنم... تمامِ نوجوانی و جوانیِ من با کلمه‌ها و شعرها سر شد و قلبم از نورِ "كَلِمَةً" همیشه روشن بود... "كَلِمَةً" آن کلمه‌ی رازآلود، آن صنوبرِ پاکِ برافراشته تا آسمان بالاخره مشتش را پیش من باز کرد و محرم سِرَّم نمود... "كَلِمَةً" زینب بود! زینبی که چند ورق برایش نوشتم و خودش نشان داد که شاخ و بَرَش تا کجاها بود... چاپ اول کتاب کنار تمامِ نذر آبها و نذر نانها، نذر کلمه شد و اربعین مهمان کوله‌های زائرانِ اباعبدالله... و حالا چاپِ دومش قاطیِ تمامِ نذر طلاها و نذرِ پول‌ها، نذر نور شده و قربانیِ راهِ حزب‌الله... كَلِمَةً قطعا زینب بود... جز زینب، صنوبر دیگری نمی‌توانست این اندازه سبز و خوش‌یُمن و با برکت باشد... فقط واژه‌های آغشته به عطرِ زینب می‌توانستند از کربلا تا قدس را درنوردند... کسی پیش از زینب راهِ قدس را به ما نشان نداده بود... من و تمام شاعرها به قربان "كَلِمَةً"، بانوی همیشه پیروزِ جبهه‌ی مقاومت 💚 ✍ملیحه سادات مهدوی شاعری که مالِ دنیا نداشت اما کلمه داشت و همان را برای جبهه‌ی مقاومت داد... @sharaboabrisham نذر نور و کلمه: 5859831025491050 . https://eitaa.com/rooznevest
✅ بسم الله الرحمن الرحیم 📖روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از قرآن کریم 💌۴۶۹ قرآن کریم ✅ @BisimchiMedia
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 سلام دوستان عزیزتر از جان عصر جمعه‌تون بخیر انشالله از فردا ادامه‌ی داستان نقاب هیولا روز در میان در کانال بارگذاری می‌شود. مرا بابت تأخیر در نوشتن ببخشید. ارادتمند همگی د. خاتمی « نارون»
تا آن وقت مروری داشته باشیم به قسمت‌های قبل.
قسمت اول داستان نقاب هیولا https://eitaa.com/rooznevest/65
https://eitaa.com/rooznevest/158 آدرس بقیه قسمت‌های رمان
شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 عبدالله بطری را برداشت. در را باز کرد. چند قطره چکاند تو دهان:« تا چند روز باید با همین بطری آب سر کنیم.» گوشه ابروی لنا به پایین کشیده شد. با چشم‌هایی گرد و دهان باز زل زد به عبدالله . حالا درک می‌کرد، واقعا زیر زمین دفن شده‌اند. دو مرد با یک زندانی زخمی و یک بطری نصفه‌ی آب. ضربان قلبش بالا رفت. دست و پایش بی‌حس شد. چقدر تشنه بود. جایی خوانده بود آدم‌ها هنگام قحطی بیشتر غذا می‌خورند. نیم خیز شد. بالش را گذاشت پشتش. تکیه داد بهش. اشاره کرد به بطری:« می‌شه کمی آب بدی؟» تو بیمارستان، آموزش داده بودند که در شرایط سخت که کمبود دارو یا وقت بود، در صورت اجبار به انتخاب، بین بیماران جوان و کهنسال، سالم یا زخمی، باید بیمار جوان سالم‌تر برای زنده ماندن انتخاب شود. از نظر تلمود حتی در صورت عدم اجبار، بین یک یهودی و جنتیل، باید زنده ماندن یهودی در اولویت باشد. اگر کتاب فلسطینی‌ها هم مثل تلمود بود، لنا هیچ شانسی برای زندگی نداشت. عبدالله بطری را گرفت طرفش:« کمتر بخور، برای زخمت ضرر داره.» 🖋د.خاتمی « نارون» https://eitaa.com/rooznevest 🍀 پرش به پارت اول https://eitaa.com/rooznevest/65 تماس با ما @Akhatami 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
✅ بسم الله الرحمن الرحیم 📖روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از قرآن کریم 💌۴۷۲ قرآن کریم ✅ @BisimchiMedia