🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀
#نقاب_هیولا
#قسمت_پنجاهودو
سعی کرد به خودش مسلط باشد. چندتا نفس عمیق کشید. شروع کرد به سرچ. زمان تند میگذشت. انگشتانش مثل پیانوزنی ماهر، میلغزید رو صفحهکلید. آخر سر یک تصویر پیدا کرد که احتمالا بخشی از نقشهی تونل بود. نزدیک بود از خوشحالی جیغ بزند. اگر معجزه وجود داشت، حتما همین لحظه بود. دقیق شد تو نقشه. مثل لانه مورچه بود. شبکه به هم پیوسته تونلهای چند طبقه. اتاقکهای نگهبانی. ورودیهای مخفی. اتاق نگهداری اسلحه. درمانگاه کوچک مثل آنجایی که عبدالله بستری بود. تونلهای بنبست که به نظر برای فریب دادن دشمن ساخته شده بود. اینجا یک شاهکار معماری بود. تصویر را پرینت گرفت. برداشت. رد خون افتاد رو برگه. به دستهایش نگاه کرد. خون تو خراشهای عمیق آن خشک شده بود. الان این موضوع، کمترین اهمیتی نداشت. باید موقعیت مکانیاش را پیدا میکرد. سخت بود. خیلی سخت. هیچ نشانهای وجود نداشت تا بفهمد الان کجای نقشه است. خودکار را برداشت. رو خروجیهای تونل تیک زد. باید زودتر میرفت. الان بود که سر و کله زندانبانانش پیدا شود. نباید رد پا از خودش به جا میگذاشت. کلید پاور را زد. کامپیوتر خاموش شد. بلند شد. دور اتاق چرخی زد، شاید وسیلهی بدرد بخوری پیدا کند. اگر لباس یا چفیه داشت عالی میشد. پیدا نشد. در اتاق را باز کرد. سرش را آورد از اتاق بیرون. موهایش ریخت جلوی چشمش. برگشت. با کش دور مچ آنها را جمع کرد. دوباره سرک کشید. کسی نبود. به تصویر نگاه کرد. کجای این نقشه بود؟ راه افتاد. باید اسلحه پیدا میکرد. یا نه، باید راه خروج را مییافت.
🖋خاتمی
https://eitaa.com/rooznevest
🍀
پرش به پارت اول
https://eitaa.com/rooznevest/65
تماس با ما
@Akhatami
🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀