امسال بنا بود که تمام مصائب اسارت در این کانال باز نشر بشود که مجال آن حاصل نشد.
اما در چند روز آینده مصائب حرکت از کوفه و مصائب شام باز نشر خواهد شد
باز هم یادآوری می شود که حتما از طریق فهرست سنجاق شده مجموعه مصائب اسارت را با دقت مطالعه فرمایید.
هدایت شده از روضه های مکتوب ( متن روضه اهل بیت )
🔴 فهرست مصائب اسارت آل الله
3⃣ صفحه سوم فهرست👇👇👇
🔴🔴 نکات حرکت از کوفه به سمت شام🔴🔴
🔴 ۶۹. دستور به زنجیر جامعه کشیدن امام سجاد علیه السلام
🔴 ۷۰. شلوغی کوچه های کوفه از مردم گریان
🔴 ۷۱. به نیزه کردن سرها در تمام منازل
صفحه قبل (دوم) فهرست را از اینجا ببینید.
صفحه بعد (چهارم) فهرست را از اینجا ببینید.
هدایت شده از متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔰 مصائب اسارت آل الله
🔴 حرکت از کوفه به سمت شام
🔴 69. دستور به زنجیر جامعه کشیدن امام سجاد (علیه السلام) از کوفه
ابن زیاد دستور داد على بن الحسين عليه السّلام را غل و زنجير گران به گردنش نهادند، سپس ايشان را به دنبال سرها با محفر بن ثعلبه عائدى و شمر بن ذى الجوشن روان كرد.
پس آنان را بياوردند تا بدان گروهى كه سرها با ايشان بود، رسيدند و على بن الحسين عليه السّلام در تمام راه با كسى سخن نگفت .
🔴 70. شلوغی کوچه کوفه از مردم گریان
در طبقات ابن سعد به نقل از امام سجاد آورده است: ما را از کوفه به سمت یزید بردند و کوچه های کوفه پر از مردمی شد که بر ما گریه می کردند پس بخش عمده ای از شب گذشت و نمی توانستند ما را عبور دهند و من گفتم اینان همانانی هستند که ما را کشتند و الان گریه می کنند.
قال: أخبرنا علي بن محمد، عن حباب بن موسى، عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن علي بن حسين، قال: حملنا من الكوفة إلى يزيد بن معاوية فغصت طرق الكوفة بالناس يبكون، فذهب عامة الليل ما يقدرون أن يجوزوا بنا لكثرة الناس، فقلت: هؤلاء الذين قتلونا وهم الآن يبكون!
🔴 71. به نیزه کردن سرها در تمام منازل
سبط ابن الجوزی نوشته است: «در بین راه سرها درون صندوق بود و به هر منزلی که می رسیدند دوباره سرها را به نیزه می کردند.» .
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
هدایت شده از روضه های مکتوب ( متن روضه اهل بیت )
🔴فهرست مصائب اسارت آل الله🔴
4⃣ صفحه چهارم فهرست👇👇👇
🔴 فهرست مصائب شام:
‼️ نکته: چند نکته اول این صفحه فهرست شبیه نکات فهرست اول است اما با این تفاوت که در اینجا به مصائب مشترک اسارت در شام اشاره شده است.
۷۲. طی مسیر بر شتران بدون سایه بان
۷۳. طی مسیر بدون جهاز مناسب (زیر انداز)
۷۴. مکشفات وجوههن
۷۵. جمع شدن مردم برای تماشای اسیران در شام
۷۶. گرداندن اسیران در بازارها در شام
۷۷. بستن اسیران با طناب و زنجیر آهن
۷8. ضربات کعب نیزه و تازیانه بر پیکر اهل بیت
صفحه قبل (سوم) را از اینجا ببینید
صفحه بعد (پنجم) را از اینجا ببینید
🔰قصه «پناه آوردن» و حرمت «مهمان»
🔸در ضرب المثل های عربی وقتی خواسته اند از «پناه» بودن کسی برای بینوایان سخن گویند، به «ابو حنبل» «مجیر الجراد» (پناه دهنده به ملخ ها) اشاره شده است و گفته اند: «احمی من مجیر الجراد» یعنی فلانی حتی از «مجیر الجراد» هم بیشتر از بینوا و درمانده حمایت می کند.
قصه را می گویند این بوده که ابو حنبل می بیند عده ای از قبیله «طی» با ظرف هایی به سمت او می آیند.
می گوید: چه کار دارید؟
می گویند: با همسایگان و پناه آوردگان به تو قصد جنگ داریم!
می گوید: کدام همسایگان من؟
می گویند: ملخ هایی که در کنار خیمه تو آمده اند!
می گوید: اکنون که آنها را «جار» و همسایه من نامیدید دیگر به آنها دست نخواهید یافت.
سپس بر اسب خود سوار می شود و نیزه خویش را بر می دارد و قبیله خویش را صدا می زند و می گوید: «قسم به خدا اگر متعرض این ملخ ها شوید شما را خواهم کشت!»
در لغت عرب به پناه دادن «اجاره» به پناه دهنده «مجیر» و به پناه گیرنده «جار» گفته می شود.
🔸«پناه» آنقدر اهمیت دارد که در قرآن به این مضمون فرمود که: اگر یک مشرک از تو طلب امان کرد به او امان بده تا آیات قرآن را بشنود و سپس او را به پناهگاهش برسان!
🔸در بین عرب رسم بر این بود که اگر به کسی پناه می دادند برای حفظ او با دشمن می جنگیدند.
حتی نوشته اند «اوفی بن مطر مازنی» به مردی با خانواده اش پناه داده بود برادر وی به خاطر رسیدن به زن آن مرد، او را کشت. «اوفی» وقتی متوجه ماجرا شد به حرمت «جوار» برادر خویش را قصاص کرد.
و گفت: «سعيت على قيس بذمة جاره لأمنع عرضي إن عرضي ممنّعُ»
به این مضمون که «در عوض پناه گیرنده قصد جان برادرم را کردم تا آبروی خویش را حفظ کنم.»
🔸در ماجرای عاشورا نیز نام نیک حضرت «هانی بن عروه» برای حفظ حرمت «پناه دادن» به سفیر اباعبدالله الحسین علیه السلام تا ابد ماندگار شد.
🔸برخی گفته اند حرمت مهمان در زبان پارسی حتی از عربی بالاتر است زیرا عرب مهمان را «ضیف» می خواند «لانه أضیف الینا» یعنی او یکی از ماست اما «مهمان» در زبان پارسی از واژه «مه» به معنای «سرور» گرفته شده است.
به هر حال چه در فرهنگ عربی و چه در فرهنگ پارسی حرمت «مهمان» همیشه واجب دانسته شده است.
🔸حرمت «امان دادن» تا آنجاست که در روایتی از امام صادق علیه السلام در کافی شریف نیز به آن اشاره شده است.
سكونى گويد: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم: معناى فرمايش پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه فرمود: پايينتر درجۀ مسلمانان در مورد امان آنان تلاش مىكند» چيست؟
فرمود: اگر سپاهى از مسلمانان، گروهى از مشركان را محاصره كردند، و مردى آمد و گفت: به من امان بدهيد تا حاكم و صاحب اختيار شما را ببينم و با او مناظره و تبادلنظر كنم و پايينترين سرباز مسلمان به او امان داد، بر بالاترين مقام لشكر واجب است كه به آن امان وفا كند.(۱)
(البته دقت شود که جهات فقهی مساله باید توسط فقیه بیان شود.)
✅غرض اینکه خونخواهی رهبر غیور انقلاب ما که از تبار برترین آزادگان عالم است برای یک «مهمان عزیز» از دل این سیره تمدنی ایمانی برخاسته است که طبق بیان سید مقاومت جناب سید حسن نصرالله (حفظه الله) دشمن پلید صهیونی اصلا آن را نمی فهمد.
بعد التحریر:
اینجا جای یادآوری این نکته هم هست که اگر آن عرب بادیه نشین اینگونه به حرمت «پناه» عمل می کند چگونه است حال کسی که به اهل بیت علیهم السلام که «کهف الحصین» و «غیاث المضطر المستکین» هستند پناه آورد؟
در این باره بیشتر بخوانید:
از کتاب مسلم بن عقیل علیه السلام مرحوم مقرم: https://lib.eshia.ir/27766/1/120
(۱)عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلنَّوْفَلِيِّ عَنِ اَلسَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا مَعْنَى قَوْلِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ قَالَ لَوْ أَنَّ جَيْشاً مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ حَاصَرُوا قَوْماً مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ فَأَشْرَفَ رَجُلٌ فَقَالَ أَعْطُونِي اَلْأَمَانَ حَتَّى أَلْقَى صَاحِبَكُمْ وَ أُنَاظِرَهُ فَأَعْطَاهُ أَدْنَاهُمُ اَلْأَمَانَ وَجَبَ عَلَى أَفْضَلِهِمُ اَلْوَفَاءُ بِهِ .
از شرح بی نهایت
https://eitaa.com/azsharhebinahayat
هدایت شده از متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔰مصائب عام اسارت (با توجه به وقوع آن در ورود به شام)
🔴۷۲. طی مسیر بر شتران بدون سایه بان
مسیر کوفه تا شام
در مقتل خوارزمی حرکت کاروان را بر شتران بدون پوشش (بغیر وطاء) توصیف می کند: «از کوفه تا شام حرم رسول خدا را بر مرکب های بدون پوشش از شهری به شهری و از منزلی به منزل دیگر بردند به همان صورت که اسیران و بردگان ترک و دیلم را می بردند.» همچنین برخی نقل ها آنان را بر «اقتاب الجمال» توصیف کرده اند.
ورود به شام
در روایت مدینة المعاجز امام سجاد و بانوان حرم را بر شتری بدون زیرانداز و سایه بان توصیف میکند.
در نقل تسلیة المجالس از سهل آمده است: «دیدم در پشت سر نیزه زنانی را بر شتران بدون زیرانداز».
همچنین باید توجه داشت روایاتی که درباره «مکشفات الوجوه بودن» و «تماشا کردن کاروان توسط مردم» آمده است نیز به نحوی دلالت بر بدون سایه بان بودن مرکب ها دارد.
🔴 ۷۳. طی مسیر بدون جهاز مناسب (زیر انداز)
ابن حبان از علمای عامه می نویسد کاروان را از کوفه بر جهازهای خشک (اقتاب یابسة) سوار کردند و همین طور وارد دمشق شدند.
🔸 مرکب لاغر بدون زین
در روایتی که اقبال از امام سجاد (علیه السلام) نقل می کند آمده است: «مرا بر شتری لاغر و زنان را بر مرکب هایی بدون زین سوار کرده بودند.
مجلسى، جلاء العيون،/ 728، همچنین ر،ک: بحار ج45 ص154 إقبال الأعمال.رَأَيْتُ فِي كِتَابِ الْمَصَابِيحِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ قَالَ لِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ سَأَلْتُ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عَنْ حَمْلِ يَزِيدَ لَهُ فَقَالَ حَمَلَنِي عَلَى بَعِيرٍ يَطْلُعُ بِغَيْرِ وِطَاءٍ وَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ ع عَلَى عَلَمٍ وَ نِسْوَتُنَا خَلْفِي عَلَى بِغَالٍ فأكف- [وَاكِفَةً] [قال فی البحار : أی بغیر سرج]
صالح بن علی که از بنی هاشم بوده است در ماجرایی خطاب به بنی امیه می گوید : «و سقتم نساءه سبايا كما يساق ذراري الروم على الأقتاب إلى الشام»
همچنین زینب کبری در خطبه مجلس یزید می فرماید:«أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُكَ حَرَائِرَكَ وَ سَوْقُكَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَايَا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ يَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَنَاقِلِ وَ يَبْرُزْنَ لِأَهْلِ الْمَنَاهِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ وَ الْغَائِبُ وَ الشَّهِيدُ وَ الشَّرِيفُ وَ الْوَضِيعُ وَ الدَّنِيُّ وَ الرَّفِيعُ لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِيٌّ وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِيمٌ »
یعنی: «آیا این عدالت است ای فرزند طلقا که تو آزادگان و کنیزان خویش را در پرده حجاب قرار داده ای اما دختران رسول خدا را به اسارت برده ای؟ در حالیکه به پرده حجاب آنان هتک حرمت کرده ای و چهره های آنان را آشکار کرده ای! دشمنان ايشان را با ذلت و خوارى شهر بشهر ميبرند، مردم به تماشاى آنان ميايند، اشخاص از نزديك و دور، ناكس و شريف متوجه صورت ايشان ميشوند. از مردان دوستى با آنان نيست، احدى از طرفداران آنان نيست كه از آنان دفاع نمايد.»
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
هدایت شده از متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔴 مصائب شام
🔴 ۷۴. مکشفات وجوههن
نقل این مصیبت در حرکت کاروان از کوفه به شام
مقاتل مختلفی از جمله سبط ابن الجوزی این مصیبت را در ضمن نقل حرکت کاروان از کوفه به شام با تعبیر «مکشفات الوجوه و الرئوس» آورده اند:
«در حالی که دست های آنان را با طناب بسته بودند که بین آنان زنان و دختران و کودکان از خانواده رسول خدا بر جهاز شتران، به ریسمان بسته شده، با سر و صورت های گشوده بودند به طوری که مردم چهره آنان را می دیدند.
این در حالی است که به نقل مرآة الجنان: «مردم در هر شهری برای دیدن آنان از خانه ها بیرون می آمدند.»
همچنین ابن حبان از علمای عامه می نویسد: «ثمّ أركب الأسارى من أهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم من النّساء و الصّبيان أقتابا يابسة مكشّفات الشّعور، و أدخلوا دمشق كذلك.
🔸نقل این مصیبت در ورود به شام
قرب الاسناد نقل می کند: «عن عبد اللّه بن ميمون، عن جعفر بن محمّد، عن أبيه عليهما السّلام قال: لمّا قدم على يزيد بذراري الحسين عليه السّلام ادخل بهنّ نهارا مكشّفات وجوههنّ، فقال أهل الشّام الجفاة: ما رأينا سبيا أحسن من هؤلاء، فمن أنتم؟ فقالت سكينة بنت الحسين: نحن سبايا آل محمّد.»
🔴 ۷۵. جمع شدن مردم برای تماشای اسیران
به خصوص این مصیبت بزرگ در شهر دمشق به اوج خود می رسد، که از شروع روز تا رسیدن به مجلس یزید اهل بیت را در ميان تماشاگران بگردانند تا آنكه آنان را به دروازه دمشق آوردند و در پلههاى در مسجد جامع به پا داشتند. يعنى همانجا كه اسيران را نگه مىداشتند.
🔴 ۷۶. گرداندن اسیران در بازارها
در نقلی که از زیارت ناحیه مقدسه آمده است فرمود: «یطاف بهم فی الاسواق»
همچنین از نقل هایی که درباره حرکت اسیران در دمشق آمده است روشن می شود که حضرات را در شهر گرداندند و حتی در جایی که اسیران را برای تماشا نگاه می داشتند اهل بیت را متوقف کردند.
از کلمات حضرت زینب در محاجه با یزید نیز همین معنا استفاده می شود که آن عزیزان را شهر به شهر و کوچه به کوچه می بردند.
🔴 ۷۷. بستن اسیران با طناب و زنجیر آهن
یکی از مصائب دیگر اهل بیت در سفر از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام بستن بازوی اسیران با طناب و زنجیر است.
با این تفاوت که در برخی نقل ها تعبیر «حبل» یعنی طناب آمده است و در برخی نقل ها تعبیر «حدید» یعنی آهن آمده است. شاید وجه جمع بین این دو گروه از نقل ها این باشد که برخی اسیران با طناب و برخی دیگر را با زنجیر بسته و می بردند. (اللهم العن أول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک)
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
هدایت شده از متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔴 مصائب شام
🔸غل زدن به حضرت در حرکت از کوفه به شام
ابن زیاد در زمان حرکت از کوفه دستور داد زنجیری را به گردن امام سجاد (علیه السلام) زدند.
این احتمال هست که در مدتی که حضرات در زندان کوفه بوده اند غل و زنجیرها باز شده باشد و دوباره برای حرکت به شام زنجیرها را بسته باشند.
🔸نقل لهوف (مقرنون فی الحبال) درباره مجلس یزید
لهوف می نویسد:«بانوان حرم رسالت را در بند ریسمان وارد مجلس یزید کردند.»
در عبارت این نقل واژه «مقرنون فی الحبال» قابل بررسی بیشتر است از آنجا که واژه «تقرین» در قرآن محل اختلاف مفسرین شده است برخی آن را به معنای بستن دستان به گردن دانسته اند و برخی به «بستن دو نفر به یکدیگر» معنا کرده اند.
برخی نیز «مقرنین» را از ماده «قران» به معنای طنابی که با آن دو چیز یا دو نفر را به هم می بندند معنا کرده اند.
به هر حال آنچه می توان برداشت کرد این است که «مقرنون فی الحبال» یعنی اسیران را با طناب به یکدیگر بسته بودند اما اینکه این جمله لزوما به معنای «بستن دستها به گردن» باشد نیاز به تامل بیشتر دارد. اما این نکته نیز قابل توجه است که «تقرین» در اینجا یا به معنای این است که دستها را به گردن بسته بودند یا اگر به معنای بستن اسیران به یکدیگر باشد باز هم طبق مرسوم وقتی می خواهند دو نفر یا چند نفر را با طناب به یکدیگر ببندند مرسوم این است که طناب را یا به گردن یا به بازوی اسیران ببندند.
البته با توجه به روایاتی که درذیل تصریح به بستن طناب به گردن برخی اهل بیت کرده است مطلب روشن تر خواهد شد.
همین معنا در نقل الانوار النعمانیة سید نعمت الله جزائری و منتخب طریحی آمده است که: «طناب را به گردن امام سجاد (علیه السلام) و حضرت أم کلثوم و به بازوی زینب کبری و سکینه خاتون و دیگر دختران بسته بودند و هر گاه از حرکت باز می ایستادند آنان را می زدند ...»
🔸نقل سبط ابن جوزی (موثقین فی الحبال)
در تذکرة الخواص آمده است: امام سجاد در مجلس یزید به وی اعتراض کرد و فرمود : «ای یزید به نظر تو رسول خدا چه حالی دارد و قتی ما را بسته به طناب و بدون پوشش مناسب بر روی جهاز شتران ببیند»
🔸در غل و زنجیر بودن دوازده نفر از کاروان در حضور یزید
از امام باقر نقل شده است که فرمود: «هنگامی که ما به مجلس یزید برده شدیم، ما دوازده نفر غلام [به معنای جوان و نوجوان] بودیم و بزرگترین ما حضرت علی ابن الحسین امام سجاد (علیهما السلام) بود. و دست همه ما با زنجیر به گردن بسته شده بود.»
🔸در نقل دیگر امام سجاد (علیه السلام) به یزید فرمود: «اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ما را در زنجیر می دید آزادمان می کرد.»
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔰قصه «پناه آوردن» و حرمت «مهمان» 🔸در ضرب المثل های عربی وقتی خواسته اند از «پناه» بودن کسی برای بین
مطالبی که در این نوشته بیان شد بسیار قابل استفاده در زیارات و مناجات ها با اهل بیت علیهم السلام یا شبهای قدر و امثال آن است.
مرحوم شیخ عباس قمی در منازل الآخرة داستان های بسیار زیبایی درباره پناه بردن به اهل بیت علیهم السلام آورده است در این آدرس بخوانید:
https://lib.eshia.ir/27018/1/156
البته این کتاب به زبان عربی است اگر مجال شد چند داستان را به زبان فارسی اینجا خواهیم آورد.
حرمت «پناه بردن» به حرم سید الشهدا
مرحوم شیخ عباس قمی در منازل الآخره به نقل از مرحوم بهبهانی نقل می کند که در عالم رویا از سیدالشهدا پرسیدم آیا از کسی که در جوار شما دفن می شود سوال خواهد شد؟
حضرت فرمود: کدام فرشته ای جرأت می کند که سوال کند؟!
🔰حكايت سعيد صالح صفى متقى حاجى على بغدادى (نقل تشرف به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف) به نقل از مفاتیح الجنان
ص ۱ از ۴
شیخ عباس قمی می فرماید:
شيخ ما در جنه الماوى و نجم الثاقب نقل كرده و در نجم ثاقب فرموده كه اگر نبود در اين كتاب شريف مگر اين حكايت متقنۀ صحيحه كه در آن فوايد بسيار است و در اين نزديكىها واقع شده هر آينه كافى بود در شرافت و نفاست آن پس بعد از مقدماتى فرموده كه:
حاجى مذكور أيده الله نقل كرد كه در ذمه من هشتاد تومان مال امام عليه السلام جمع شد پس رفتم به نجف اشرف بيست تومان از آن را دادم به جناب علم الهدى و التقى شيخ مرتضى أعلى الله مقامه و بيست تومان به جناب شيخ محمد حسين مجتهد كاظمينى و بيست تومان به جناب شيخ محمد حسن شروقى و باقى ماند در ذمه من بيست تومان كه قصد داشتم در مراجعت بدهم به جناب شيخ محمد حسن كاظمينى آل يس أيده الله.
پس چون مراجعت كردم به بغداد خوش داشتم كه تعجيل كنم در اداى آنچه باقى بود در ذمه من پس در روز پنجشنبه بود كه مشرف شدم به زيارت امامين همامين كاظمين عليهما السلام و پس از آن رفتم خدمت جناب شيخ سلمه الله و قدرى از آن بيست تومان را دادم و باقى را وعده كردم كه بعد از فروش بعضى از اجناس بتدريج بر من حواله كنند كه به اهلش برسانم
و عزم كردم بر مراجعت به بغداد در عصر آن روز و جناب شيخ خواهش كرد بمانم متعذر شدم كه بايد مزد عمله كارخانه شعربافى را كه دارم بدهم چون رسم چنين بود كه مزد هفته را در عصر پنجشنبه مىدادم پس برگشتم.
چون ثلث از راه را تقريبا طى كردم سيد جليلى را ديدم كه از طرف بغداد رو به من مىآيد چون نزديك شد سلام كرد و دستهاى خود را گشود براى مصافحه و معانقه و فرمود اهلا و سهلا و مرا در بغل گرفت و معانقه كرديم و هر دو يكديگر را بوسيديم و بر سر عمامه سبز روشنى داشت و بر رخسار مباركش خال سياه بزرگى بود.
پس ايستاد و فرمود: «حاجى على خير است به كجا مىروى؟»
گفتم: كاظمين عليهما السلام را زيارت كردم و برمىگردم به بغداد
فرمود امشب شب جمعه است برگرد!
گفتم يا سيدى متمكن نيستم
فرمود «هستى برگرد تا شهادت دهم براى تو كه از مواليان جد من امير المؤمنين عليه السلام و از مواليان مايى و شيخ شهادت دهد زيرا كه خداى تعالى امر فرموده دو شاهد بگيريد»
و اين اشاره بود به مطلبى كه در خاطر داشتم كه از جناب شيخ خواهش كنم نوشتهاى به من دهد كه من از مواليان اهل بيت عليهم السلامم و آن را در كفن خود بگذارم
پس گفتم «تو چه مىدانى و چگونه شهادت مىدهى»
فرمود «كسى كه حق او را به او مىرسانند چگونه آن رساننده را نمىشناسد»
گفتم: «چه حق؟»
فرمود: «آنچه رساندى به وكيل من؟»
گفتم: «وكيل تو كيست؟»
فرمود «شيخ محمد حسن»
گفتم وكيل تو است؟
فرمود وكيل من است
و به جناب آقا سيد محمد گفته بود كه در خاطرم خطور كرد كه اين سيد جليل مرا به اسم خواند با آنكه او را نمىشناسم!
پس به خود گفتم «شايد او مرا مىشناسد و من او را فراموش كردم»
باز در نفس خود گفتم كه «اين سيد از حق سادات از من چيزى مىخواهد و خوش دارم كه از مال امام عليه السلام چيزى به او برسانم»
پس گفتم كه «اى سيد در نزد من از حق شما چيزى مانده بود رجوع كردم در امر آن به جناب شيخ محمد حسن براى آنكه ادا كنم حق شما يعنى سادات را به اذن او»
پس در روى من تبسمى كرد و فرمود: «آرى رساندى بعضى از حق ما را بسوى وكلاى ما در نجف اشرف»
پس گفتم: «آنچه ادا كردم قبول شد؟»
فرمود: «آرى»
پس در خاطرم گذشت كه «اين سيد مىگويد بالنسبه به علماى اعلام وكلاى ما!»
و اين در نظرم بزرگ آمد.
پس گفتم: «علما وكلايند در قبض حقوق سادات»
و مرا غفلت گرفت انتهى
آنگاه فرمود «برگرد جدم را زيارت كن!»
پس برگشتم و دست راست او در دست چپ من بود چون براه افتاديم ديدم در طرف راست ما نهر آب سفيد صاف جارى است و درختان ليمو و نارنج و انار و انگور و غير آن همه با ثمر در يك وقت با آنكه موسم آنها نبود بر بالاى سر ما سايه انداخته!
گفتم «اين نهر و اين درختها چيست؟»
فرمود «هر كس از مواليان ما كه زيارت كند جد ما را و زيارت كند ما را اينها با او هست»
🔸پس گفتم «مىخواهم سؤالى كنم»
فرمود «سؤال كن»
گفتم: «شيخ عبد الرزاق مرحوم مردى بود مدرس روزى نزد او رفتم شنيدم كه مىگفت كسى كه در طول عمر خود روزها روزه باشد و شبها به عبادت بسر برد و چهل حج و چهل عمره بجاى آرد و در ميان صفا و مروه بميرد و از مواليان امير المؤمنين عليه السلام نباشد براى او چيزى نيست»
فرمود: «آرى و الله براى او چيزى نيست»
🔸پس از حال يكى از خويشان خود پرسيدم كه «او از مواليان امير المؤمنين عليه السلام است؟»
فرمود «آرى او و هر كه متعلق است به تو»
ادامه حکایت👇👇👇
ص۲ از ۴
🔸پس گفتم «سيدنا براى من مسألهاى است»
فرمود بپرس
گفتم «قراء تعزيه امام حسين عليه السلام مىخوانند كه سليمان اعمش آمد نزد شخصى و از زيارت سيد الشهداء عليه السلام پرسيد
گفت بدعت است
پس در خواب ديد هودجى را ميان زمين و آسمان پس سؤال كرد كه كيست در آن هودج گفتند به او فاطمه زهرا و خديجه كبرى عليهما السلام
پس گفت به كجا مىروند
گفتند به زيارت امام حسين عليه السلام در امشب كه شب جمعه است و ديد رقعههايى را كه از هودج مىريزد و در آن مكتوب است أمان من النار لزوار الحسين عليه السلام في ليلة الجمعة أمان من النار يوم القيامة
اين حديث صحيح است؟»
فرمود «آرى راست و تمام است»
🔸گفتم «سيدنا صحيح است كه مىگويند هر كس زيارت كند حسين عليه السلام را در شب جمعه پس براى او امان است؟»
فرمود «آرى و الله»
و اشك از چشمان مباركش جارى شد و گريست
ادامه حکایت👇👇👇
ص ۳ از ۴
🔸گفتم سيدنا مسأله
فرمود بپرس
گفتم سنه هزار و دويست و شصت و نه حضرت رضا عليه السلام را زيارت كرديم
و در «درود» يكى از عربهاى «شروقيه» را كه از باديهنشينان طرف شرقى نجف اشرفاند ملاقات كرديم و او را ضيافت كرديم و از او پرسيديم كه چگونه است ولايت رضا عليه السلام؟
گفت بهشت است امروز پانزده روز است كه من از مال مولاى خود حضرت رضا عليه السلام خوردهام چه حد دارد منكر و نكير كه در قبر نزد من بيايند گوشت و خون من از طعام آن حضرت روييده در مهمانخانه آن جناب.
اين صحيح است على بن موسى الرضا عليهما السلام مىآيد و او را از منكر و نكير خلاص مىكند؟»
فرمود: «آرى و الله جد من ضامن است»
🔸گفتم «سيدنا مسأله كوچكى است مىخواهم بپرسم»
فرمود بپرس
گفتم «زيارت من حضرت رضا عليه السلام را مقبول است»
فرمود قبول است إن شاء الله
گفتم سيدنا مسأله
فرمود بسم الله
گفتم «حاجى محمد حسين بزاز باشى پسر مرحوم حاجى احمد بزاز باشى زيارتش قبول است يا نه؟»
و او با من رفيق و شريك در مخارج بود در راه مشهد رضا عليه السلام
فرمود عبد صالح زيارتش قبول است
گفتم سيدنا مسأله
فرمود بسم الله
گفتم فلان كه از اهل بغداد و همسفر ما بود زيارتش قبول است؟
پس ساكت شد
گفتم سيدنا مسأله
فرمود بسم الله
گفتم اين كلمه را شنيدى يا نه؟ زيارت او قبول است يا نه؟
جوابى نداد
حاجى مذكور نقل كرد كه «ايشان چند نفر بودند از اهل مترفين بغداد كه در اين سفر پيوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را نيز كشته بود»
پس رسيديم در راه به موضعى از جاده وسيعه كه دو طرف آن بساتين و مواجه بلده شريفه كاظمين است و موضعى از آن جاده كه متصل است به بساتين از طرف راست آن كه از بغداد مىآيد و آن مال بعضى از ايتام سادات بود كه حكومت به جور آن را داخل در جاده كرد و اهل تقوى و ورع سكنه اين دو بلد هميشه كناره مىكردند از راه رفتن در آن قطعه از زمين.
پس ديدم آن جناب را كه در آن قطعه راه مىرود
پس گفتم اى سيد من اين موضع مال بعضى از ايتام سادات است تصرف در آن روا نيست
فرمود: «اين موضع مال جد ما امير المؤمنين عليه السلام و ذريه او و اولاد ما است حلال است براى مواليان ما تصرف در آن.
و در قرب آن مكان در طرف راست
باغى است مال شخصى كه او را حاجى ميرزا هادى مىگفتند و از متمولين معروفين عجم بود كه در بغداد ساكن بود
گفتم «سيدنا راست است كه مىگويند زمين باغ حاجى ميرزا هادى مال حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام است؟»
فرمود «چه كار دارى به اين؟»
و از جواب اعراض نمود.
پس رسيد به ساقيه آب كه از شط دجله مىكشند براى مزارع و بساتين آن حدود و از جاده مىگذرد و آنجا دو راه مىشود به سمت بلد يكى راه سلطانى است و ديگرى راه سادات
و آن جناب ميل كرد به راه سادات
پس گفتم «بيا از اين راه يعنى راه سلطانى برويم»
فرمود «نه از اين راه خود مىرويم.»
پس آمديم و چند قدمى نرفتيم كه خود را در صحن مقدس در نزد كفشدارى ديديم و هيچ كوچه و بازارى را نديديم
پس داخل ايوان شديم از طرف باب المراد كه از سمت شرقى و طرف پايين پا است
و در در رواق مطهر مكث نفرمود و اذن دخول نخواند و داخل شد و در در حرم ايستاد
پس فرمود زيارت بكن
گفتم من قارى نيستم
فرمود براى تو بخوانم؟
گفتم آرى
پس فرمود:
«أَ أَدْخُلُ يَا اَللَّهُ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ و همچنين سلام كردند بر هر يك از ائمه عليهم السلام تا رسيدند در سلام به حضرت عسكرى عليه السلام و فرمود
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنَ اَلْعَسْكَرِيَّ آنگاه فرمود امام زمان خود را مىشناسى؟»
گفتم «چرا نمىشناسم؟»
فرمود «سلام كن بر امام زمان خود!»
گفتم
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اَللَّهِ يَا صَاحِبَ اَلزَّمَانِ يَا اِبْنَ اَلْحَسَنِ
پس تبسم نمود و فرمود
«عَلَيْكَ اَلسَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ»
پس داخل شديم در حرم مطهر و ضريح مقدس را چسبيديم و بوسيديم
ادامه حکایت👇👇👇
ص۴ از ۴
پس فرمود به من «زيارت كن!»
گفتم من قارى نيستم
فرمود زيارت بخوانم براى تو؟
گفتم آرى
فرمود كدام زيارت را مىخواهى؟
گفتم «هر زيارت كه افضل است مرا به آن زيارت ده!»
فرمود: «زيارت امين الله افضل است»
آنگاه مشغول شد به خواندن و فرمود:
«اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمَا يَا أَمِينَيِ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتَيْهِ عَلَى عِبَادِهِ الخ»
و چراغهاى حرم را در اين حال روشن كردند پس شمعها را ديدم روشن است و لكن حرم روشن و منور است به نورى ديگر مانند نور آفتاب و شمعها مانند چراغى بودند كه روز در آفتاب روشن كنند و مرا چنين غفلت گرفته بود كه هيچ ملتفت اين آيات نمىشدم.
چون از زيارت فارغ شد از سمت پايين پا آمدند به پشت سر و در طرف شرقى ايستادند و فرمودند: «آيا زيارت مىكنى جدم حسين عليه السلام را؟»
گفتم آرى زيارت مىكنم شب جمعه است
پس زيارت وارث را خواندند
و مؤذنها از اذان مغرب فارغ شدند پس به من فرمود «نماز كن و ملحق شو به جماعت»
پس تشريف آورد در مسجد پشت سر حرم مطهر و جماعت در آنجا منعقد بود و خود به انفراد ايستادند در طرف راست امام جماعت محاذى او
و من داخل شدم در صف اول و برايم مكانى پيدا شد چون فارغ شدم او را نديدم
پس از مسجد بيرون آمدم و در حرم تفحص كردم او را نديدم و قصد داشتم او را ملاقات كنم و چند قرانى به او بدهم و شب او را نگاه دارم كه مهمان باشد
آنگاه بخاطرم آمد كه آن سيد كه بود؟ و آيات و معجزات گذشته را ملتفت شدم
از انقياد من امر او را در مراجعت با آن شغل مهم كه در بغداد داشتم
و خواندن مرا به اسم آنكه او را نديده بودم
و گفتن او مواليان ما و اينكه من شهادت مىدهم
و ديدن نهر جارى و درختان ميوهدار در غير موسم و غير از اينها از آنچه گذشت كه سبب شد براى يقين من به اينكه او حضرت مهدى عليه السلام است.
خصوص در فقره اذن دخول و پرسيدن از من بعد از سلام بر حضرت عسكرى عليه السلام كه امام زمان خود را مىشناسى چون گفتم مىشناسم فرمود سلام كن چون سلام كردم تبسم كرد و جواب داد.
پس آمدم در نزد كفشدار و از حال جنابش سؤال كردم گفت بيرون رفت و پرسيد كه اين سيد رفيق تو بود گفتم بلى پس آمدم به خانه مهماندار خود و شب را بسر بردم چون صبح شد رفتم به نزد جناب شيخ محمد حسن و آنچه ديده بودم نقل كردم پس دست خود را بر دهان خود گذاشت و نهى نمود از اظهار اين قصه و افشاى اين سر و فرمود خداوند ترا موفق كند پس آن را مخفى مىداشتم و به احدى اظهار ننمودم تا آنكه يك ماه از اين قضيه گذشت.
روزى در حرم مطهر بودم سيد جليلى را ديدم كه آمد نزديك من و پرسيد كه چه ديدى و اشاره كرد به قصه آن روز گفتم چيزى نديدم باز اعاده كرد آن كلام را بشدت انكار كردم پس از نظرم ناپديد شد ديگر او را نديدم انتهى
متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔰حكايت سعيد صالح صفى متقى حاجى على بغدادى (نقل تشرف به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف) به
این حکایت خصوصا قسمت سوال هایی که حاجی بغدادی طبق این نقل از حضرت حجت می پرسد بسیار زیباست.
حتما مطالعه فرمایید.
این حکایت (خصوصا صفحه ۲ و ۳ از آن) درباره حرمت «پناه دادن» اهل بیت علیهم السلام نوشته شد که در ادامه مطلب سابق قابل استفاده است.
هدایت شده از متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔰مصائب اسارت آل الله
🔴 مصائب شام
🔴 ۷۸. ضربات کعب نیزه و تازیانه بر پیکر اهل بیت
🔸نقل لهوف از امام سجاد علیه السلام درباره ورود به شام
سيّد ابن طاووس از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: پدرم امام زين العابدين عليه السّلام مىفرمود: «چون ما را به نزد يزيد مىبردند، مرا بر شتر برهنه سوار كرده بودند، و مخدرات اهل بيت را بر اشترهاى برهنه سوار كرده بودند و در عقب من بودند، و سر بزرگوار پدر عالي مقدارم بر سر نيزه بود و در پيش روى ما مىبردند، و نيزهداران آن كافران بر دور ما احاطه كرده بودند، و هريك از ما را كه مىديدند كه اشک از ديده ما جارى مىشود، نيزه را بر سر ما مىكوبيدند. با اين حال ما را داخل آن شهر شوم كردند. چون داخل آن شهر شديم ملعونى ندا كرد: «اينها اسيران اهل بيت ملعونند.»
🔸گزارش سید نعمة الله جزائری از تازیانه زدن زجر بن قیس در مسیر
حضرت سکینه در مجلس یزید خطاب به وی فرمود: ای یزید من از روزی که پدرم به شهادت رسیده است خواب نرفته ام زیرا نمی توانستم بر پشت مرکب مجروح و لاغر خواب روم و هر وقت از روی این مرکب به زمین می افتادم این زجر بن قیس با خشونت به من تازیانه می زد و کسی نبود که مرا از دست او خلاص سازد. پس یزید و همراهانش زجر را نفرین کردند.»
«فقالت: يا يزيد! ...، إنّي لم أنم منذ قتل أبي الحسين لأنّي لم أتمكّن من الرّكوب على ظهر أدبر أعجف هذا، و كلّما عثر بي يقهرني هذا زجر بن قيس يوشحني بالسّوط، فلم أر من يخلصني منه. فلعنه يزيد و جلساؤه.»
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
هدایت شده از متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
مصائبی که در چند پیام اخیر بیان شد هر کدام به نوعی از حرکت کاروان از کربلا وجود داشته است اما پس از این به مصائبی اشاره می شود که غالبا مخصوص به شام بوده است:
🔴ورود به شام
۷۹. ورود به شام در اول صفر و عید گرفتن بنی امیه در آن روز
شيخ كفعمى و شيخ بهايى و محدث كاشانى گفتهاند: روز اوّل صفر سر حسين عليه السّلام را به دمشق آوردند و آن روز، عيد بنى اميه و روز ماتم است.
سید رضی در شعر معروف خویش گفته است: کانت مآتم بالعراق تعدها أمویة بالشام من أعیادها
روزهاى ماتمى اندر عراق آمد پديد بنى اميه در دمشق آن روزها كردند عید
همچنین بنی امیه عاشورا را نیز روز عید خویش می دانستند و این سنتی برای همه مردم شد که طبق روایت تا زمان امام صادق (علیه السلام) وجود داشته است.
۸۰. معطل کردن سه روزه کاروان پشت دروازه دمشق
۸۱. تزیین شهر
۸۲. حضور 500 هزار نفر در مراسم
۸۳. دف زنی و چنگ نوازی و رقص در مراسم جشن اموی
نفس المهموم از کامل الزیارات نقل می کند اهل بیت را سه روز بر دروازه شام معطل کردند تا شهر را زینت کنند پس شهر را انواع زیور و زینت ها و آینه ها آذین بستند تا به طوری شد که کسی شهری چنین ندیده بود سپس اهل شام با جمعیت 500 هزار نفری از آنان استقبال کردند در حالیکه زن و مرد با دف و طبل و چنگ و بوق ساز می نواختند و هزاران زن و مرد دف می زدند و می رقصیدند و خویش را با لباس های رنگارنگ سرمه و خضاب زینت کرده بودند.
در برخی نقل ها نام دروازه «باب الساعات» خوانده شده است.
۸۴. گرداندن اهل بیت در شهر به مدت نیم روز
بیرون سرزمین شام مانند عرصه محشر شده بود و جمعیت موج می زد طوری که سرهایی که اول روز وارد شهر شده بود در وقت زوال (ظهر) با سختی زیاد از کثرت ازدحام به کاخ یزید رسید.
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
هدایت شده از متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔰 مصائب اسارت آل الله
🔴 مصائب شام
🔴 ۸۵. درخواست حضرت ام کلثوم از شمر
🔴 ۸۶. وارد کردن کاروان از دروازه پر از تماشاچیان
🔴 ۸۷. قرار دادن سرها در بین محمل ها
🔴 ۸۸. نگه داشتن کاروان در محل برده داران
مثیر الاحزان ابن نما و لهوف می نویسند: كوفيان سر حسين را با زنان و مردان اسير بردند. چون به نزديك دمشق رسيدند، امّ كلثوم به شمر كه جزو آنان بود نزديك شد و او را فرمود: «مرا به تو نيازى است.» گفت: «چيست؟» فرمود: «ما را كه به اين شهر مىبريد، از دروازهاى وارد كنيد كه تماشاگر كمتر باشد و ديگر آنكه به اينان بگو كه اين سرها را از ميان كجاوههاى ما بيرون ببرند و از ما دور كنند كه از بس ما را به اين حال ديدند، خوار شديم.»
شمر در پاسخ خواسته آن بانو از عناد و كفرى كه داشت، دستور داد تا سرها را بر فراز نيزهها بزنند و ميان كجاوهها تقسيم كنند و با اين حال آنان را در ميان تماشاگران بگردانند تا آنكه آنان را به دروازه دمشق آوردند و در پلههاى در مسجد جامع به پا داشتند. يعنى همانجا كه اسيران را نگه مىداشتند.
البته نقل مثیر الاحزان از پاسخ شمر این است که «فأمر بضد ما سألته» و این یعنی شمر دو کار انجام داد: یکی اینکه از در شلوغ وارد شهر شدند دوم اینکه سر ها را کنار محمل بانوان حرم رسالت آورد. البته همین مطلب را بحار صراحتا نقل کرده است که در بالا اشاره شده است.
همچنین منتخب طریحی نقل می کند: اهل بیت را سه ساعت معطل کردند تا یزید اذن ورود به کاروان دهد
موسوعة الامام الحسين(عليهالسلام) ؛ ج6 ؛ ص344. به نقل از مثیر الاحزان.
فلمّا قربوا من دمشق دنت أمّ كلثوم من شمر. و قالت: لي إليك حاجة. قال: ما هي؟قالت: إذا دخلت البلد، فاحملنا في درب قليل النّظّارة، و تقدّم أن يخرجوا هذه الرّؤوس من بين المحامل و ينحّونا عنها، فقد خزينا من كثرة النّظر إلينا و نحن في هذه الحال. فَأَمَرَ فِي جَوَابِ سُؤَالِهَا أَنْ يُجْعَلَ الرُّءُوسُ عَلَى الرِّمَاحِ فِي أَوْسَاطِ الْمَحَامِلِ بَغْياً مِنْهُ وَ كُفْراً وَ سَلَكَ بِهِمْ بَيْنَ النَّظَّارَةِ عَلَى تِلْكَ الصِّفَةِ حَتَّى أَتَى بِهِمْ بَابَ دِمَشْقَ فَوَقَفُوا عَلَى دَرَجِ بَابِ الْمَسْجِدِ الْجَامِعِ حَيْثُ يُقَامُ السَّبْيُ
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
هدایت شده از متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔰 مصائب اسارت آل الله
🔴 مصائب شام
🔴 ۸۹. احاطه کردن کاروان توسط نیزه داران
سيّد ابن طاووس از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: پدرم امام زين العابدين عليه السّلام مىفرمود: «چون ما را به نزد يزيد مىبردند، مرا بر شتر برهنه سوار كرده بودند، و مخدرات اهل بيت را بر اشترهاى برهنه سوار كرده بودند و در عقب من بودند، و رأس مقدس حسین علیه السلام بر سر نيزه بود و در پيش روى ما مىبردند، و نيزهداران آن كافران بر دور ما احاطه كرده بودند، و هريك از ما را كه مىديدند كه آب از ديده ما جارى مىشود، نيزه را بر سر ما مىكوبيدند.»
با اين حال ما را داخل آن شهر شوم كردند. چون داخل آن شهر شديم ملعونى ندا كرد: «اينها اسيران اهل بيت ملعونند.»
مجلسى، جلاء العيون،/ 728، همچنین ر،ک: بحار ج45 ص154 إقبال الأعمال.رَأَيْتُ فِي كِتَابِ الْمَصَابِيحِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ قَالَ لِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ سَأَلْتُ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عَنْ حَمْلِ يَزِيدَ لَهُ فَقَالَ حَمَلَنِي عَلَى بَعِيرٍ يَطْلُعُ بِغَيْرِ وِطَاءٍ وَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ ع عَلَى عَلَمٍ وَ نِسْوَتُنَا خَلْفِي عَلَى بِغَالٍ فأكف- [وَاكِفَةً] [قال فی البحار : أی بغیر سرج] وَ الْفَارِطَةُ خَلْفَنَا وَ حَوْلَنَا بِالرِّمَاحِ إِنْ دَمَعَتْ مِنْ أَحَدِنَا عَيْنٌ قُرِعَ رَأْسُهُ بِالرُّمْحِ حَتَّى إِذَا دَخَلْنَا دِمَشْقَ صَاحَ صَائِحٌ يَا أَهْلَ الشَّامِ هَؤُلَاءِ سَبَايَا أَهْلِ الْبَيْتِ الْمَلْعُونِ
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
🔰توبه #علی_گندابی
「﷽」#استادفروغی سلمهالله
ترجمه کلیپ توبه #علی_گندابی
یکی از علمای همدان (شیخ حسن) این قضیه را نقل می کند که مربوط به 100 سال پیش است.
در یکی از شبهای محرم برای منبر و روضه خواندن به روستاهای اطراف همدان رفته بودم و موقع برگشتن دیر شده بود و دروازه های شهر را بسته بودند.
درب دروازه را کوبیدم، صدای علی گندابی را شنیدم که عرق خورده و مست کرده بود.
تا در را باز کرد، قمه به دست به همراه رفقای لاابالی اش، افتادند به جان من که این وقت شب اینجا چه میکنی؟
گفتم محرم است و رفته بودم روضه بخوانم. (حالش منقلب شد.)
گفت: من انسان کثیفی هستم. کم مانده دهه محرم تمام بشه ولی هنوز یکبار هم به مجلس روضه نرفته ام. پس برای من هم روضه بخوان.
گفتم: اینطور که نمیشود. مجلس روضه آدابی داره. منبر و مسجد و حسینیه می خواد، مستمع میخواد، چایی میخواد(میخواستم بهانه بیاورم که از دستش خلاص شوم)
اینجا که نمیشه. حداقل یک صندلی می خواهد که بنشینم روش.
علی گندابی گفت: زیاد گیر نده. خودم صندلی ات میشوم. بنشین روی من و روضه ات رو بخون.
تا خواستم مقدمه روضه را شروع کنم گفت معطل نکن یا شیخ. منو ببر در خانه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام.
{قمر بنی هاشم باب امام حسین علیه السلام است. مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبایی در مقامات عرفانی هرچه گرفته بود و به هرکجا رسیده بود از دست حضرت عباس گرفته بود. هروقت ایشان به حرم حضرت عباس مشرف می شدند، غش می کردند از ابهت و عظمت مقام حضرت اباالفضل علیه السلام}
چنان روضه ای خواندم که در طول عمرم نه آنطور روضه خوانده بودم و نه شنیده بودم.
دیدم علی گندابی آنقدر اشک ریخته زمین را از اشک چشمانش گِل کرده.
بعد از روضه علی گندابی به من گفت یا شیخ منو ببخش! می خواستم پولی به عنوان هدیه بدهم ولی دیدم این پولها نجس و کثیف و غصبی است و به درد روضه نمی خورد.
{بعضی صفات زیبا هستند. تلاش نکن همه پل های پشت سرت را خراب کنی. تلاش کن صاحب بعضی صفات زیبا هم بشوی که یک روز نوری می شود و جذبه ایجاد می کند و تو را بالا می برد. باید اندازه یک جو معرفت داشت.
قیافه علی گندابی بسیار زیبا بود. ظاهر زیبا ولی باطن خراب. روزی کلاه پشمی زیبایی گذاشته بود و نشسته بود کنار قهوه خانه. دید دختر جوانی که تازه ازدواج کرده به او نگاه می کند، سریع کلاهش را خاکی کرد و موهایش را ژولیده کرد.
دوستش گفت مگر دیوانه شدی؟ گفت نه، دیدم قیافه شوهر آن دختر زیاد خوب نیست. ترسیدم محبت من به دل دختره بیفته و از شوهرش سرد بشه. قیافه ام را خراب کردم تا محبت دختر به شوهرش کم نشود.}
{باید مراقب باشی. امکان دارد تو قصد و غرضی نداشته باشی، ولی ممکن است دیگران بخاطر نحوه لباس و آرایش تو تمایل پیدا کنند و فساد ایجاد بشه.}
چند روز از علی گندابی خبر نبود تا اینکه اطلاع دادن علی گندابی همان شب که شیخ حسن برایش روضه خوانده ، توبه کرده و رفته نجف اشرف.
محضر آیت الله میرزای شیرازی توبه نصوح می کند و جزء مریدانش می شود.
{مولای ما امیرالمومنین است. ما بنده فراری هستیم و غیر از در خانه مولایمان کجا را داریم که برویم و پناه ببریم؟؟ }
علی گندابی توبه نصوح می کند. میرزای شیرازی عبایی به او هدیه داد و همیشه صف اول نماز جماعت پشت میرزا نماز می خوانده و بارها میرزای شیرازی به علی گندابی التماس دعا کرده و می گفت علی آقا حرم رفتی ما را هم دعا کن.
یکی از روزها بین نماز مغرب و عشاء به میرزای شیرازی خبر آوردند که فلان عالم وارسته از دنیا رفت. میرزا بسیار ناراحت شد و از خدمات آن عالم گفت. دستور داد در حرم امیرالمومنین برایش قبری آماده کنند. ولی تا قبر آماده شد، دوباره خبر دادند که آن عالم نَمُرد و دوباره زنده شد. میرزا گفت حتما حکمتی دارد. در همان حین علی گندابی به سجده رفته بود و به خدا می گفت خدایا دیگه از این دنیا سیر شدم. در حرم امیرالمومنین یک قبری آماده هست، آن را به من نمیدهی؟؟؟ من میخواهم در همان قبر دفن بشوم!!!
من میخواهم زیر پای زائران امیرالمومنین دفن بشوم.
نمازگزاران هرچی علی گندابی را صدا کردند دیدند در سجده جان به جان آفرین تسلیم کرده و از دنیا رفته.
میرزای شیرازی گفت علی را در همان قبری که مولایش امیرالمومنین برایش آماده کرده بود، دفن کنید.
بله! اگر خالصانه در خانه اهل بیت بیایی، اینطور تحویل می گیرند.
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
◦◦◉✿ #فروغ_توحید ✿◉◦◦
🔆 @forooghetohid
🔰«احمق ها می گویند: (روضه چیست؟ این ها خرافات است!)...[در حالی که] این اشک چشم، به اعلی علیین مربوط است. ... از آنجا استیذان می کند [اذن می گیرد]»
فرازی از بیانات حضرت آیت الله بهجت درباره فضیلت اشک
قهراً این کسانی که میگویند:
«این مداحی چیست؟ مصیبتخوانی چیست؟ اشک ریختن چیست؟» اینقدر احمق هستند که نمیفهمند این اشک طریقۀ تمام انبیا علیهمالسلام بود برای شوق لقاءالله، برای تحصیل رضوانالله و مسئلۀ دوستان خدا هم از همین باب است.
محبت اینها هم اگر در فرح به فرح اینها و در حزن به حزن اینها اشک آورد، این هم همانطور است.
دلیل [بر این مطلب] خیلی است:
اول اینکه همۀ انبیا علیهمالسلام از خوف خدا بکاء داشتند. آیا از شوق لقای خدا بکاء نداشتند؟! انبیا علیهمالسلام کارشان همین بوده است. اگر کسی انبیا علیهمالسلام را قبول دارد، باید بکاء و گریه را هم قبول داشته باشد.
و همچنین [از ادله بر مطلب] این مسئله است که [در روایات] وارد شده و ثابت است که در اذن دخول حرم سیدالشهدا علیهالسلام این مطلب منصوص است که [شخص بگوید]: «أاَدْخُلُ یَا اللهُ، أاَدْخُلُ یَا رَسُولُ اللهِ، أاَدْخُلُ...» (آیا داخل شوم خداوندا؟ آیا داخل شوم ای رسول خدا؟ ...) و از تمام ائمه علیهمالسلام استیذان۱۱ میشود. بعد میگوید: «فَإنْ دَمَعَتْ عَیْنُکَ، فَتِلْکَ عَلَامَة الإذْنِ»۱۲ (اگر اشکی از چشم آمد، علامت این است که به تو اذن دادهاند).
پس باید بدانیم که یک واجب بزرگی بر دوش همه است، معلمین به وسیله تعلیم و بر مادحین به عمل به اینها بفهمانند که از محبت اهلبیت علیهمالسلام نباید دست برداشت.
اما کیست که بفهمد این مطلب را؟! کیست که عاقل باشد؟!
این اشک چشم، به اعلی علیین مربوط است.
اما احمقها میگویند: «اشک چیست؟ اینها ـنعوذباللهـ خرافات است، اینها چیست؟!»
این اشک چشم، به آن بالا مربوط است.
عمل «امداوود» آنقدر مفصّل است که از ظهر تا غروب، بعضیها آن را نمیتوانند خلاص بکنند. [در روایت] دارد که در سجدۀ آخر، سعی کن اشکی از چشمت بیاید؛ اگر آمد، علامت این است که دعایت مستجاب شده است.۱۳
عجب! شما میگویید این اشک هیچکاره است؟! نهخیر، این اشتباه محض است، این اشک ما مربوط است به اعلی علیین؛ از آنجا استیذان میکند، از آنجا استجابت دعا میکند.
فلذا باید بدانند کسانی که حاجت مهمهای دارند، یکی از همین نمازها و از این عبادتهایی که برای حاجت ذکر شده است [به جا آورند] و اگر بخواهند تثبیت بکنند، تأیید بکنند و برسند به حاجت خودشان بلاشک، ملتفت باشند بعد از آن طلب حاجت و نمازها و دعاها، بروند به سجود و در سجود سعی کنند [به اندازۀ] بال مگسی چشم تر بشود، این علامت این است که مطلب تمام شد. بله، چیزی که هست، عینک ما درست صاف نیست، ما نمیفهمیم، فرضاً ما از خدا خانه میخواهیم، اما خدا خانهای را که ما میخواهیم به مصلحت ما نمیداند، چه میکند؟ آیا باطل میکند دعای ما را؟ خیر، بالاتر از خانه به ما میدهد؛ به مَلک میفرماید: چند سال بر عمر این شخص بیفزا. این بیچاره خیال میکند اینهمه زحمت کشید، آخر اثری از خانه و دعای خودش ندید، دعایش مستجاب نشد، اما نمیداند بالاتر از استجابت این دعا را به او دادهاند، ولی او نمیفهمد. حسن ظن به خدا باید داشته باشیم، عینکت باید واسع و صاف باشد، کدورت نداشته باشد.
به خدا میسپاریم همه را در تثبیت این اصل اصیل که «مودت ذیالقربی» است با تمام لوازمش تا گاو و ماهی،۱۴ که ثابت قدم باشند، انشاءالله.
رحمت واسعه، ص۲۶۵ -۲۶۹
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
15. روضه ورود به شام.pdf
149.2K
✍️روضه ورود به شام
🔸درخواست حضرت ام کلثوم از شمر
🔸کیفیت ورود حرم اهل بیت به دمشق
🔸مجلس یزید
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
درباره شام این آدرس ها را مشاهده فرمائید:
روضه ورود به شام پی دی اف
روضه ورود به صورت پیام متنی
روضه کوتاه مجلس یزید
روضه خطبه امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید
دوازده مجلس روضه کوتاه برای حضرت زینب سلام الله علیها
حضرت رقیه
فهرست مصائب اسارت آل الله
لیست اشعار
لیست شعر اسارت
لیست شعر مدح حضرت زینب سلام الله علیها
لیست شعر حضرت رقیه
در حال تکمیل ...
هدایت شده از متن روضه اهل بیت (منبع متون کانال روضه های مکتوب)
🔰 مصائب اسارت آل الله
🔴 مصائب شام
🔴 نقل سهل بن سعد از رسیدن کاروان به شام
🔴 ۹۰. توصیف راس مقدس : شبیه ترین چهره به رسول خدا
🔴 ۹۱. درخواست سکینه خاتون از سهل
🔸 نقل علامه مجلسی از سهل
از آنجا که خبر سهل بن سعد به چند نقل وارد شده است، نخست قسمتی از روایت علامه مجلسی در جلاء العیون که مطابق با برخی مقاتل دیگر نیز هست را نقل می کنیم:
«در بعضى از كتب معتبره روايت كردهاند كه سهل بن سعد گفت: من در سفرى وارد دمشق شدم. شهرى ديدم در نهايت معمورى با اشجار و انهار بسيار و قصور رفيعه و منازل بىشمار. ديدم كه بازارها را آيين بستهاند و پردهها آويختهاند. مردم زينت بسيار كردهاند و دف و نقاره و انواع سازها مىنوازند. با خود گفتم: «مگر امروز عيد ايشان است؟!» تا آنكه از جمعى پرسيدم: «مگر در شام عيدى هست كه نزد ما معروف نيست؟»گفتند: «اى شيخ! مگر تو در اين شهر غريبى؟»گفتم: «من سهل بن سعدم و به خدمت حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و اله و سلّم رسيدهام.»گفتند: «اى سهل! ما تعجب داريم كه چرا خون از آسمان نمىبارد و چرا زمين سرنگون نمىشود؟» گفتم: «چرا؟»گفتند: «اين فرح و شادى براى آن است كه سر مبارك حسين بن على عليه السّلام را از عراق براى يزيد به هديه آوردهاند.»گفتم: «سبحان اللّه! سر امام حسين را مىآورند و مردم شادى مىكنند؟!»
پرسيدم كه: «از كدام دروازه داخل مىكنند؟»گفتند: «از دروازه ساعات.»
من به سوى آن دروازه شتافتم. چون به نزديك دروازه رسيدم، ديدم كه رايات كفر و ضلالت از پى يكديگر مىآمدند. ناگاه ديدم كه سوارى مىآيد و نيزهاى در دست دارد و سرى را بر آن نيزه نصب كرده است كه شبيهترين مردم است به رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم
🔸در اینجا قسمتی از روایت کامل بهایی را نقل می کنیم که در این قسمت از روایت افزون بر نقل بالا می نویسد:
« اول سر عباس آوردند و در عقب سرها خانواده حسين مىآمدند. سر حسين را ديدم با شكوهى تمام و نورى عظيم از او مىتافت. با محاسنی گرد كه موى سفيد با سياه آميخته بود و به وسمه خضاب كرده، با چشمانی سیاه و ابروهای به هم پیوسته، پیشانی فراخ، كشيده بينى و تبسمكنان به جانب آسمان چشم واكرده به جانب افق و باد محاسن او را به جانب چپ و راست حرکت می داد. گویا که امير المؤمنين على است.
🔸علامه مجلسی در ادامه از قول سهل بن سعد نقل می کند:
«پس ديدم كه زنان و كودكان بسيار بر شتران برهنه سوار كردهاند و مىآوردند. پس من رفتم به نزديك يكى از ايشان و پرسيدم: «تو كيستى؟» گفت: «منم سكينه، دختر امام حسين.» گفتم: «من از صحابه جد شمايم. اگر خدمتى دارى به من بفرما.» سكينه گفت: «بگو به اين بدبختى كه سر پدر بزرگوارم را دارد، از ميان ما بيرون رود. و سر را پيشتر برد كه مردم مشغول شوند به نظاره آن سر منور و ديده از ما بردارند و به حرمت رسول خدا اينقدر بىحرمتى روا ندارند.» سهل گفت: من رفتم به نزد آن ملعون كه سر آن سرور را داشت. گفتم: «آيا ممكن است كه حاجت مرا برآورى و چهارصد دينار طلا از من بگيرى؟» گفت: «حاجت تو چيست؟» گفتم: «حاجت من آن است كه اين سر را از ميان زنان بيرون برى و پيش روى ايشان بروى.» آن زر را از من گرفت و حاجت مرا روا كرد.
🔸به روايت ابن شهر آشوب، چون خواست كه زر را صرف كند، هريك سنگ سياه شده بود و بر يك جانبش نوشته بود: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ. و بر جانب ديگر: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.