eitaa logo
مرگ و رستاخیز
52هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
8 فایل
🍂امیرالمؤمنین علیه‌السلام:درشگفتم ازکسی که مرگ رافراموش می‌کنددرحالیکه داردمردگان رامی‌بیند! مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ؛ https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
امام علی علیه السلام: 🔴خوشبخت، كسى است كه به آنچه از دست رفته بى اعتنا باشد. 📚 میزان الحکمه، ج ۵ ص ۲۹۸ 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
🌸پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: 🔵هر فرزند نیکو کاری که با مهربانی به پدر و مادرش نگاه کند در مقابل هر نگاه، ثواب یک حج کامل مقبول به او داده می شود.سؤال کردند: حتی اگر روزی صد مرتبه به آنها نگاه کند؟فرمود: آری خداوند بزرگتر و پاکتر است. 📗بحار الانوار، ج 74، ص 73 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
🌷قال رسول الله (ص): 📌هرکس چشم خود را از حرام پرکند، خداوند در روز قیامت چشم او را از آتش پرگرداند مگر اینکه توبه کند و از عمل خود دست بردارد. 📚میزان الحکمه، ج 13، ص 6322 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
💠شفاعت‌ برای گناهان‌ کبیره‌ است نه‌ صغیره‌ ◀️اگر کسی‌ از گناهان‌ کبیره‌ اجتناب‌ کند، گناهان‌ صغیره‌اش‌ خود بخود آمرزیده‌ می‌شود؛ و دیگر برای‌ آمرزش‌ آن‌ نیازی‌ به‌ شفاعت‌ ندارد. آیه قرآن چنین می‌فرماید: 💢إِن‌ تَجْتَنِبُوا کبَآئرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنکمْ سَیئاتِکمْ.[نساء 31] اگر شما از گناهان‌ بزرگی‌ که‌ از آن‌ نهی‌ شده‌اید اجتناب‌ ورزید، ما گناهان‌ کوچک‌ شما را می‌آمرزیم‌. 🌺رسول الله نیز در این باره فرمودند: 💢إنَّ شَفَاعَتِی‌ لاِهْلِ الْکبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِی‌ شفاعت من برای گناهان کبیره امت من است. 📕المیزان ج‌ 14، ص‌ 308 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
حضرت على (علیه السلام): 📛منفورترين مخلوقات نزد خدا غيبت كنندہ است. 📕 غررالحكم ح 3128 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
🔴عاقبت رباخواری! ✍آقا سید مهدی کشفی که از یاران مخصوص میرزا جواد نقل می کرد: شبی توی خانه خوابیده بودم ، دیدم که صدای ناله ی سوزناکی از حیاط می آید.از بس شدید و سوزناک بود ، هراسان ازخواب برخاستم که چه خبر است؟ رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است،یک کاروانسرای بزرگی است و دور تا دورش حجره می باشد. و صدا از یک حجره می آید.... دویدم پشت حجره هرکار کردم در باز نشد. از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است! دیدم یکی از رفقای ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان، سنگ آسیاب روی او چیده اند. و یک شخص بد هیبت از آن بالا ، توی حلقوم دهان او چیزهایی میریزد.ناراحت شدم ، هرچه کردم در باز نشد . هرچه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما این طور میکنی! اصلا نگفت: تو کی هستی؟ این قدر ایستادم که خسته شدم برگشتم آمدم توی رختخواب ، ولی خواب از سرم بکلی پرید. نشستم تا صبح شد. حال نماز خواندن نداشتم. رفتم در خانه میرزا جواد آقا و محکم در زدم. میرزا جواد آقا از پشت در گفت چه خبره ؟ چه خبره ؟ حالا یه چیزی بهت نشون دادند نباید که اینطوری کنی؟ گفتم من همچو چیزی دیدم. گفت بله ، شما مقامی پیدا کرده اید. این مکاشفه است.آن رفیق بازاری شما رباخوار بود و در آن ساعت داشت نزع روح (روح از بدنش کنده ) می شد. من تاریخ برداشتم . بعد خبر آمد که آن رفیق ما در همان ساعت فوت کرده است... 📙شرح حال آیت اللّه اراکى,ص 299 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
امام صادق عليه السلام: از نيك بختى مَرد، اين است كه تكيه گاه خانواده اش باشد. 📚الکافی جلد۴ صفحه۱۳ 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📖 رمان فطرس در قتلگاه ✍ قرن ها می گذشت و من به خاطر سستی در امر خداوند بال هایم شکسته و در این جزیره متروک سقوط کرده بودم. جزیره ای پر از تنهایی و سکوت که در محاصره آب های سرد و سیاه بود نه همدمی داشتم و نه مونسی هر ساعت از شبانه روز به درگاه خداوند گریه و زاری می کردم تا شاید مورد عفو و بخشش او قرار بگیرم. اما قرن ها بود که می گذشت و من هنوز در این وادی ترس و وحشت سرگردان و حیران بودم، از شدت تنهایی دلم به تنگ آمده بود. هر شب به آسمان خیره می شدم و ستاره گان را به تماشا می نشستم و به یاد روزهایی که در ملکوت خداوند به همراه فرشتگان الهی تسبیح و تقدیس خداوند را می کردیم به درگاه خداوند ناله و اشک ندامت می ریختم تا آنکه در یکی از شب های تاریک که حتی صدای امواج نیز به گوش نمی رسید نوری را دیدم که از سوی آسمان به زمین می آمد،‌آسمان غرق نور شد در این قرن ها به یاد نمی آوردم که چنین واقعه ای رخ داده باشد. انگار اتفاقی در حال رخ دادن بود اما نمی دانستم چیست اما در دلم احساس خوبی داشتم. انقلاب عجیبی در آسمان ها افتاده بود و من آن شب را تا سحرگاه به مناجات با خدای خود پرداختم و چشم از آسمان بر نمی داشتم تا آنکه نزدیک طلوع فجر شد ناگهان هلهله ای عجیب از آسمان ها بلند شد و تمام ملکوت را در برگرفت..... 🔻 ادامه دارد...... ✍ نویسنده: حسین ولی ابرقویی 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
امام علی علیه السلام: بهترين گزينش، همنشينى با نيكان است. 📚غرر الحكم ح 4511 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
حاج‌حنیف_طاهری_ماشاءالله_لاقوة_الا_بالله_بر_این_جلال_زهرائی_.mp3
13.62M
🔊 ماشاءالله لاقوة الا بالله بر این جلال زهرائی... 👤 حاج‌ 🌺 ویژهٔ ولادت علیه‌السلام 🌏 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
🔰(علیهم‌السلام): دنیا مانند آب دریاست که هر چه تشنه از آن بنوشد،‌ تشنه‌تر شود تا سرانجام او را می‌کشد. 📚تحف‌العقول 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📖 رمان فطرس در قتلگاه ✍ از جای خود بلند شدم و با عجله خود را به بلندترین نقطه جزیره رساندم و به آسمان خیره شدم شمیمی روح افزا به مشامم می رسید همانند نسیمی که از باغ های سیب بهشتی می وزید ستارگان آسمان پر نورتر از همیشه می درخشیدند و تعجب من هر لحظه بیشتر می شد یعنی چه اتفاقی در حال رخ دادن بود که اینگونه عالم را به خود مشغول کرده بود. ناگهان درهای آسمان گشوده شد و هزاران هزار فرشته به سوی زمین سرازیر شدند آسمان از مغرب تا مشرق پر بود از فرشتگان خدا که از نور وجودشان تمام عالم روشن شده بود با خود گفتم شاید دعاهای من مستجاب شده است و آنها برای بردن من به آسمان آمده اند اما نه این همه فرشته نمی توانستند بخاطر من آمده باشند حتما اتفاق مهمی آنها را به زمین کشانده بود آنها با سرعتی زیاد به زمین نزدیک می شدند و من آنچه را که می دیدم باور نمی کردم درست بود که قرن ها در این جزیره متروک آواره بودم اما هنوز او را می شناختم که همانند لؤلؤ و مرجان می درخشید ...... 🔻 ادامه دارد...... 🔰قسمت اول رمان👇 https://eitaa.com/rozehasrat/798 ✍ نویسنده: حسین ولی ابرقویی 🌏 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
امام علی (ع) فرمودند: 🔰 شما را سفارش می كنم كه به ياد مرگ باشيد و از آن كمتر غفلت ورزيد؛چگونه از چیزی غفلت می كنيد كه او از شما غافل نيست. 📚«نهج البلاغه، خطبه 188» 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📖 رمان فطرس در قتلگاه ✍ او جبرئیل بود که در رأس همه آن فرشتگان پرواز می کرد چهره اش آکنده از سرور و شادی بود. تعجم صد چندان شد دیگر مطمئن بودم که اتفاقی بزرگ به وقوع پیوسته است که جبرئیل با هزاران هزار فرشته به سوی زمین آمده است بی اختیار فریاد بر آوردم و او را صدا زدم جبرئیل با شنیدن فریادهای من متوجه حضورم من شد و به سوی من آمد با خود گفتم شاید این آخرین فرصتی باشد که بتوانم از این مصیبت و بلا رهایی یابم پس بی درنگ گفتم: سلام بر جبرئیل امین پیام آور وحی جبرئیل با رویی گشاده گفت: سلام بر فطرس ملک سالیان درازی است که تو را ندیده ام چه شده است که مرا به نزد خود خواندی؟ از شدت خوشحالی نمی دانستم باید چه کنم دست و پایم را گم کرده بودم چرا که قرن ها بود که با کسی سخن نگفته بودم اما حالا در مقابل جبرئیل ایستاده بودم پس می بایست از این فرصت کمال استفاده را می بردم پس بلافاصله گفتم: ای فرشته وحی سوالی دارم تو خود می دانی که من قرن هاست در این جزیره متروک سقوط کرده ام و آواره و سرگردانم تا به حال ندیده بودم که این همه فرشته به سوی زمین بیاند و این امر مرا بسیار متعجب ساخته است سوال من این است چه چیزی باعث شده است که شما فرشتگان به سوی زمین بیائید؟ جبرئیل در حالی که خندان و مسرور بود گفت: مگر نمی دانی آنچه را که همه ما منتظر آن بودیم به وقوع پیوسته است در هنگامه طلوع فجر حسین آن مولود پاک و بنده سزاوار خدا پسر علی و فاطمه و نوه رسول خدا چشم به جهان گشوده است من نیز به فرمان خدا با هفتاد هزار فرشته مامور شده ام تا به سوی زمین بیایم و به خدمت رسول خدا برسم و تبریک و تهنیت خداوند را به ایشان برسانم اکنون نیز راهی خانه فاطمه هستیم با شنیدن سخنان جبرئیل نور امیدی در دلم روشن شد با خود گفتم نباید این فرصت را از دست بدهم پس بی درنگ به جبرئیل گفتم..... 🔻 ادامه دارد...... 🔰قسمت اول رمان👇 https://eitaa.com/rozehasrat/798 ✍ نویسنده: حسین ولی ابرقویی 🌏 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📖 رمان فطرس در قتلگاه ای برادرم جبرئیل تو از حال و روز من با خبری می دانی که در این قرن ها در این مکان دور افتاده از درگاه خداوند رانده شده ام و هر روز و شب به درگاه او ناله می کنم، دلم از این تنهایی و غربت به تنگ آمده است و خواستار عفو و رحمت خدا هستم و امید به بازگشت به جایگاه خود را دارم از تو خواهشی دارم که مرا ناامید و مایوس نگردانی. جبرئیل که حال روز مرا می دید گفت: ای فطرس خواسته ات را بگو اگر در اختیارات من باشد اجابت خواهم کرد. به او گفتم: حال که به خدمت رسول خدا می روی سلام مرا به ایشان برسان و شرح حال مرا به ایشان بازگو کن و از ایشان بخواه تا نظر لطفی به من کنند چرا که ایشان پیامبر رحمت هستند. از ایشان بخواه تا مرا نزد خداوند شفاعت نمایند تا از این بلا و مصیبت نجات یابم همانگونه که انبیاء و اولیاء گذشته با توسل به نام ایشان از بلایا و گرفتاریها نجات یافتند. جبرئیل تبسمی کرد و گفت: امروز روز شادی و سرور و رحمت است امیدت به خداوند عالم باشد من نیز شرح حال تو را به رسول خدا خواهم گفت امید است که مورد عنایت ایشان قرار گیری و نجات یابی پس منتظر باش تا تو را با خبر سازم. اکنون باید به خدمت ایشان برسیم. پس با هم وداع کردیم و جبرئیل با فرشتگان خدا به سوی خانه فاطمه به پرواز درآمدند. با رفتن آنها سکوتی مرگبار تمام جزیره را در بر گرفت و من دوباره تنها شدم اما اینبار این تنهایی را دوست داشتم چرا که دلم روشن بود احساس غریبی سراسر وجودم را گرفت پس دلم را به خدای خود سپردم و مشغول راز و نیاز با معبود گشتم تا از این تنهایی به او پناه برم سر بر سجده گذاشتم و محو جمال و جبروت او شدم ..... 🔻 ادامه دارد...... 🔰قسمت اول رمان👇 https://eitaa.com/rozehasrat/798 ✍ نویسنده: حسین ولی ابرقویی 🌏 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
🔶رسول اکرم (ص) : 📛از بپرهيزيد، كه گمان، ترين دروغ است و همانگونه كه خدا به شما فرمان داده است، خدايى باشيد. ⛔️از يكديگر مجوييد، 📛[در كار ديگران] مكنيد، 📛به یکديگر نكنيد، 📛از يكديگر نكنيد، 📛با يكديگر نكنيد، 📛با يكديگر نكنيد، 📛از يكديگر ⛔️و به يكديگر نورزيد كه حسادت، همانگونه كه آتش، چوب خشك را مى سوزاند، را مى سوزاند. 📚قرب الإسناد : 29 / 94 📚بحار الأنوار : 75 / 252 / 28 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📖 رمان فطرس در قتلگاه کم کم آفتاب طلوع می کرد و نورش را در عالم پراکنده می ساخت سرم را از سجده برداشتم و نظاره گر طلوع خورشید شدم و منتظر خبری از جانب جبرئیل، ناگهان صدایی از دور مرا متوجه خود کرد انگار کسی مرا صدا می زد فطرس فطرس با عجله از جای خود بلند شدم و به دنبال صدا گشتم صدا نزدیک و نزدیکتر شد صدا از سوی دریا می آمد خوب که دقت کردم دیدم فرشته ای به سوی من می آید از شدت خوشحالی به سوی ساحل دویدم و فریاد می زدم من اینجا هستم. تا آنکه فرشته خود را به من رسانید بدون هیچ مقدمه ای گفتم: آیا تو از طرف جبرئیل امین آمده ای؟ فرشته گفت: آری من قاصد جبرئیل هستم سلام بر تو رساند و گفت: رسول خدا تو را پذیرفته اند پس شتاب کن تا به نزد ایشان برویم از شدت خوشحالی نمی دانستم باید چه کنم باورم نمی شد. تمام این قرن ها و تنهایی ها از جلوی چشمانم عبور می کرد آیا لحظه رهایی فرا رسیده بود؟ فرشته گفت: ای فطرس درنگ کن که رسول خدا منتظر تو هستند دستت را به من بده تا تو را به نزد ایشان ببرم. دستم را در دست او گذاشتم و به پرواز درآمدیم پروازی که سالها از آن محروم بودم. به اوج آسمان که رسیدیم نگاهی به آن جزیره انداختم که قرن ها در آن ساکن بودم و چه بلایا و مصیبت هایی که متحمل نشده بودم با خود می گفتم شاید این قرن ها کفاره من و آزمونی برای آینده من بوده باشد پس دل را از آنجا کندم و خود را به دست تقدیر سپردم. در چشم به هم زدنی خود را مقابل خانه فاطمه دیدم باورم نمی شد که قرار است به خدمت رسول خدا برسم اما حقیقت داشت. جلوی خانه پیامبر تا چشم کار می کرد پر بود از فرشتگان خدا که تا آسمان صف کشیده بودند و هلهله می کردند از میان آنها عبور کردیم دلشوره عجیبی داشتم بوی عطرهای بهشتی خانه را پر کرده بود و نداهای بهشتی از گوشه و کنار آن به گوش می رسید. در این ازدحام فرشتگان ناگهان لعیای فرشته را دیدم...... 🔻 ادامه دارد...... 🔰قسمت اول رمان👇 https://eitaa.com/rozehasrat/798 ✍ نویسنده: حسین ولی ابرقویی 🌏 👈کانال مرگ و رستاخیز 🆔 @rozehasrat