eitaa logo
متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
6.1هزار دنبال‌کننده
48 عکس
53 ویدیو
98 فایل
فهرست های «روضه های مکتوب» به پیام های این کانال ارجاع داده می شود همچنین صوت روضه ها و ... راه ارتباط: @Yazahra1357 روضه های مکتوب: https://eitaa.com/rozehayemaktoub منبر: از شرح بی نهایت https://eitaa.com/azsharhebinahayat تبادل و تبلیغ نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 مصائب شام 🔸غل زدن به حضرت در حرکت از کوفه به شام ابن زیاد در زمان حرکت از کوفه دستور داد زنجیری را به گردن امام سجاد (علیه السلام) زدند. این احتمال هست که در مدتی که حضرات در زندان کوفه بوده اند غل و زنجیرها باز شده باشد و دوباره برای حرکت به شام زنجیرها را بسته باشند. 🔸نقل لهوف (مقرنون فی الحبال) درباره مجلس یزید لهوف می نویسد:«بانوان حرم رسالت را در بند ریسمان وارد مجلس یزید کردند.»‏ در عبارت این نقل واژه «مقرنون فی الحبال» قابل بررسی بیشتر است از آنجا که واژه «تقرین» در قرآن محل اختلاف مفسرین شده است برخی آن را به معنای بستن دستان به گردن دانسته اند و برخی به «بستن دو نفر به یکدیگر» معنا کرده اند. برخی نیز «مقرنین» را از ماده «قران» به معنای طنابی که با آن دو چیز یا دو نفر را به هم می بندند معنا کرده اند. به هر حال آنچه می توان برداشت کرد این است که «مقرنون فی الحبال» یعنی اسیران را با طناب به یکدیگر بسته بودند اما اینکه این جمله لزوما به معنای «بستن دستها به گردن» باشد نیاز به تامل بیشتر دارد. اما این نکته نیز قابل توجه است که «تقرین» در اینجا یا به معنای این است که دستها را به گردن بسته بودند یا اگر به معنای بستن اسیران به یکدیگر باشد باز هم طبق مرسوم وقتی می خواهند دو نفر یا چند نفر را با طناب به یکدیگر ببندند مرسوم این است که طناب را یا به گردن یا به بازوی اسیران ببندند. البته با توجه به روایاتی که درذیل تصریح به بستن طناب به گردن برخی اهل بیت کرده است مطلب روشن تر خواهد شد. همین معنا در نقل الانوار النعمانیة سید نعمت الله جزائری و منتخب طریحی آمده است که: «طناب را به گردن امام سجاد (علیه السلام) و حضرت أم کلثوم و به بازوی زینب کبری و سکینه خاتون و دیگر دختران بسته بودند و هر گاه از حرکت باز می ایستادند آنان را می زدند ...» 🔸نقل سبط ابن جوزی (موثقین فی الحبال) در تذکرة الخواص آمده است: امام سجاد در مجلس یزید به وی اعتراض کرد و فرمود : «ای یزید به نظر تو رسول خدا چه حالی دارد و قتی ما را بسته به طناب و بدون پوشش مناسب بر روی جهاز شتران ببیند» 🔸در غل و زنجیر بودن دوازده نفر از کاروان در حضور یزید از امام باقر نقل شده است که فرمود: «هنگامی که ما به مجلس یزید برده شدیم، ما دوازده نفر غلام [به معنای جوان و نوجوان] بودیم و بزرگترین ما حضرت علی ابن الحسین امام سجاد (علیهما السلام) بود. و دست همه ما با زنجیر به گردن بسته شده بود.» 🔸در نقل دیگر امام سجاد (علیه السلام) به یزید فرمود: «اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ما را در زنجیر می دید آزادمان می کرد.» کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub
متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔰قصه «پناه آوردن» و حرمت «مهمان» 🔸در ضرب المثل های عربی وقتی خواسته اند از «پناه» بودن کسی برای بین
مطالبی که در این نوشته بیان شد بسیار قابل استفاده در زیارات و مناجات ها با اهل بیت علیهم السلام یا شبهای قدر و امثال آن است. مرحوم شیخ عباس قمی در منازل الآخرة داستان های بسیار زیبایی درباره پناه بردن به اهل بیت علیهم السلام آورده است در این آدرس بخوانید: https://lib.eshia.ir/27018/1/156 البته این کتاب به زبان عربی است اگر مجال شد چند داستان را به زبان فارسی اینجا خواهیم آورد‌.
حرمت «پناه بردن» به حرم سید الشهدا مرحوم شیخ عباس قمی در منازل الآخره به نقل از مرحوم بهبهانی نقل می کند که در عالم رویا از سیدالشهدا پرسیدم آیا از کسی که در جوار شما دفن می شود سوال خواهد شد؟ حضرت فرمود: کدام فرشته ای جرأت می کند که سوال کند؟!
🔰حكايت سعيد صالح صفى متقى حاجى على بغدادى (نقل تشرف به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف) به نقل از مفاتیح الجنان ص ۱ از ۴ شیخ عباس قمی می فرماید: شيخ ما در جنه الماوى و نجم الثاقب نقل كرده و در نجم ثاقب فرموده كه اگر نبود در اين كتاب شريف مگر اين حكايت متقنۀ صحيحه كه در آن فوايد بسيار است و در اين نزديكى‌ها واقع شده هر آينه كافى بود در شرافت و نفاست آن پس بعد از مقدماتى فرموده كه: حاجى مذكور أيده الله نقل كرد كه در ذمه من هشتاد تومان مال امام عليه السلام جمع شد پس رفتم به نجف اشرف بيست تومان از آن را دادم به جناب علم الهدى و التقى شيخ مرتضى أعلى الله مقامه و بيست تومان به جناب شيخ محمد حسين مجتهد كاظمينى و بيست تومان به جناب شيخ محمد حسن شروقى و باقى ماند در ذمه من بيست تومان كه قصد داشتم در مراجعت بدهم به جناب شيخ محمد حسن كاظمينى آل يس أيده الله. پس چون مراجعت كردم به بغداد خوش داشتم كه تعجيل كنم در اداى آنچه باقى بود در ذمه من پس در روز پنجشنبه بود كه مشرف شدم به زيارت امامين همامين كاظمين عليهما السلام و پس از آن رفتم خدمت جناب شيخ سلمه الله و قدرى از آن بيست تومان را دادم و باقى را وعده كردم كه بعد از فروش بعضى از اجناس بتدريج بر من حواله كنند كه به اهلش برسانم و عزم كردم بر مراجعت به بغداد در عصر آن روز و جناب شيخ خواهش كرد بمانم متعذر شدم كه بايد مزد عمله كارخانه شعربافى را كه دارم بدهم چون رسم چنين بود كه مزد هفته را در عصر پنجشنبه مى‌دادم پس برگشتم. چون ثلث از راه را تقريبا طى كردم سيد جليلى را ديدم كه از طرف بغداد رو به من مى‌آيد چون نزديك شد سلام كرد و دستهاى خود را گشود براى مصافحه و معانقه و فرمود اهلا و سهلا و مرا در بغل گرفت و معانقه كرديم و هر دو يكديگر را بوسيديم و بر سر عمامه سبز روشنى داشت و بر رخسار مباركش خال سياه بزرگى بود. پس ايستاد و فرمود: «حاجى على خير است به كجا مى‌روى؟» گفتم: كاظمين عليهما السلام را زيارت كردم و برمى‌گردم به بغداد فرمود امشب شب جمعه است برگرد! گفتم يا سيدى متمكن نيستم فرمود «هستى برگرد تا شهادت دهم براى تو كه از مواليان جد من امير المؤمنين عليه السلام و از مواليان مايى و شيخ شهادت دهد زيرا كه خداى تعالى امر فرموده دو شاهد بگيريد» و اين اشاره بود به مطلبى كه در خاطر داشتم كه از جناب شيخ خواهش كنم نوشته‌اى به من دهد كه من از مواليان اهل بيت عليهم السلامم و آن را در كفن خود بگذارم پس گفتم «تو چه مى‌دانى و چگونه شهادت مى‌دهى» فرمود «كسى كه حق او را به او مى‌رسانند چگونه آن رساننده را نمى‌شناسد» گفتم: «چه حق؟» فرمود: «آنچه رساندى به وكيل من؟» گفتم: «وكيل تو كيست؟» فرمود «شيخ محمد حسن» گفتم وكيل تو است؟ فرمود وكيل من است و به جناب آقا سيد محمد گفته بود كه در خاطرم خطور كرد كه اين سيد جليل مرا به اسم خواند با آنكه او را نمى‌شناسم! پس به خود گفتم «شايد او مرا مى‌شناسد و من او را فراموش كردم» باز در نفس خود گفتم كه «اين سيد از حق سادات از من چيزى مى‌خواهد و خوش دارم كه از مال امام عليه السلام چيزى به او برسانم» پس گفتم كه «اى سيد در نزد من از حق شما چيزى مانده بود رجوع كردم در امر آن به جناب شيخ محمد حسن براى آنكه ادا كنم حق شما يعنى سادات را به اذن او» پس در روى من تبسمى كرد و فرمود: «آرى رساندى بعضى از حق ما را بسوى وكلاى ما در نجف اشرف» پس گفتم: «آنچه ادا كردم قبول شد؟» فرمود: «آرى» پس در خاطرم گذشت كه «اين سيد مى‌گويد بالنسبه به علماى اعلام وكلاى ما!» و اين در نظرم بزرگ آمد. پس گفتم: «علما وكلايند در قبض حقوق سادات» و مرا غفلت گرفت انتهى آنگاه فرمود «برگرد جدم را زيارت كن!» پس برگشتم و دست راست او در دست چپ من بود چون براه افتاديم ديدم در طرف راست ما نهر آب سفيد صاف جارى است و درختان ليمو و نارنج و انار و انگور و غير آن همه با ثمر در يك وقت با آنكه موسم آنها نبود بر بالاى سر ما سايه انداخته! گفتم «اين نهر و اين درختها چيست؟» فرمود «هر كس از مواليان ما كه زيارت كند جد ما را و زيارت كند ما را اينها با او هست» 🔸پس گفتم «مى‌خواهم سؤالى كنم» فرمود «سؤال كن» گفتم: «شيخ عبد الرزاق مرحوم مردى بود مدرس روزى نزد او رفتم شنيدم كه مى‌گفت كسى كه در طول عمر خود روزها روزه باشد و شبها به عبادت بسر برد و چهل حج و چهل عمره بجاى آرد و در ميان صفا و مروه بميرد و از مواليان امير المؤمنين عليه السلام نباشد براى او چيزى نيست» فرمود: «آرى و الله براى او چيزى نيست» 🔸پس از حال يكى از خويشان خود پرسيدم كه «او از مواليان امير المؤمنين عليه السلام است؟» فرمود «آرى او و هر كه متعلق است به تو» ادامه حکایت👇👇👇
فرازی از تشرف حاجی بغدادی: ص۲ از ۴ 🔸پس گفتم «سيدنا براى من مسأله‌اى است» فرمود بپرس گفتم «قراء تعزيه امام حسين عليه السلام مى‌خوانند كه سليمان اعمش آمد نزد شخصى و از زيارت سيد الشهداء عليه السلام پرسيد گفت بدعت است پس در خواب ديد هودجى را ميان زمين و آسمان پس سؤال كرد كه كيست در آن هودج گفتند به او فاطمه زهرا و خديجه كبرى عليهما السلام پس گفت به كجا مى‌روند گفتند به زيارت امام حسين عليه السلام در امشب كه شب جمعه است و ديد رقعه‌هايى را كه از هودج مى‌ريزد و در آن مكتوب است أمان من النار لزوار الحسين عليه السلام في ليلة الجمعة أمان من النار يوم القيامة اين حديث صحيح است؟» فرمود «آرى راست و تمام است» 🔸گفتم «سيدنا صحيح است كه مى‌گويند هر كس زيارت كند حسين عليه السلام را در شب جمعه پس براى او امان است؟» فرمود «آرى و الله» و اشك از چشمان مباركش جارى شد و گريست ادامه حکایت:https://eitaa.com/rozehayemaktoubb/1289 👇👇👇
ص ۳ از ۴ 🔸گفتم سيدنا مسأله فرمود بپرس گفتم سنه هزار و دويست و شصت و نه حضرت رضا عليه السلام را زيارت كرديم و در «درود» يكى از عربهاى «شروقيه» را كه از باديه‌نشينان طرف شرقى نجف اشرف‌اند ملاقات كرديم و او را ضيافت كرديم و از او پرسيديم كه چگونه است ولايت رضا عليه السلام؟ گفت بهشت است امروز پانزده روز است كه من از مال مولاى خود حضرت رضا عليه السلام خورده‌ام چه حد دارد منكر و نكير كه در قبر نزد من بيايند گوشت و خون من از طعام آن حضرت روييده در مهمانخانه آن جناب. اين صحيح است على بن موسى الرضا عليهما السلام مى‌آيد و او را از منكر و نكير خلاص مى‌كند؟» فرمود: «آرى و الله جد من ضامن است» 🔸گفتم «سيدنا مسأله كوچكى است مى‌خواهم بپرسم» فرمود بپرس گفتم «زيارت من حضرت رضا عليه السلام را مقبول است» فرمود قبول است إن شاء الله گفتم سيدنا مسأله فرمود بسم الله گفتم «حاجى محمد حسين بزاز باشى پسر مرحوم حاجى احمد بزاز باشى زيارتش قبول است يا نه؟» و او با من رفيق و شريك در مخارج بود در راه مشهد رضا عليه السلام فرمود عبد صالح زيارتش قبول است گفتم سيدنا مسأله فرمود بسم الله گفتم فلان كه از اهل بغداد و همسفر ما بود زيارتش قبول است؟ پس ساكت شد گفتم سيدنا مسأله فرمود بسم الله گفتم اين كلمه را شنيدى يا نه؟ زيارت او قبول است يا نه؟ جوابى نداد حاجى مذكور نقل كرد كه «ايشان چند نفر بودند از اهل مترفين بغداد كه در اين سفر پيوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را نيز كشته بود» پس رسيديم در راه به موضعى از جاده وسيعه كه دو طرف آن بساتين و مواجه بلده شريفه كاظمين است و موضعى از آن جاده كه متصل است به بساتين از طرف راست آن كه از بغداد مى‌آيد و آن مال بعضى از ايتام سادات بود كه حكومت به جور آن را داخل در جاده كرد و اهل تقوى و ورع سكنه اين دو بلد هميشه كناره مى‌كردند از راه رفتن در آن قطعه از زمين. پس ديدم آن جناب را كه در آن قطعه راه مى‌رود پس گفتم اى سيد من اين موضع مال بعضى از ايتام سادات است تصرف در آن روا نيست فرمود: «اين موضع مال جد ما امير المؤمنين عليه السلام و ذريه او و اولاد ما است حلال است براى مواليان ما تصرف در آن. و در قرب آن مكان در طرف راست باغى است مال شخصى كه او را حاجى ميرزا هادى مى‌گفتند و از متمولين معروفين عجم بود كه در بغداد ساكن بود گفتم «سيدنا راست است كه مى‌گويند زمين باغ حاجى ميرزا هادى مال حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام است؟» فرمود «چه كار دارى به اين؟» و از جواب اعراض نمود. پس رسيد به ساقيه آب كه از شط دجله مى‌كشند براى مزارع و بساتين آن حدود و از جاده مى‌گذرد و آنجا دو راه مى‌شود به سمت بلد يكى راه سلطانى است و ديگرى راه سادات و آن جناب ميل كرد به راه سادات پس گفتم «بيا از اين راه يعنى راه سلطانى برويم» فرمود «نه از اين راه خود مى‌رويم.» پس آمديم و چند قدمى نرفتيم كه خود را در صحن مقدس در نزد كفشدارى ديديم و هيچ كوچه و بازارى را نديديم پس داخل ايوان شديم از طرف باب المراد كه از سمت شرقى و طرف پايين پا است و در در رواق مطهر مكث نفرمود و اذن دخول نخواند و داخل شد و در در حرم ايستاد پس فرمود زيارت بكن گفتم من قارى نيستم فرمود براى تو بخوانم؟ گفتم آرى پس فرمود: «أَ أَدْخُلُ يَا اَللَّهُ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ و همچنين سلام كردند بر هر يك از ائمه عليهم السلام تا رسيدند در سلام به حضرت عسكرى عليه السلام و فرمود اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنَ اَلْعَسْكَرِيَّ آنگاه فرمود امام زمان خود را مى‌شناسى؟» گفتم «چرا نمى‌شناسم؟» فرمود «سلام كن بر امام زمان خود!» گفتم اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اَللَّهِ يَا صَاحِبَ اَلزَّمَانِ يَا اِبْنَ اَلْحَسَنِ  پس تبسم نمود و فرمود «عَلَيْكَ اَلسَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ»  پس داخل شديم در حرم مطهر و ضريح مقدس را چسبيديم و بوسيديم ادامه حکایت👇👇👇
ص۴ از ۴ پس فرمود به من «زيارت كن!» گفتم من قارى نيستم فرمود زيارت بخوانم براى تو؟ گفتم آرى فرمود كدام زيارت را مى‌خواهى؟ گفتم «هر زيارت كه افضل است مرا به آن زيارت ده!» فرمود: «زيارت امين الله افضل است» آنگاه مشغول شد به خواندن و فرمود: «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمَا يَا أَمِينَيِ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتَيْهِ عَلَى عِبَادِهِ الخ» و چراغهاى حرم را در اين حال روشن كردند پس شمعها را ديدم روشن است و لكن حرم روشن و منور است به نورى ديگر مانند نور آفتاب و شمعها مانند چراغى بودند كه روز در آفتاب روشن كنند و مرا چنين غفلت گرفته بود كه هيچ ملتفت اين آيات نمى‌شدم. چون از زيارت فارغ شد از سمت پايين پا آمدند به پشت سر و در طرف شرقى ايستادند و فرمودند: «آيا زيارت مى‌كنى جدم حسين عليه السلام را؟» گفتم آرى زيارت مى‌كنم شب جمعه است پس زيارت وارث را خواندند و مؤذنها از اذان مغرب فارغ شدند پس به من فرمود «نماز كن و ملحق شو به جماعت» پس تشريف آورد در مسجد پشت سر حرم مطهر و جماعت در آنجا منعقد بود و خود به انفراد ايستادند در طرف راست امام جماعت محاذى او و من داخل شدم در صف اول و برايم مكانى پيدا شد چون فارغ شدم او را نديدم پس از مسجد بيرون آمدم و در حرم تفحص كردم او را نديدم و قصد داشتم او را ملاقات كنم و چند قرانى به او بدهم و شب او را نگاه دارم كه مهمان باشد آنگاه بخاطرم آمد كه آن سيد كه بود؟ و آيات و معجزات گذشته را ملتفت شدم از انقياد من امر او را در مراجعت با آن شغل مهم كه در بغداد داشتم و خواندن مرا به اسم آنكه او را نديده بودم و گفتن او مواليان ما و اينكه من شهادت مى‌دهم و ديدن نهر جارى و درختان ميوه‌دار در غير موسم و غير از اينها از آنچه گذشت كه سبب شد براى يقين من به اينكه او حضرت مهدى عليه السلام است. خصوص در فقره اذن دخول و پرسيدن از من بعد از سلام بر حضرت عسكرى عليه السلام كه امام زمان خود را مى‌شناسى چون گفتم مى‌شناسم فرمود سلام كن چون سلام كردم تبسم كرد و جواب داد. پس آمدم در نزد كفشدار و از حال جنابش سؤال كردم گفت بيرون رفت و پرسيد كه اين سيد رفيق تو بود گفتم بلى پس آمدم به خانه مهماندار خود و شب را بسر بردم چون صبح شد رفتم به نزد جناب شيخ محمد حسن و آنچه ديده بودم نقل كردم پس دست خود را بر دهان خود گذاشت و نهى نمود از اظهار اين قصه و افشاى اين سر و فرمود خداوند ترا موفق كند پس آن را مخفى مى‌داشتم و به احدى اظهار ننمودم تا آنكه يك ماه از اين قضيه گذشت. روزى در حرم مطهر بودم سيد جليلى را ديدم كه آمد نزديك من و پرسيد كه چه ديدى و اشاره كرد به قصه آن روز گفتم چيزى نديدم باز اعاده كرد آن كلام را بشدت انكار كردم پس از نظرم ناپديد شد ديگر او را نديدم انتهى
متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔰حكايت سعيد صالح صفى متقى حاجى على بغدادى (نقل تشرف به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف) به
این حکایت خصوصا قسمت سوال هایی که حاجی بغدادی طبق این نقل از حضرت حجت می پرسد بسیار زیباست. حتما مطالعه فرمایید. این حکایت (خصوصا صفحه ۲ و ۳ از آن) درباره حرمت «پناه دادن» اهل بیت علیهم السلام نوشته شد که در ادامه مطلب سابق قابل استفاده است.
🔰مصائب اسارت آل الله 🔴 مصائب شام 🔴 ۷۸. ضربات کعب نیزه و تازیانه بر پیکر اهل بیت 🔸نقل لهوف از امام سجاد علیه السلام درباره ورود به شام سيّد ابن طاووس از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: پدرم امام زين العابدين عليه السّلام مى‏فرمود: «چون ما را به نزد يزيد مى‏بردند، مرا بر شتر برهنه سوار كرده بودند، و مخدرات اهل بيت را بر اشترهاى برهنه سوار كرده بودند و در عقب من بودند، و سر بزرگوار پدر عالي مقدارم بر سر نيزه بود و در پيش روى ما مى‏بردند، و نيزه‏داران آن كافران بر دور ما احاطه كرده بودند، و هريك از ما را كه مى‏ديدند كه اشک از ديده ما جارى مى‏شود، نيزه را بر سر ما مى‏كوبيدند. با اين حال ما را داخل آن شهر شوم كردند. چون داخل آن شهر شديم ملعونى ندا كرد: «اينها اسيران اهل بيت ملعونند.» 🔸گزارش سید نعمة الله جزائری از تازیانه زدن زجر بن قیس در مسیر حضرت سکینه در مجلس یزید خطاب به وی فرمود: ای یزید من از روزی که پدرم به شهادت رسیده است خواب نرفته ام زیرا نمی توانستم بر پشت مرکب مجروح و لاغر خواب روم و هر وقت از روی این مرکب به زمین می افتادم این زجر بن قیس با خشونت به من تازیانه می زد و کسی نبود که مرا از دست او خلاص سازد. پس یزید و همراهانش زجر را نفرین کردند.» «فقالت: يا يزيد! ...، إنّي لم أنم منذ قتل أبي الحسين لأنّي لم أتمكّن من الرّكوب على ظهر أدبر أعجف هذا، و كلّما عثر بي يقهرني هذا زجر بن قيس يوشحني بالسّوط، فلم أر من يخلصني منه. فلعنه يزيد و جلساؤه.» کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub
مصائبی که در چند پیام اخیر بیان شد هر کدام به نوعی از حرکت کاروان از کربلا وجود داشته است اما پس از این به مصائبی اشاره می شود که غالبا مخصوص به شام بوده است: 🔴ورود به شام ۷۹. ورود به شام در اول صفر و عید گرفتن بنی امیه در آن روز شيخ كفعمى و شيخ بهايى و محدث كاشانى گفته‏اند: روز اوّل صفر سر حسين عليه السّلام را به دمشق آوردند و آن روز، عيد بنى اميه و روز ماتم است. سید رضی در شعر معروف خویش گفته است: کانت مآتم بالعراق تعدها أمویة بالشام من أعیادها روزهاى ماتمى اندر عراق آمد پديد بنى اميه در دمشق آن روزها كردند عید همچنین بنی امیه عاشورا را نیز روز عید خویش می دانستند و این سنتی برای همه مردم شد که طبق روایت تا زمان امام صادق (علیه السلام) وجود داشته است. ۸۰. معطل کردن سه روزه کاروان پشت دروازه دمشق ۸۱. تزیین شهر ۸۲. حضور 500 هزار نفر در مراسم ۸۳. دف زنی و چنگ نوازی و رقص در مراسم جشن اموی نفس المهموم از کامل الزیارات نقل می کند اهل بیت را سه روز بر دروازه شام معطل کردند تا شهر را زینت کنند پس شهر را انواع زیور و زینت ها و آینه ها آذین بستند تا به طوری شد که کسی شهری چنین ندیده بود سپس اهل شام با جمعیت 500 هزار نفری از آنان استقبال کردند در حالیکه زن و مرد با دف و طبل و چنگ و بوق ساز می نواختند و هزاران زن و مرد دف می زدند و می رقصیدند و خویش را با لباس های رنگارنگ سرمه و خضاب زینت کرده بودند. در برخی نقل ها نام دروازه «باب الساعات» خوانده شده است. ۸۴. گرداندن اهل بیت در شهر به مدت نیم روز بیرون سرزمین شام مانند عرصه محشر شده بود و جمعیت موج می زد طوری که سرهایی که اول روز وارد شهر شده بود در وقت زوال (ظهر) با سختی زیاد از کثرت ازدحام به کاخ یزید رسید‏. کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub
🔰 مصائب اسارت آل الله 🔴 مصائب شام 🔴 ۸۵. درخواست حضرت ام کلثوم از شمر 🔴 ۸۶. وارد کردن کاروان از دروازه پر از تماشاچیان 🔴 ۸۷. قرار دادن سرها در بین محمل ها 🔴 ۸۸. نگه داشتن کاروان در محل برده داران مثیر الاحزان ابن نما و لهوف می نویسند: كوفيان سر حسين را با زنان و مردان اسير بردند. چون به نزديك دمشق رسيدند، امّ كلثوم به شمر كه جزو آنان بود نزديك شد و او را فرمود: «مرا به تو نيازى است.» گفت: «چيست؟» فرمود: «ما را كه به اين شهر مى‏بريد، از دروازه‏اى وارد كنيد كه تماشاگر كمتر باشد و ديگر آن‏كه به اينان بگو كه اين سرها را از ميان كجاوه‏هاى ما بيرون ببرند و از ما دور كنند كه از بس ما را به اين حال ديدند، خوار شديم.» شمر در پاسخ خواسته آن بانو از عناد و كفرى كه داشت، دستور داد تا سرها را بر فراز نيزه‏ها بزنند و ميان كجاوه‏ها تقسيم كنند و با اين حال آنان را در ميان تماشاگران بگردانند تا آن‏كه آنان را به دروازه دمشق آوردند و در پله‏هاى در مسجد جامع به پا داشتند. يعنى همان‏جا كه اسيران را نگه مى‏داشتند. البته نقل مثیر الاحزان از پاسخ شمر این است که «فأمر بضد ما سألته» و این یعنی شمر دو کار انجام داد: یکی اینکه از در شلوغ وارد شهر شدند دوم اینکه سر ها را کنار محمل بانوان حرم رسالت آورد. البته همین مطلب را بحار صراحتا نقل کرده است که در بالا اشاره شده است. همچنین منتخب طریحی نقل می کند: اهل بیت را سه ساعت معطل کردند تا یزید اذن ورود به کاروان دهد موسوعة الامام الحسين(عليه‏السلام) ؛ ج‏6 ؛ ص344. به نقل از مثیر الاحزان. فلمّا قربوا من دمشق دنت أمّ كلثوم من شمر. و قالت: لي إليك حاجة. قال: ما هي؟قالت: إذا دخلت البلد، فاحملنا في درب قليل النّظّارة، و تقدّم أن يخرجوا هذه الرّؤوس من بين المحامل و ينحّونا عنها، فقد خزينا من كثرة النّظر إلينا و نحن في هذه الحال. فَأَمَرَ فِي جَوَابِ سُؤَالِهَا أَنْ يُجْعَلَ الرُّءُوسُ عَلَى الرِّمَاحِ‏ فِي أَوْسَاطِ الْمَحَامِلِ بَغْياً مِنْهُ وَ كُفْراً وَ سَلَكَ بِهِمْ بَيْنَ النَّظَّارَةِ عَلَى تِلْكَ الصِّفَةِ حَتَّى أَتَى بِهِمْ بَابَ دِمَشْقَ فَوَقَفُوا عَلَى دَرَجِ بَابِ الْمَسْجِدِ الْجَامِعِ حَيْثُ يُقَامُ السَّبْيُ‏ کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub