۱۲۸. جسارت مرد شامی در مجلس یزید به حضرت فاطمه بنت الحسین
جملات حضرت فاطمه در نقل های مختلف:
به خود لرزیدم ... از لباس عمه گرفت... عمه یتیم شدم و خدمتکار دیگران نیز بشوم؟
مرحوم شیخ مفید در إرشاد از فاطمه بنت الحسین علیه السلام نقل می کند:
هنگامى كه پيشِ روى يزيد نشستيم ، دلش به حال ما سوخت .
مردى سرخ رو از شاميان برخاست و گفت : اى امير مؤمنان ! اين دختر را (منظورش من بودم كه دخترى زيبا بودم) به من ببخش .
بر خود #لرزيدم و گمان كردم كه اين ، برايشان رَواست . #لباس عمّه ام زينب عليهاالسلام را گرفتم و او مى دانست كه اين ، نمى شود.
[در لهوف آمده است:
فاطمه به عمّه اش گفت : اى عمّه ! #يتيم شدم و #خدمتكار هم مى شوم؟!]
عمّه ام به آن مرد شامى گفت : به خدا سوگند ، خطا كردى و پَستى نشان دادى. به خدا سوگند ، اين ، نه حقّ توست و نه حقّ يزيد .
يزيد ، خشمگين شد و گفت : تو خطا كردى . اين ، حقّ من است و اگر بخواهم چنين كنم ، مى كنم .
زينب عليهاالسلام گفت : به خدا سوگند ، هرگز ! خداوند ، اين حق را براى تو ننهاده است ، مگر آن كه از دين ما خارج شوى و به دين ديگرى بگروى .
يزيد ، از خشم ، عقل از سرش پريد و گفت : با اين گونه سخن ، با من رويارو مى شوى؟! آنانى كه از دينْ خارج شده اند ، پدر و برادرت هستند .
زينب عليهاالسلام گفت : تو و جدّ و پدرت ، اگر مسلمان باشيد ، به دين خدا و دين پدرم و دين برادرم ، هدايت شده ايد .
يزيد گفت : اى دشمن خدا ! دروغ گفتى .
زينب عليهاالسلام به او گفت : تو اميرى و به ستم ، ناسزا مى گويى و به قدرتت ، [نه بُرهانت ،] چيره اى .
يزيد ، گويى خجالت كشيد و ساكت شد . آن شامى ، دوباره گفت : اين دختر را به من ببخش . يزيد به او گفت : دور شو ! خداوند ، به تو مرگى دهد كه زندگى ات به پايان رسد ! [1]
🔸توبه مرد شامی
به نقل لهوف
مرد شامى گفت : اين دختر، كيست؟ يزيد گفت : اين ، فاطمه دختر حسين است و او هم عمّه اش ، دختر على است . مرد شامى گفت : حسين ، پسر فاطمه و على ، پسر ابو طالب؟! گفت : آرى . شامى گفت : اى يزيد ! خدا تو را لعنت كند! آيا خاندان پيامبرت را مى كُشى و فرزندانش را اسير مى كنى ؟! به خدا سوگند ، من جز اين خيال نكردم كه آنان اسيران روم اند . يزيد گفت : به خدا سوگند ، تو را به آنان ملحق مى كنم . سپس فرمان داد گردنش را بزنند .
[1] لَمّا جَلَسنا بَينَ يَدَي يَزيدَ رَقَّ لَنا ، فَقامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ أحمَرُ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، هَب لي هذِهِ الجارِيَةَ ـ يَعنيني ـ وكُنتُ جارِيَةً وَضيئَةً ، فَاُرعِدتُ وظَنَنتُ أنَّ ذلِكَ جائِزٌ لَهُم ، فَأَخَذتُ بِثِيابِ عَمَّتي زَينَبَ. و كانَت تَعلَمُ أنَّ ذلِكَ لا يَكونُ .
[قال فی اللهوف: فَقالَت فاطِمَةُ لِعَمَّتِها : يا عَمَّتاه ! اُوتِمتُ واُستَخدَمُ؟]
فَقالَت عَمَّتي لِلشّامِيِّ : كَذَبتَ وَاللّه ِ ولَؤُمتَ ، وَاللّه ِ ما ذلِكَ لَكَ ولا لَهُ . فَغَضِبَ يَزيدُ وقالَ : كَذَبتِ ، إنَّ ذلِكِ لي ، ولَو شِئتُ أن أفعَلَ لَفَعَلتُ . قالَت : كَلّا وَاللّه ِ ، ما جَعَلَ اللّه ُ لَكَ ذلِكَ ، إلّا أن تَخرُجَ مِن مِلَّتِنا وتَدينَ بِغَيرِها . فَاستَطارَ يَزيدُ غَضَبا ، وقالَ : إيّايَ تَستَقبِلينَ بِهذا ؟ ! إنَّما خَرَجَ مِنَ الدّينِ أبوكِ وأخوكِ . قالَت زَينَبُ : بِدينِ اللّه ِ ودينِ أبي ودينِ أخِي اهتَدَيتَ أنتَ وجَدُّكَ وأبوكَ إن كُنتَ مُسلِما . قالَ : كَذَبتِ يا عَدُوَّةَ اللّه ِ . قالَت لَهُ : أنتَ أميرٌ تَشتُمُ ظالِما وتَقهَرُ بِسُلطانِكَ . فَكَأَنَّهُ استَحيا وسَكَتَ . فَعادَ الشّامِيُّ فَقالَ : هَب لي هذِهِ الجارِيَةَ ! فَقالَ لَهُ يَزيدُ : اُغرُب ، وَهَبَ اللّه ُ لَكَ حَتفا قاضِيا (الإرشاد : ج 2 ص 121) .
[و فی اللهوف:
فَقالَ الشّامِيُّ : مَن هذِهِ الجارِيَةُ ؟ فَقالَ يَزيدُ : هذِهِ فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ وتِلكَ عَمَّتُها زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ . فَقالَ الشّامِيُّ : الحُسَينُ بنُ فاطِمَةَ وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ؟ ! قالَ : نَعَم . فَقالَ الشّامِيُّ : لَعَنَكَ اللّه ُ يا يَزيدُ ! أتَقتُلُ عِترَةَ نَبِيِّكَ وتَسبي ذُرِّيَّتَهُ ، وَاللّه ِ ما تَوَهَّمتُ إلّا أنَّهُم سَبيُ الرّومِ ! فَقالَ يَزيدُ : وَاللّه ِ لَاُلحِقَنَّكَ بِهِم ، ثُمَّ أمَرَ بِهِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ .
الملهوف : ص 218 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 136 و 137 .]
🔴 نکته مهم: این نقل با تفاوت در نقل ها در ارشاد امالی احتجاج لهوف و ... از مصادر آمده است اما مهم اینکه در روایت طبری از عمار دهنی این نکته در مقتل کوتاه منقول از امام باقر علیه السلام نقل شده است.
کانال روضه های مکتوب:
@rozehayemaktoub