دیروز نمازم که تموم شد دخترک گفت:«مامان برای دوستت هم دعا کن»
پرسیدم:«کدوم دوستم؟!»
گفت:«همونی که فوت کرده»
گفتم:«مامان دیگه براش قرآن میخونیم»
برات فاتحه خوندم. هنوز هم قرائت فاتحه برای تو برام سنگینه دختر.
میثاق ما زود زود تو گروه رفقا یادت میکنیم. حتی تو خونه هامونم.
چند روز پیشا دغدغه دخترک شده بود اینکه وقتی امام زمان بیاد تو هم باهاش میای؟!
#میثاق_رحمانی💔
فیلمی از کارینا کاسو دارنده مدل طلای مسابقات اسب دوانی منتشر شده که با یک بیل پلاستیکی اسبش را تنبیه میکرده و موج انتقادات از او به خاطر عدم رعایت #حقوق_حیوانات موجب انصراف او از حضور در المپیک شده است.
بعد در همین #المپیک رژیم کودک کش اسرائیل حضور دارد!
بسم الله
چهاردهمین کتاب ۰۳
آمیخته به بوی ادویه ها بدون شک یکی از بهترین کتاب ها در زمینه ی داستان کوتاه است که تا به حال خوانده ام.
شروع عالی برای داستانها، اولین شاخصه ای است که از هر داستان به چشم میآید. شخصیت پردازی های عمیق، بیان به اندازه و مخاطب درگیرکنِ احساسات، نقش به اندازه و خوبِ جزییات و همچنین گفتگو ها در کنار لحن جنوبی آدم های داستان، گیرایی لذت بخشی به داستان ها داده است.
همه ی داستان ها زن هایی را روایت میکند که هر کدام با یک تحول عمیق روبهرو شده اند.
خواندنش را به چه کسانی پیشنهاد میکنم؟! به طرفداران روایت زنان، به دوست داران داستان های عمیق با آدم های معمولی. همچنین به کسانی که حوصله شان نمی کشد سراغ رمان بروند. داستان کوتاه برای این قشر بهترین پیشنهاد است. به خصوص داستان های جانداری مثل آنچه در این کتاب باهاش مواجهیم.
#چند_از_چند
#چهارده_از_پنجاه
#آمیخته_به_بوی_ادویهها
#مریم_منوچهری
#نشر_ثالث
در حالی که شش تا کتاب نصفه نیمه داستانی دم دستم هست، میریم که کتاب جدید با بچه های #حلقه_کتاب شروع کنیم😁
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#انجمن_کتابخوانهای_مبنا
#در_جبهه_غرب_خبری_نیست
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
هدایت شده از گاه گدار
برای شهادت اسماعیل هنیه اگر دوست دارید کاری کنید،
برای مبارزه با اسرائیل اگر میخواهید کاری کنید،
روی صفت «شجاعت» خودتان و اطرافیانتان کار کنید.
این همان چیزی است که در روز «موعود» به کار میآید.
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
بسم الله
بچه ها برای خودشان بساط نذری توی خانه چیده اند. گوشی را گرفته اند تا بگذارند روی مداحی امیر کرمانشاهی که بخواند"یه نجف امشب به ما بده،بعدشم یه کربلا بده" شربت پرتقال درست کرده اند. چیده اند روی سبد پیک نیک و پرچم انداخته اند جلویش. لیوان ها را چیده اند کنارش و مدام دارند بهمان نذری میخورانند. پدرشان میگوید: "قبول باشه بابا" و از بچه ها میشنود: "اصلا ما برا همین به دنیا اومدیم"
ما دوتا به هم نگاه میکنیم و قنچ رفتن دلمان را توی لبخندهای پهن به هم نشان میدهیم.
#من_از_کودکی_نوکرت_بودهام
#امیری_حسینٌ_و_نعم_الامیر
#آمدنم_بهر_چه_بود
کلیدواژه جنگ، برای ما شجاعت است.mp3
14.27M
سلام
این چند دقیقه، نتیجه تأملات من در این روزهاست.
«شجاعت» کلیدواژه جنگ ما باید باشد.
آقای جوان آراسته یک کار خوبی که می کنند این است که توی بزنگاه ها که دلمان سنگین می شود، حواسشان به آدم های مجموعه شان هست. تأملات شان را بلند بلند باهامان درمیان میگذارند. دلمان را آرام می کنند و قلبمان را قوت میبخشند.
اجازه گرفتیم ازشان که با بقیه هم به اشتراک بگذاریم.
بسم الله
توی مسیر باغچه افتاده ایم به صف پشت هم. من نفر آخرم. درخت توی ارتفاع پایین است. برگ های پهن پایینی روی مسیر خوابیده اند و شاخه ها خودشان را تا بالا کشیده اند. تنه ای نمیبینی. همه اش شاخه های کوتاه است و برگ های پهن. آفتاب لای شاخه ها میرقصد و دانه های توی هم رفته قرمز و بنفش را به چشمت میآورد. اینطور میشود که ازجایی کنار ته گلو و جاهایی زیر فک بالاییت، به کار افتادن بزاق هایت را میفهمی. بچه توی بغل میپیچم زیر درخت شاتوت.
زیر هر برگ زمختش بین هر سهچهارتا کالَش یک دانهی رسیده دارد. گاهی گمان تو این است که رسیده باشد، اما درخت باتو همنظر نیست. این است که سفت میچسبدش. تو اما به صرافت افتاده ای که آن دانه های بنفش خاک گرفته را بیخیال نشوی. اینطور است که خونِ بنفشش شتق میزند به دستت. به پایی که زیر شاخه روی زمین خاکی محکم کرده ای که با بچه توی بغل سر نخوری آن پایین. یا مثلا شاخه نرود توی چشم بچه. همینطور که گرم خوردنم، بچه ها را صدا میکنم.
ردِ صدایم را از بالای جوی آب می گیرند و خوب میدانند مامان را توی این مسیر باید کجا پیدا کنند. هر کدامشان یک طرفم پیدایشان میشود. دست های بنفشمان را نشان هم میدهیم. یاد بچگیها توی حیاط پشتی خانهی دایی می پیچد و بالا میآید. زیر درخت آلبالو دست هایمان را خونین و مالین میکردیم و زخمی بازیمان به راه میشد.
پسرک میگیرد انگار. دو تا انگشتِ رنگی اش را نشان میدهد.
_ ببین مامان زخم شده.
دستهای سراسر رنگی ام را که ازشان خونِ بنفش میچکد نشانش میدهم:
_من از جنگ برگشتم. اسرائیلیا رو کشتم.
چشمهایش برق میزند.
_آررره
میپرد زیر آن یکی شاخه که اون هم برود به جنگ.
میبینی! همینقدر بی مقدمه.
ما مادرها قابلیتاش را داریم.
برنامه همین است.
مبارزه با تو و سگ های جنایتکارِ کودک کُشَت برنامه و بازی و زندگیمان شده.
منتظر ما باش.
ما
مردهایمان
زنهایمان
بچههایمان
داریم برای نابودی تو نفس میکشیم #اسرائیل
هدایت شده از [ هُرنو ]
توضیحات رزق دهم.mp3
13.93M
حافظ، قلم شاه جهان (نجف) مقسم رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشهٔ باطل...
#رزق دهم
✋ از شما دعوت میکنم به جمع ۲۵۰نفرهٔ ما بپیوندید.
قرار است به تکمیل منزل یک خانوادهٔ مستحق در روستای کوسه واقع در استان خراسان شمالی کمک کنیم.
توضیحات کامل را در صوت تقدیم کردهام.
تقاضا میکنم کامل گوش کنید و در صورت علاقه به همراهی، از طریق لینک زیر اقدام به ثبتنام کنید.
و اگر فکر میکنید فرد دیگری هم ممکن است علاقمند به همراهی ما باشد، این پیام را برایش بفرستید و دعوتش کنید.
و لطفا پس از اتمام تکمیل فرم، از طریق لینک انتهای فرم ثبتنام، وارد کانال خصوصی رزق دهم بشوید.
لینک ثبتنام رزق دهم👇
https://survey.porsline.ir/s/f0Xc7rmJ
دعاگو و دعاجو
مصطفا جواهری
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
نیکی کن ای پسر تو که نیکی به روزگار
سوی تو بازگردد، اگر در چَه افکنی
به فهرست هزینههای ماهانهمون، یه عنوان اضافه کنیم: هزینه دستگیری 🫴
برای خیلی از ما این پولها اصلا به حساب نمیاد.
گاهی یادمون نمیمونه چهطور، کجا، کی و چرا خرج کردیم.
اما همین پولهای ناچیز ما اگر کنار هم جمع بشه میتونه سقف بالای سر یک عده بیپناه بشه. میتونه بچههایی رو از گرما و سرما و خطر حفظ کنه. میتونه دعای مادری دلشکسته رو دم به دم سنجاق کنه به سینهمون...
هزینهای که میدیم در قبال ضمانتی که دریافت میکنیم، هیچه.
پس بسمالله...
هدایت شده از ▫️وَعـدِه▫️
ماندم پای بُردها و باختت. وطنی خُب. تو یک تکهٔ کوچکِ مهم از وطنی. وقتی کتف راستت را گرفتی سمت داور داشتم فکر میکردم کاش بروی. بروی و دیگر برنگردی. چرا بمانی و بجنگی؟ چه ماجرایی از جانت مهمتر بود؟ عقلم این را میگفت. من وطندوستم اما جاندوستترم. انگشت کوچکم که بخورد گوشهٔ مبل ادا درمیآورم. «نمیتونم، ولم کنین، اه.»
اما تو. گفتن ندارد. منِ غیرتی روی تمام بازیهای ملّی، برای اولینبار خواستم نباشی. که اینطور درد نکشی. راستش، غیور بودنت حسابی افتخار دارد ولی ترسِ بیصحتیات آدم را بدحال میکند. به ز سین گفتم حتی اگر مدال هم نمیگرفتی مهم نبود. اصالتِ کُشتی مالِ ایران و قدمهای توست روی تشک. تا ابد. تا خیلی بعداً که زبانم لال نباشی و نباشیم در زمان. گفتم بقیهاش مهم نیست. همین روزهایی که ثبت شدهاند برای یک وطن کافیست. نمیدانم راست گفتم یا نه ولی حرفِ لحظه بود. حرفِ لحظه که میدانی یعنی چه؟ از صدجور حرفِ با تأمل حسابیتر است. مالِ همان لحظهایست که فهمیدم گاهی نقره قشنگتر از طلاست. خیلی قشنگتر.
| از جمُعه
نوزدهمِ مُرداد ١۴٠٣ |
#المپیک
هدایت شده از گاه گدار
.
قدیمها این یک آرزو بود، حالا تبدیل شده به یک واقعیت، بعدها اسمش میشود تاریخ.
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
خیلی از ماها یا اجارهنشینیم، یا تجربهٔ اجارهنشینی رو داریم.
ولی بعید میدونم هیچکدوممون، تجربهٔ مستأجر بودن با یه خونوادهٔ دیگه رو داشته باشیم.
اونم توی خونهای که کمترین امکانات مثل حموم رو هم نداره.
طی چهار ماه و با ماهی ۱۰۰هزارتومن، قراره یه مادر و دختر یتیم، برن سر خونهٔ خودشون.
قبول دارید نباید فرصت رو از دست داد؟
هدایت شده از حُفره
اینقدر صفت جامانده را به خودتان نچسبانید! در کوتاهمدت خیلی سوز دارد و دل را میترکاند!
اما در بلندمدت مثلا وقتی ده سال بنشیند روی پیشانیتان دیگر سوز و گدازش تمام میشود. میافتید در سرمایِ ناامیدی و دل کَندن!
مگر حبّ حسین(ع) و اهل بیتش درون قلبهامان نیست؟ مگر تلاش نکردیم و نمیکنیم که اربعین دورش را بگیریم ولی نشده و نمیشود!
پس جامانده چرا؟
جامانده کسیست که او را نمیشناسد و عاشقش نیست!
همین!
به حرفهایم فکر کنید حتی اگر دلخوشکُنکی باشد!
#اربعین
#جامانده
#کربلا
@hofreee
۱۶ نفر دیگه بلیط بگیرند، راه میافتیم سمت روستای کوسه.
در حق دوستانتون رفاقت رو تموم کنید و صداشون کنید که از قطار جا نمونن...
هدایت شده از انتشارات انقلاب اسلامی
🎉 هدیهی #انتشارات_انقلاب_اسلامی به زائران #اربعین حسینی
♦️ کتاب صوتی و نسخهی الکترونیکی رایگان کتاب «جاذبهی حسینی»
📚 جاذبهی حسینی گزیدهی بیانات حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی) دربارهی حضرت زینب(سلاماللهعلیها) و #اربعین حسینی است.
📌 دریافت کتاب صوتی رایگان:
https://khameneibook.ir/book/کتاب-صوتی-جاذبه-حسینی
📌 دریافت نسخهی الکترونیکی رایگان:
https://khameneibook.ir/book/جاذبهی-حسینی
@KhameneiBook
هدایت شده از مجلهٔ مدام
موقع ثبت سفارش مجله ما با گستردگی موقعیتهای شما روبهرو شدیم و اینکه از اکثر استانها و شهرها و حتی روستاها و مناطق دورتر پذیرای دنبالکنندههای مدام بودیم جذابیت بالایی داشت.
به خصوص که حالا مدام پاش رو از مرزها فراتر برده و از کشورهای دیگه همراهانی داره! 😎🎉
اینطور شد که تصمیم داریم با همراهی شما مسابقهای برگزار کنیم!
به سه نفر از کسانی که در این مسابقه شرکت کنند، به قید قرعه کد تخفیف ۱۰۰ درصدی دومین شمارهٔ مدام تقدیم میشه.✨🤩
شرایط مسابقه:
از مُــدامتون عکس بگیرید، طوری که شهر یا روستای خودتون رو نشون بده (مثل عکس بالا) و با هشتگ #مدام_در_... ، با جایگذاری محل زندگیتون در جایخالی در صفحه اینستاگرامتون منتشر کنید.
❗️یادتون نره که ما رو حتما زیر اون عکس منشن کنید تا پیداتون کنیم.
بسم الله
از صبح تا شب
وسط آشپزی، بین زار زدن شیرخواره، وقتی دارم تکه های نان و بیسکویت را از روی فرش ها جمع می کنم، وقتی دارم تکه های اسباب بازی را از زیر مبل و میز و فرش و یخچال میکشم بیرون. وقتی دارم ظرف ها را تند تند در حالی که شیرخواره چنبرک زده زیر پایم و ناله میکند که بَرَش دارم، گربه شور میکنم، شخصیت ها دارند توی ذهنم جان میگیرند. اتفاق ها چیده میشوند. ساختار سه پرده ای شکل میگیرد. پرونده شخصیت ها بال و پر میگیرند. گاهی به خودم می آیم و میبینم وسط نماز هم دارم با شخصیت ها کلنجار میروم. شب از نیمه که میگذرد، تازه وقت آن میشود لباسشویی را خالی کنم. لباسهای بند رخت را تا و توی کمد جاگیر کنم. ظرف های ماشین ظرفشویی را بچینم یا جمع کنم. دستمال بردارم و میزهای ماستی و خمیری یا خامه ای را دستمال بکشم. شلوارهای عینک شده شان را از زمین جمع کنم. گاز تا خرتناق جرم گرفته را تمیز کنم. رویه های گند گرفته بالشها را دربیاورم و بیندازمشان توی ماشین لباسشویی تا مبادا گمان خالی ماندن بَرَش دارد. ساعت دو بامداد بالاخره میشود که دراز کش بیفتم وسط نشیمن و لپ تاب را جلوی رویم پهن کنم. ورد را باز کنم. پاراگراف اول را تمام نکرده صدای گریه پسرک دربیاید. و خانوم نویسنده سرش به بالش کنار پسرک نرسیده خواب هفت پادشاه ببیند. شخصیت ها دود بشنوند و بروند پی کارشان. اتفاق ها توی نطفه خفه شوند و پرونده های شخصیت به فرجامِ (بی پایانی) دچار شوند.
#مامانِ_نویسنده
#چه_داستانها_که_بنویسم🥴
#داستانهای_ناتمام_من