eitaa logo
متن روضه اهل بیت (آرشیو کانال روضه های مکتوب)
3.8هزار دنبال‌کننده
25 عکس
16 ویدیو
73 فایل
این کانال پشتیبان کانال روضه های مکتوبه اینجا متون گذاشته میشه راه ارتباط: @Yazahra1357 لینک کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub لینک منبر: از شرح بی نهایت https://eitaa.com/azsharhebinahayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰درخواست امام هادی برای دعا در حرم سیدالشهدا 🔸خلاصه مضمون روایت: امام هادی به علت بیماری خود از ابوهاشم جعفری می خواهد تا برای او در کنار حرم سیدالشهدا دعا کند. این درخواست با تعجب برخی اصحاب مواجه می شود که چه نیازی است برای امام هادی در حائر حسینی دعا کند در حالیکه امام خود حائر است؟! [یعنی: حقیقت نور امام همان حقیقت نور سیدالشهدا است] امام در پاسخ می فرمایند: این مکان هایی است که خدای متعال دوست دارد یاد او در آنجا ذکر شود. 🔹متن فارسی روایت: کلینی با سند خود از سهل بن زیاد نقل می‌کند که: ابوهاشم جعفری گفت: امام هادی علیه‌السلام در بیماری خود، سراغ من و محمد بن حمزه فرستاد، محمد بن حمزه پیش از من خدمت امام علیه‌السلام رسید، و به من گفت که امام علیه‌السلام پیوسته می‌فرمود: کسی را برایم به حائر امام حسین علیه‌السلام بفرستید، کسی را برایم به حائر حسینی بفرستید [1] . من به محمد گفتم: چرا نگفتی: من به حائر حسینی می‌روم؟ سپس خود خدمت امام علیه‌السلام رسیدم، و عرض کردم: فدایت شوم! من به حائر حسینی می‌روم، امام علیه‌السلام فرمود: ببینید چگونه است؟ سپس فرمود: محمد، بهره‌ای از [جد خود] زید بن علی نبرده است، و نمی‌خواهم محمد این سخن را بشنود. ابوهاشم جعفری [2] ادامه می‌دهد: من این ماجرا را برای علی بن بلال [3] گفتم، او گفت: امام هادی علیه‌السلام با حائر حسینی چکار دارد، او خود [همچون]، حائر حسینی [دارای حرمت] است. باز به سامرا رفتم، و خدمت امام هادی علیه‌السلام رسیدم، چون خواستم برخیزم فرمود: بنشین، و چون انس حضرت علیه‌السلام را با خود دیدم، سخن علی بن بلال را برایش نقل کردم، امام علیه‌السلام فرمود: چرا به او نگفتی: رسول خدا صلی الله علیه و آله که حرمت او و هر مؤمنی بزرگتر از حرمت خانه‌ی خداست، کعبه را طواف می‌کرد، و حجرالاسود را می‌بوسید، و خدای سبحان به او فرمان داده بود که در عرفه، وقوف کند، این‌ها جاهایی هستند که خدا دوست دارد در آنجاها یاد شود، من نیز دوست دارم تا در جاهایی که خدا می‌خواهد خوانده شود. برایم دعا کنند. [سهل بن زیاد می‌گوید: من این سخن را از ابوهاشم شنیدم] ولی دیگران سخنی که من به یاد ندارم از او نقل کرده‌اند، و آن اینکه امام علیه‌السلام فرمود: این‌ها جاهایی است که خدا دوست دارد در آن جاها عبادت شود، من نیز دوست دارم تا در جاهایی که خدا می‌خواهد عبادت شود برایم دعا کنند، چرا این‌ها را به علی بن بلال نگفتی؟ ابوهاشم می‌گوید: عرض کردم: فدایت شوم! اگر این پاسخ‌ها را می‌دانستم، دیگر آن را از شما نمی‌خواستم. 🔹متن روایت: روی الکلینی: عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن أبی‌هاشم الجعفری، قال: بعث الی أبوالحسن علیه‌السلام فی مرضه، و الی محمد بن حمزة، فسبقنی الیه محمد بن حمزة، و أخبرنی محمد ما زال یقول: ابعثوا الی الحیر، ابعثوا الی الحیر. فقلت لمحمد: ألا قلت له: أنا أذهب الی الحیر؟ ثم دخلت علیه، و قلت له: جعلت فداک، أنا أذهب الی الحیر، فقال: انظروا فی ذاک، ثم قال لی: ان محمدا لیس له سر من زید به علی، و أنا أکره أن یسمع ذلک. قال: فذکرت ذلک لعلی بن بلال، فقال: ما کان یصنع [ب] الحیر و هو الحیر، فقدمت العسکر فدخلت علیه، فقال لی: اجلس، حین أردت القیام، فلما رأیته أنس بی ذکرت له قول علی بن بلال، فقال لی: ألا قلت له: ان رسول الله صلی الله علیه و آله کان یطوف بالبیت، و یقبل الحجر، و حرمة النبی و المؤمن أعظم من حرمة البیت، و أمره الله عزوجل أن یقف بعرفة، و انما هی مواطن یحب الله أن یذکر فیها، فأنا أحب أن یدعی [الله] لی حیث یحب الله أن یدعی فیها. و ذکر عنه أنه قال: و لم أحفظ عنه، قال: انما هذه مواضع یحب الله أن یتعبد [له] له فیها، فأنا أحب أن یدعی لی حیث یحب الله أن یعبد، هلا قلت له کذا [و کذا]؟ قال: قلت: جعلت فداک، لو کنت أحسن مثل هذا لم أرد الأمر علیک - هذه ألفاظ أبی‌هاشم لیست ألفاظه - [4] . روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰جای دادن امام هادی در سرای گدایان توسط متوکل ملعون روزی که حضرت هادی علیه‌السلام وارد شهر سامرا شدند، متوکل در منزلی مخفی شد و امام علیه‌السلام را به سرای فقرا بردند تا به حضرت توهین شود. امام یک روز در آنجا ماند، سپس متوکل خانه‌ی جداگانه‌ای در اختیار امام قرار داد. شخصی به نام صالح بن سعید می‌گوید: من خدمت امام رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! در همه‌ی امور می‌خواهند نور شما را خاموش کنند و در حق شما کوتاهی می‌کنند، به گونه‌ای که شما را در مکانی نامناسب جای دادند! حضرت فرمود: ای سعید! چنین نیست که تو تصور می‌کنی، هنوز نسبت به ما شناخت پیدا نکرده‌ای. سپس امام علیه‌السلام با دست مبارکش اشاره‌ای کرد و ناگاه باغ‌های خرم و سرسبز و نهرهایی پر از آب را مشاهده کردم. چشمانم حیرت زده شد و بسیار تعجب کردم. آن حضرت فرمود: ای سعید! ما هر جا باشیم، چنین قدرتی را داریم و چنین امکاناتی برای ما فراهم است و در خانه‌ی گدایان نیستیم. قال الصفار: حدثنا الحسین بن محمد بن عثمان، عن معلی بن محمد بن عبدالله، عن محمد بن یحیی، عن صالح بن سعید قال: دخلت الی أبی‌الحسن علیه‌السلام، فقلت: جعلت فداک، فی کل الأمور أرادوا اطفاء نورک و التقصیر بک حتی أنزلوک هذا الخان الأشنع، خان الصعالیک. فقال: هاهنا أنت یا ابن سعید! ثم أومأ بیده، فقال: انظر، فنظرت فاذا بروضات آنقات، و روضات ناضرات، فیهن خیرات عطرات، و ولدان کأنهن اللؤلؤ المکنون، و أطیار و ظباء و أنهار تفور، فحار بصری و التمع، و حسرت عینی و قال: حیث کنا فهذا لنا عتید، ولسنا فی خان الصعالیک. پی نوشت ها: (1) بصائر الدرجات: 406 ح 7، دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 66 روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
با ابوهاشم جعفری از یاران با عظمت امام هادی علیه السلام آشنا شوید: https://lib.eshia.ir/71809/1/113
🔰ابا عبدالله مقدم است! فضیلت زیارت سیدالشهدا در لسان امام هادی علیه السلام کلینی با سند خود از ابراهیم بن عقبه نقل می‌کند که گفت: به امام هادی علیه‌السلام نامه نوشتم، و از او درباره‌ی [فضیلت] زیارت امام ابی‌عبدالله الحسین علیه‌السلام، و امام موسی کاظم علیه‌السلام، و امام جواد علیه‌السلام پرسیدم. امام علیه‌السلام در پاسخم نوشت: [زیارت] ابی‌عبدالله [امام حسین علیه‌السلام]، مقدم [و افضل] است، و این [که زیارت هر سه امام علیه‌السلام را انجام دهی]، جامع‌تر، و پاداشش بزرگتر است. روی الکلینی: عن محمد بن یحیی، عن حمدان القلانسی، عن علی بن محمد الحضینی، عن علی بن عبدالله بن مروان، عن ابراهیم بن عقبة قال: کتبت الی ابی‌الحسن الثالث علیه‌السلام أسأله عن زیارة أبی‌عبدالله الحسین، و عن زیارة أبی‌الحسن، و أبی‌جعفر علیهماالسلام أجمعین؟ فکتب الی: أبوعبدالله علیه‌السلام المقدم، و هذا أجمع و أعظم أجرا ترجمه و متن براساس دانشنامه امام هادی علیه السلام روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰فضیلت زیارت سیدالشهدا در کلام امام هادی علیه السلام ابن‌قولویه با سند خود از علی بن جعفر همانی نقل می‌کند که گفت: از امام هادی علیه‌السلام شنیدم می‌فرمود: هر که از خانه‌اش به قصد زیارت امام حسین علیه‌السلام بیرون آید، و به سوی فرات رفته از آن غسل [زیارت کند]، خدا او را از رستگاران می‌نویسد، و چون به امام حسین علیه‌السلام سلام کند، خدا او را از کامیابان می‌نویسد، و چون از نمازش فارغ شود، فرشته‌ای نزد او آید، و گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو سلام می‌رساند، می‌فرماید: تمام گناهانت بخشیده شد، عمل [خود] را از سر بگیر. قال ابن‌قولویه: حدثنی أبومحمد هارون بن موسی التلعکبری، عن أبی‌علی محمد بن همام بن سهیل، عن أحمد بن مابنداد، عن أحمد بن المعافی الثعلبی، عن أهل رأس العین، عن علی بن جعفر الهمانی، قال: سمعت علی بن محمد العسکری علیهماالسلام یقول: من خرج من بیته یرید زیارة الحسین علیه‌السلام، فصار الی الفرات فاغتسل منه، کتب الله من المفلحین، فاذا سلم علی أبی‌عبدالله، کتب الله من الفائزین، فاذا فرغ من صلاته أتاه ملک، فقال: ان رسول الله صلی الله علیه و آله یقرئک السلام، و یقول لک: أما ذنوبک فقد غفر لک، استأنف العمل . روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰روایت پیاده راه بردن امام هادی به دستور متوکل در نقل راوندی راوندی از ابوالقاسم بغدادی، و او از زرافه نقل می‌کند که گفت: در یک روز عیدی، متوکل خواست که امام هادی علیه‌السلام را پیاده به دربار خود بیاورد، وزیرش گفت: این کار را نکن، خوب نیست، مردم بد می‌گویند. متوکل گفت: در این چاره‌ای نیست. وزیر گفت: اینک که چاره‌ای نیست، به فرماندهان و بزرگان نیز دستور ده که پیاده بیایند، تا مردم گمان نکنند که فقط با ابوالحسن این کار را کرده‌ای. متوکل آن دستور را داد، و امام نیز پیاده آمد، هوا گرم بود، و امام در حالی که عرق کرده بود به دالان دربار رسید. زرافه می‌گوید: من با او دیدار کردم، و او را در دالان نشاندم، و با دستمال عرق چهره مبارکش را پاک کردم، و گفتم: [آقا جان!] پسر عموی تو [متوکل] با همه این کار را کرده است، از او ناراحت نباش. فرمود: بس است، «سه روز [دیگر] در خانه‌هایتان بهره برید، این وعده‌ای است [الهی] که [در آن] دروغ نخواهد بود» نزد من معلمی بود که اظهار تشیع می‌کرد. من زیاد با شوخی به او رافضی می‌گفتم، شامگاه به خانه برگشتم و گفتم: رافضی! بیا تا با تو سخنی بگویم که امروز از امامت شنیده‌ام، گفت: چه شنیده‌ای؟ و من فرموده امام را برایش گفتم، گفت: ای دربان! تو خود این سخن را از حضرت علیه‌السلام شنیدی؟ گفتم: آری، گفت: به حق آن خدمتی که به تو کرده‌ام، حق تو بر من واجب است نصیحتم را بشنو گفتم: می‌شنوم. گفت: اگر امام هادی علیه‌السلام آن را فرموده باشد، خو را ایمن دار، و دارایی خود را پنهان کن، که متوکل پس از سه روز یا می‌میرد و یا به قتل می‌رسد. من از سخن او عصبانی شدم، و او را ناسزا گفتم و از خود راندم، او رفت. چون تنها شدم، با خود اندیشیدم که از احتیاط، ضرری نمی‌بینم، اگر حادثه‌ای رخ داد من احتیاط خود را کرده‌ام، و اگر حادثه‌ای پیش نیامد احتیاط، زیان ندارد، پس به قصر متوکل رفتم، و هر چه در آنجا داشتم بیرون آوردم، و آنچه در خانه داشتم، میان خویشان مورد وثوقم پخش کردم، و در خانه خود جز حصیری که بر آن بنشینم نگذاشتم. چون شب چهارم شد، متوکل به قتل رسید، و من و مالم به سلامت ماندیم. از آن تاریخ شیعه شدم، و در رکاب و خدمت حضرت علیه‌السلام قرار گرفتم، و خواستم که برایم دعا کند، و از جان ولایتش را پذیرفتم. قال الراوندی: روی أبوالقاسم البغدادی، عن زرافة قال: أراد المتوکل أن یمشی علی بن محمد بن الرضا علیهم‌السلام یوم السلام، فقال له وزیره: ان فی هذا شناعة علیک، و سوء مقالة فلا تفعل، قال: لابد من هذا. قال: فان لم یکن بد من هذا، فتقدم بأن یمشی القواد و الأشراف کلهم حتی لا یظن الناس أنک قصدته بهذا دون غیره. ففعل و مشی علیه‌السلام، و کان الصیف، فوافی الدهلیز و قد عرق. قال: فلقیته فأجلسته فی الدهلیز، و مسحت وجهه بمندیل و قلت: ان ابن عمک لم یقصدک بهذا دون غیرک، فلا تجد علیه فی قلبک. فقال: أیها عنک (تمتعوا فی دارکم ثلاثة أیام ذلک وعد غیر مکذوب) [2] . قال زرافة: و کان عندی معلم یتشیع، و کنت کثیرا أمازحه بالرافضی، فانصرفت الی منزلتی وقت العشاء و قلت: تعال یا رافضی! حتی أحدثک بشی‌ء سمعته الیوم من امامکم، قال: و ما سمعت؟ فأخبرته بما قال. فقال: یا حاجب! أنت سمعت هذا من علی بن محمد علیهماالسلام؟ قلت: نعم، قال: فحقک علی واجب بحق خدمتی لک، فاقبل نصیحتی، قلت: هاتها. قال: ان کان علی بن محمد قد قال ما قلت، فاحترز و اخزن کل ما تملکه، فان المتوکل یموت، أو یقتل بعد ثلاثة أیام. فغضبت علیه و شتمته و طردته من بین یدی، فخرج. فلما خلوت بنفسی تفکرت و قلت: ما یضرنی أن آخذ بالحزم، فان کان من هذا شی‌ء کنت قد أخذت بالحزم و ان لم یکن لم یضرنی ذلک، قال: فرکبت الی دار المتوکل فأخرجت کل ما کان لی فیها، و فرقت کل ما کان فی داری الی عند أقوام أثق بهم، و لم أترک فی داری الا حصیرا أقعد علیه. فلما کانت اللیلة الرابعة، قتل المتوکل، و سلمت أنا و مالی، فتشیعت عند ذلک، و صرت الیه و لزمت خدمته، و سألته أن یدعو لی، و تولیته حق الولایة الخرائج و الجرائح 1: 401 ح 8، بحارالأنوار 50: 147 ح 32، و یأتی هذه القصة فی باب الادعیة أیضا بطریق آخر. به نقل از دانشنامه امام هادی علیه السلام روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰روایت پیاده راه بردن امام هادی علیه السلام به نقل مسعودی مسعودی از حسین بن اسماعیل نقل می کند: چون عید فطر سالی که متوکل در آن کشته شد فرا رسید، متوکل به بنی هاشم دستور داد تا با پای برهنه و پیاده به دیدنش بروند، و قصد او از این کار تنها امام هادی علیه‌السلام بود، پس بنی هاشم و امام هادی علیه‌السلام در حالی که به یکی از موالیان خود تکیه داشت پیاده رفتند، هاشمیون رو به امام آورده گفتند: آقاجان! در این عالم کسی نیست که دعایش مستجاب شود تا خدا ما را از شر متوکل برهاند؟ امام هادی علیه‌السلام فرمود: در این عالم کسی هست که نزد خدا چیده ناخن او از ناقه ثمود هم ارجمندتر است که چون پی شد به درگاه خدا ناله کرد، و خدا فرمود: «در خانه‌های خود سه روز بهره برید، این وعده‌ای است که دروغ نخواهد بود». پس متوکل در روز سوم به قتل رسید. و روایت شده که چون در پیاده روی آزرده شد فرمود: هان که او قطع ارحام کرد، خدا عمرش را قطع کند. قال المسعودی: و لما کان فی یوم الفطر من السنة التی قتل فیها المتوکل أمر بنی هاشم بالترجل و المشی بین یدیه، و انما أراد بذلک أن یترجل أبوالحسن علیه‌السلام فترجل بنوهاشم و ترجل علیه‌السلام. فاتکأ علی رجل من موالیه، فأقبل علیه الهاشمیون فقالوا له: یا سیدنا! ما فی هذا العالم أحد یستجاب دعاؤه، فیکفینا الله؟ فقال لهم ابوالحسن علیه‌السلام: فی هذه العالم من قلامة ظفره أکرم علی الله من ناقة ثمود لما عقرت ضج الفصیل الی الله، فقال الله: (تمتعوا فی دارکم ثلاثة أیام ذلک وعد غیر مکذوب) [4] ، فقتل المتوکل فی الیوم الثالث. و روی أنه قال و قد أجهده المشی: أما أنه قد قطع رحمی، قطع الله أجله اثبات الوصیة: 232 به نقل از دانشنامه امام هادی علیه السلام روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰زندانی کردن امام هادی علیه السلام توسط متوکل به نقل طبرسی طبرسی با مدرک از حسین بن محمد نقل می‌کند که گفت: دوست مؤدبی از فرزندان بغا یا وصیف - شک از من است - داشتم، او گفت: امیر هنگام بازگشت از قصر خلیفه به من گفت: امروز متوکل این مرد را که ابن‌الرضا علیه‌السلام می‌گویند زندانی کرد و به علی بن کرکر سپرد، و از ابن‌الرضا شنیدم می‌گفت: من نزد خدا از ناقه صالح ارجمندترم «در خانه‌های خود سه روز بهره برید، این وعده‌ای است که دروغ نخواهد بود»، و مقصود خود را از این آیه و سخن، روشن نکرد که چیست؟ او گفت: من گفتم: خدا تو را ارجمند کند، تهدید کرده است، ببین بعد از سه روز چه می‌شود، چون فردا شد او را آزاد کرد، و از او پوزش خواست، و چون روز سوم شد باغر، و یغلون، و تامش، همراه گروهی دیگر حمله کردند، و متوکل را به قتل رساندند، و فرزندش منتصر را جانشین او کردند. قال الطبرسی: ذکر الحسن بن محمد بن جمهور العمی فی «کتاب الواحدة» قال: حدثنی أخی الحسین بن محمد، فانه قال: کان لی صدیق مؤدب لولد بغا، أو وصیف - الشک منی - فقال لی: قال لی الأمیر منصرفه من دار الخلیفة: حبس أمیرالمؤمنین هذا الذی یقولون: ابن الرضا، الیوم و دفعه الی علی بن کرکر، و سمعته یقول: أنا أکرم علی الله من ناقة صالح (تمتعوا فی دارکم ثلاثة أیام ذلک وعد غیر مکذوب)، و لیس یفصح بالآیة، و لا بالکلام أی شی‌ء هذا. قال: قلت: أعزک الله توعد، أنظر ما یکون بعد ثلاثة أیام، فلما کان من الغد أطلقه و اعتذر الیه، فلما کان فی الیوم الثالث وثب علیه باغر و یغلون و تامش و جماعة معهم فقتلوه، و أقعدوا المنتصر ولده خلیفة اعلام الوری 2: 122، المناقب لابن شهرآشوب 4: 407 مختصرا، الثاقب فی المناقب: 536 ح 4، بحار الأنوار 50: 189 ح 1. به نقل از دانشنامه امام هادی علیه السلام روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰هجوم به خانه امام هادی علیه السلام به دستور متوکل سعید صغیر می‌گوید: نزد سعید بن صالح دربان رفتم و گفتم: اباعثمان! یکی از یاران تو شدم، سعید بن صالح که شیعه بود، گفت: هیهات! آری، سوگند به خدا! گفت: چگونه؟ گفتم: متوکل مرا فرستاد و دستور داد تا بر امام هادی علیه‌السلام به ناگاه هجوم آورم ببینم چه می‌کند، درصدد برآمدم دیدم نماز می‌خواند، ایستادم تا تمام کرد، چون از نماز رو برگرداند، به من رو کرد و فرمود: سعید! متوکل از من دست برنمی‌دارد تا تکه تکه شود! - و با دست مبارک خود اشاره کرد و فرمود: - برو و دور شو. من با ترس بیرون آمدم، و آنچنان هیبت او مرا گرفت که نمی‌توانم بیان کنم چون نزد متوکل برگشتم، فریاد و شیون شنیدم، پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: متوکل به قتل رسید. پس برگشتیم، و من به امامت او ایمان آوردم. روی ابن‌حمزة: عن الحسن بن محمد بن جمهور العمی، قال: سمعت من سعید الصغیر الحاجب، قال: دخلت علی سعید بن صالح الحاجب فقلت: یا أباعثمان! قد صرت من أصحابک، و کان سعید یتشیع. فقال: هیهات، قلت: بلی، والله! فقال: و کیف ذلک؟ قلت: بعثنی المتوکل و أمرنی أن أکبس علی علی بن محمد بن الرضا علیهم‌السلام، فأنظر ما فعل، ففعلت ذلک فوجدته یصلی، فبقیت قائما حتی فرغ، فلما انفتل من صلاته أقبل علی و قال: یا سعید! لا یکف عنی جعفر - أی المتوکل الملعون - حتی یقطع اربا اربا! اذهب و اعزب، و أشار بیده الشریفة، فخرجت مرعوبا، و دخلنی من هیبته ما الا أحسن أن أصفه، فلما رجعت الی المتوکل سمعت الصیحة و الواعیة، فسألت عنه؟ فقیل: قتل المتوکل، فرجعنا و قلت بها دانشنامه امام هادی به نقل از: الثاقب فی المناقب: 539 ح 3. همچنین ر،ک: مدینة المعاجز، ج 7، ص 494 و 495. 🔸توجه شود که واژه «اکبس» در متن ترجمه منقول از دانشنامه طور دیگری ترجمه شده اما با مراجعه به لغت و سیاق کلام، واژه «کبس» به معنای «ناگاه هجوم بردن» است. روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
هیبت و عظمت امام هادی اشتر علوی می‌گوید: با پدرم در خانه متوکل بودیم، من در آن هنگام طفل بودم و جماعتی از آل ابو طالب و آل عباس و آل جعفر حضور داشتند. امام هادی علیه‌السلام وارد شد، همه آنان که در خانه متوکل بودند به احترام او پیاده شدند. آن حضرت داخل خانه شد، برخی از حاضران به برخی دیگر گفتند: «چرا برای این جوان پیاده شویم، نه شریفتر از ماست و نه سنش بیشتر است؛ به خدا سوگند برای او پیاده نخواهیم شد!» ابوهاشم جعفری - که در آنجا حاضر بود - گفت: «به خدا سوگند وقتی او را ببینید به احترام او با حقارت پیاده خواهید شد». طولی نکشید که آن حضرت از منزل متوکل بیرون آمد. چون چشم حاضران به آن گرامی افتاد، همگی پیاده شدند. ابوهاشم گفت: «مگر نگفتید پیاده نمی‌شویم؟!» گفتند: «به خدا سوگند نتوانستیم خودداری کنیم؛ طوری که بی اختیار پیاده شدیم». [1] . پی نوشت ها: [1] اعلام الوری، ص 360. منبع: زندگانی چهارده معصوم؛ سید محسن خرازی روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
هلاکت شعبده باز شعبده بازی از هند نزد متوکل آمد. متوکل به او گفت: اگر در مجلسی عمومی حضرت هادی علیه‌السلام را شرمنده کنی، هزار اشرفی ناب به تو جایزه می‌دهم. شعبده باز گفت: سفره‌ی غذا را پهن کن و مقداری نان تازه‌ی نازک در سفره بگذار و مرا در کنار امام قرار بده. متوکل دستور او را اجرا کرد تا امام دست به طرف نان برد. در همان لحظه، شعبده باز کاری کرد که نان به جانب دیگر پرید. امام دست به طرف نان دیگر دراز کرد، باز آن نان به سوی دیگر پرید. حاضران خندیدند. ناگاه امام علیه‌السلام دست مبارکش را به صورت نقش شیری زد که بر روی پارچه متکایی بود و فرمود: «خذ عدو الله»؛ دشمن خدا را بگیر. در همان دم، آن عکس به شکل شیری درنده درآمد و شعبده باز را درید و همه‌ی بدنش را خورد، سپس به همان صورت نخستین خود در پارچه، برگشت. همه‌ی حاضران متحیر شدند. آن گاه متوکل از امام علیه‌السلام خواست تا شعبده باز را برگرداند. حضرت فرمود: «و الله لا تری بعدها؛ أتسلط أعداء الله علی أولیاء الله»؛ به خدا سوگند! او را پس از این نخواهی دید، آیا دشمنان خدا را بر دوستانش مسلط می‌کنی؟ حاضران مجلس را ترک کردند و دیگر شعبده باز را ندیدند. [1] . پی نوشت ها: [1] بحار، ج 50، ص 146. منبع: آینه کمال، سیری گذرا در سیره امامان معصوم در عراق؛ اکبر دهقان روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰روایت معروف هجوم به خانه امام هادی علیه السلام مسعودی می‌گوید: از امام هادی علیه‌السلام نزد متوکل سخن چینی کردند، و گفتند: در خانه، سلاح و نامه‌ها، و چیزهای دیگری از شیعیان خود دارد، متوکل گروهی از ترکان و دیگران را، شبانه به خانه امام علیه‌السلام اعزام کرد، آنان به خانه ریختند، و دیدند امام علیه‌السلام، تنها در اتاق دربسته، با جامه‌ای از مو، بر روی زمینی که فرشش ریگ و سنگریزه است نشسته، و عبای پشمین به سر کشیده، و روی دل به درگاه پروردگار آورده، و با آهنگ خوش، آیات تبشیر و انذار قرآن را می‌خواند، او را با همان حال، دستگیر، و در دل شب، نزد متوکل بردند، امام علیه‌السلام جلوی او ایستاد، متوکل جامی در دست داشت و شراب می‌نوشید، چون امام علیه‌السلام را دید، تعظیمش کرد، و در کنار خود نشاند، - در منزل امام علیه‌السلام چیزی پیدا نکرده بودند، و بهانه‌ای نجسته بودند، - متوکل، جام را به امام علیه‌السلام تعارف کرد، امام علیه‌السلام فرمود: ای امیر! گوشت و خون من هرگز با شراب نیامیخته است، از من بگذر، او از تعارف خود دست کشید، و گفت: شعری که خوش داشته باشم برایم بخوان، امام علیه‌السلام فرمود: من با اشعار، سروکار کمی دارم. گفت: چاره‌ای نداری، باید بخوانی. پس حضرت علیه‌السلام، این اشعار را خواند: شب را بر روی قله‌های کوهها بسر آوردند، در حالی که مردان نیرومند از ایشان نگهبانی می‌کردند، پس قله‌ها آنان را سودی نداد، و پس از آن همه عزت، از پناهگاه‌های خود فرود آمدند، و به گودال قبرها سپرده شدند، ای چه بد جایی فرود آمدند. هاتفی پس از دفنشان صدا زد: خاندان [و یا طبق نسخه دیگر: دستبندها]، و تاج‌ها، و زیورهای [دنیای] شما چه شد؟! آن چهره‌هایی که از نعمت‌های دنیا برخوردار، و در پرده‌ها، و روپوش سرخ فام زیبای هودج‌ها مستور بودند کجا رفتند؟! از جانب ایشان، قبر - که غمگین [و افسرده] شان ساخته بود - با بیان روشن گفت: اینک بر آن چهره‌ها، کرم‌ها با هم می‌ستیزند [و می‌لولند]، زمان درازی خوردند و نوشیدند، اینک خود، خورده می‌شوند، و زمان درازی در خانه‌هایی که حفظشان می‌کرد گذراندند، و اینک از خانه و خانواده جدا گشته، [به جهان دیگر] منتقل شدند، و زمان درازی سرمایه و گنجینه اندوختند، و اینک آن‌ها را برای دشمنان جا گذاشتند، و [از دنیا] کوچ کردند. [سرانجام،] خانه‌های ایشان خرابه ویرانه شد، و ساکنانش به گورها رفتند. راوی می‌گوید: همه حاضران بر امام هادی علیه‌السلام ترسیدند، و پنداشتند که خشم متوکل او را می‌کشد، [ولی] سوگند به خدا متوکل زمانی دراز گریست تا محاسن او از اشک چشمش تر شد، و حاضران نیز گریستند، و دستور داد، تا بساط شراب را برچینند، سپس گفت: اباالحسن! آیا بدهی داری؟ امام علیه‌السلام فرمود: آری، چهارصد هزار دینار، دستور داد تا آن را به امام علیه‌السلام بپردازند، و همان وقت، او را با احترام به خانه خود برگرداند. 🔹متن عربی در پیام بعد روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔸متن عربی روایت معروف هجوم به خانه امام هادی علیه السلام قال المسعودی: قد کان سعی بأبی الحسن علی بن محمد علیهماالسلام الی المتوکل، و قیل له: ان فی منزله سلاحا و کتبا و غیرها من شیعته، فوجه الیه لیلا من الأتراک و غیرهم من هجم علیه فی منزله علی غفلة ممن فی داره، فوجدوه فی بیت وحده مغلق علیه، و علیه مدرعة من شعر، و لا بساط فی البیت لا الرمل و الحصی، و علی رأسه ملحفة من الصوف، متوجها الی ربه، یترنم بآیات من القرآن فی الوعد و الوعید، فأخذوا علی ما وجدوا علیه، و حمل الی المتوکل فی جوف اللیل، فمثل بین یدیه، و المتوکل یشرب و فی یده کأس، فلما رآه أعظمه و أجلسه الی جنبه، و لم یکن فی منزله شی‌ء مما قیل فیه، و لا حالة یتعلل علیه بها، فناوله المتوکل الکأس الذی فی یده. فقال: یا أمیرالمؤمنین! ما خامر لحمی و دمی قط، فأعفنی منه، فأعفاه و قال أنشدنی [شعرا أستحسنه، فقال: انی لقلیل الروایة للأشعار، فقال: لابد أن تنشدنی]، فأنشده: باتوا علی قلل الأجبال تحرسهم غلب الرجال فما أغنتهم القلل و استنزلوا بعد عز من معاقلهم فاودعوا حفرا، یا بئس ما نزلوا ناداهم صارخ من بعد ما قبروا أین الأسرة و التیجان و الحلل؟ أین الوجوه التی کانت منعمة من دونها تضرب الأستار و الکلل فأفصح القبر عنهم حین ساءلهم تلک الوجوه علیها الدود یقتتل قد طالما أکلوا دهرا و ما شربوا فأصبحوا بعد طول الأکل قد أکلوا و طالما عمروا دورا لتحصنهم ففارقوا الدور و الأهلین و انتقلوا و طالما کنزوا الأموال و ادخروا فخلفوها علی الأعداء و ارتحلوا أضحت مناز لهم قفرا معطلة و ساکنوها الی الأجداث قد رحلوا قال: فأشفق کل من حضر علی علی، و ظن أن بادرة تبدر منه الیه، قال: والله! لقد بکی المتوکل بکاء طویلا حتی بلت دموعه لحیته، وبکی من حضره، ثم أمر برفع الشراب، ثم قال له: یا أباالحسن! أعلیک دین؟ قال: نعم، أربعة آلاف دینار، فأمر بدفعها الیه، ورده الی منزله من ساعته مکرما [1] . پی نوشت ها: [1] مروج الذهب 4: 93، بحارالأنوار 50: 211، مسند الامام الهادی: 51 ح 29. منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادی روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
راوندی نقلی دارد درباره شخصی نصرانی که به محضر امام هادی علیه السلام حاضر شده و کراماتی از حضرت دیده است از جمله بشارت به دنیا آمدن فرزندی شیعه از این شخص نصرانی. از این روایت استفاده می شود به دستور متوکل عباسی برای مدتی (که از این روایت روشن نیست این مدت چقدر بوده است) امام هادی علیه السلام در خانه خود محصور بوده است. https://lib.eshia.ir/71809/1/986 روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰عموی امام زمان را بشناسید: 🔸 حسین بن علی الهادی در ارتباط با شخصیت این بزرگوار سخن بسیار است و حرف زیاد، ما تنها به نقل سخنی از محدث پارسا حاج شیخ عباس قمی در این خصوص بسنده می کنیم، ایشان می نویسد: «حسین بن علی الهادی علیه السلام شخصیت ناشناخته ای است و من از بعضی روایات استفاده کردم که از مولای ما امام حسن عسکری علیه السلام و برادرش حسین بن علی تعبیر به سبطین می کردند و این دو برادر را به دو جدشان، دو سبط پیغمبر رحمت، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام تشبیه می کردند، و در روایت ابو الطیب است که صدای حضرت حجت، امام زمان صلوات الله علیه به صدای عمویش حسین، فرزند امام هادی علیه السلام شبیه بود، و نقل می کند که آن بزرگوار از زاهدان و عبادتگران بود و به امامت برادرش امام عسکری اعتراف داشت.» مرقد شریف این سید جلیل و امام زاده ی کریم را در حرم مطهر عسکریین علیهماالسلام ذکر کرده اند که در پایین پای آن دو امام معصوم دفن شده است. به نقل از دانشنامه امام هادی علیه السلام روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰نقل کافی از دستور متوکل به سعید حاجب درباره هجوم به خانه امام هادی علیه السلام متوکل به سعید حاجب دستور داد تا شبانه به منزل حضرت هجوم آورند و هر آنچه در منزل او یافتند، جمع آوری کرده و نزد متوکل بیاورند. سعید حاجب گوید: شبانه از دیوار منزل امام علیه‌السلام بالا رفتم و در آن تاریکی ندانستم چگونه فرود آیم، ناگهان متوجه شدم که حضرت مرا با اسم صدا کرد و فرمود: صبر کن تا برایت چراغ بیاورم، سپس شمعی را روشن نمود و برایم آورد. و من به راحتی از دیوار پائین آمدم؛ و چون وارد بر حضرت شدم، دیدم که لباسی پشمین بر تن کرده و کلاهی بر سر نهاده و روی جانمازی از حصیر رو به قبله نشسته است. هنگامی که چشمش به من افتاد، فرمود: مانعی نیست، برو تمام اتاق‌ها را جستجو کن. سعید گوید: تمام اتاق‌ها و نیز وسائل حضرت را مورد بررسی قرار دادم و فقط دو کیسه - که یکی از آن‌ها به وسیله مهر و انگشتر مادر متوکل ممهور شده بود - یافتم. بعد از آن که همه جا را جستجو کردم و خدمت حضرت بازگشتم، فرمود: ای سعید! اطراف و زیر جانماز و همه جا را به خوبی جستجو بکن. پس چون جانماز را برداشتم، شمشیری در قلاف نهاده بود که آن را نیز به همراه دیگر اموال برداشتم و نزد متوکل آوردم. همین که متوکل چشمش بر آن دو کیسه و مهر مادرش افتاد، از مادر توضیح خواست که این‌ها چیست؟ مادرش در پاسخ گفت: آن موقعی که مریض شده بودی، این‌ها را برای شفای تو، نذر آن حضرت کردم؛ و چون سلامتی خود را باز یافتی، آن‌ها را برایش ارسال داشتم. پس متوکل دستور داد تا کیسه‌ای دیگر ضمیمه‌ی آن‌ها شود و با تمامی آنچه آورده بودیم، برای امام هادی علیه‌السلام ارجاع و تحویل آن حضرت گردید. سعید افزود: چون خدمت حضرت هادی علیه‌السلام بازگشتم، ضمن عذرخواهی و پوزش از جسارتی که کرده بودم، اموال را تحویل ایشان دادم. و سپس حضرت فرمود: ظالمین جزای ستم های خود را به زودی خواهند دید  🔹متن عربی: فقال لسعید الحاجب: اهجم علیه باللیل و خذ ما تجد عنده من الأموال و السلاح، و احمله الی. قال ابراهیم بن محمد: فقال لی سعید الحاجب: صرت الی داره باللیل، و معی سلم، فصعدت السطح، فلما نزلت علی بعض الدرج فی الظلمة لم أدر کیف أصل الی الدار، فنادانی: یا سعید! مکانک حتی یأتوک بشمعة، فلم ألبث أن أتونی بشمعة، فنزلت فوجدته علیه جبة صوف و قلنسوة منها، و سجادة علی حصیر بین یدیه، فلم أشک أنه کان یصلی، فقال لی: دونک البیوت، فدخلتها و فتشتها فلم أجد فیها شیئا، و وجدت البدرة فی بیته مختومة بخاتم أم المتوکل، و کیسا مختوما، و قال لی: دونک المصلی، فرفعته فوجدت سیفا فی جفن غیر ملبس. فأخذت ذلک و صرت الیه، فلما نظر الی خاتم أمه علی البدرة بعث الیها، فخرجت الیه فأخبرنی بعض خدم الخاصة أنها قالت له: کنت قد نذرت فی علتک لما أیست منک ان عوفیت حملت الیه من مالی عشرة آلاف دینار، فحملتها الیه، و هذا خاتمی علی الکیس، و فتح الکیس الآخر فاذا فیه أربعمائة دینار، فضم الی البدرة بدرة أخری، و أمرنی بحمل ذلک الیه فحملته، ورددت السیف و الکیسین و قلت له: یا سیدی! عز علی فقال لی: (سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون) پی نوشت ها:دانشنامه امام هادی علیه السلام به نقل از اصول کافی: ج 1، ص 499، ح 6، بحارالأنوار: ج 50، ص 198، ح 10. منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام علی هادی؛ عبدالله صالحی روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰دستور متوکل به قتل امام هادی علیه السلام در زندان و کندن قبر در مقابل حضرت راوندی از ابوسلیمان، و او از ابن‌اورمه نقل می‌کند که گفت: در روزگار متوکل به سامرا، و نزد سعید دربان رفتم، متوکل امام هادی علیه‌السلام را به او سپرده بود تا به قتل برساند، چون نزد او رفتم گفت: آیا دوست داری الاه خود را ببینی؟ گفتم: سبحان الله! الاه من دیدنی نیست. گفت: این آقایی که گمان دارید امام شما است! گفتم: بدم نمی‌آید. گفت: مامورم که او را به قتل برسانم، و من این کار را فردا خواهم کرد، اینک پیام رسان نزد اوست، چون بیرون آمد داخل شو. چیزی نگذشت که بیرون آمد، گفت: داخل شو. من به آن خانه‌ای که حضرت علیه‌السلام در آن زندانی بود درآمدم. دیدم جلو او قبری کنده‌اند، سلام کردم و سخت گریستم، امام علیه‌السلام فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ عرض کردم: برای آنچه می‌بینم. فرمود: برای این گریه مکن زیرا به این کار موفق نمی‌شوند، پس آرام گرفتم. و فرمود: بیش از دو روز نمی‌گذرد مگر آنکه خدا خون متوکل، و این دربانش را که دیدی می‌ریزد. سوگند به خدا دو روز نگذشته بود که متوکل و دربان او به قتل رسیدند. متن عربی: قال الراوندی: روی أبوسلیمان قال: حدثنا ابن أورمة، قال: خرجت أیام المتوکل الی سر من رأی، فدخلت علی سعید الحاجب و دفع المتوکل أباالحسن علیه‌السلام الیه لیقتله، فلما دخلت علیه قال: تحب أن تنظر الی الهک؟ قلت: سبحان الله! الهی لا تدرکه الأبصار. قال: هذا الذی تزعمون أنه امامکم! قلت: ما أکره ذلک. قال: قد أمرت بقتله و أنا فاعله غدا و عنده صاحب البرید فاذا خرج فادخل الیه. فلم ألبث أن خرج، قال: ادخل. فدخلت الدار التی کان فیها محبوسا، فاذا هو ذا بحیاله قبر یحفر فدخلت و سلمت و بکیت بکاء شدیدا قال: ما یبکیک؟ قلت: لما أری. قال: لا تبک لذلک فانه لا یتم لهم ذلک، فسکن ما کان بی. فقال: انه لا یلبث أکثر من یومین حتی یسفک الله دمه و دم صاحبه الذی رأیته. قال: فوالله ما مضی غیر یومین حتی قتل، و قتل صاحبه. 🔴🔴🔴فهرست دانشنامه امام هادی علیه السلام را ببینید و از روایت ها استفاده فرمایید: https://lib.eshia.ir/71809/1/1151 روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
فرزند بهترین کنیزان.pdf
232.4K
✍️پژوهشی درباره معنای واژه «پسر بهترین کنیزان پسر نوبیه» در این نوشته روایتی از امام رضا (علیه السلام) در دفاع از جواد الائمة (علیه السلام) مورد بررسی قرار گرفته است که اختلاف نسخه ها در آن تعیین مصداق عبارت (پسر بهترین کنیزان پسر نوبیه) را دچار تردید ساخته است. کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub
روایتی زیبا درباره سخن گفتن (علیه السلام) در لحظه ولادت ظهور نهمین نور ولایت حکیمه - دختر حضرت موسی بن جعفر و عمه‌ی امام محمد جواد علیهم‌السلام، حکایت کند: چون هنگام ولادت حضرت جواد الأئمه علیه‌السلام نزدیک شد، حضرت ابوالحسن، امام رضا علیه‌السلام مرا به همراه همسرش، خیزران - مادر حضرت جواد علیه‌السلام - با یک نفر قابله (ماما) داخل یک اتاق قرار داد و درب اطاق را بست. وقتی نیمه‌ی شب فرا رسید، ناگهان چراغ خاموش شد و اتاق تاریک گشت؛ و ما ناراحت و متحیر شدیم که در آن تاریکی، در چنین موقعیتی حساس چه کنیم؟ در همین تشویش و اضطراب به سر می‌بردیم که ناگاه درد زایمان برخیزران عرض شد؛ و اندکی بعد وجود مبارک و نورانی حضرت ابوجعفر، محمد جواد علیه‌السلام از مادر تولد یافت و با ظهور طلیعه‌ی نورش تمام اتاق روشن گشت. حکیمه گوید: به مادرش، خیزران گفتم: خداوند کریم به واسطه‌ی وجود مبارک و نورانی این نوزاد عزیز، تو را از روشنائی و نور چراغ بی‌نیاز گردانید. پس چون نوزاد بر زمین قرار گرفت، نشست و نور تشعشع انوار الهی، تمام اطراف بدنش را فرا گرفت، تا آن که صبح شد و پدر بزرگوارش حضرت ابوالحسن، علی بن موسی الرضا علیهماالسلام تشریف آورد؛ و با لبخندی نوزاد عزیز را در آغوش گرفت؛ و پس از لحظه‌ای او را در گهواره نهاد و به من فرمود: ای حکیمه! سعی کن که همیشه کنارش باشی. حکیمه در ادامه‌ی حکایت چنین گوید: چون روز سوم مولود فرا رسید، آن نوزاد عزیز چشم‌های خود را به سوی آسمان بلند نمود و بعد از آن نگاهی به سمت راست و سمت چپ کرد و سپس با زبان صریح و فصیح اظهار داشت: «أشهد أن لا اله الا الله، وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله». و هنگامی که شهادت بر یگانگی خداوند متعال و رسالت حضرت محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بر زبان جاری کرد، بسیار تعجب کردم و در حیرت قرار گرفته و با همان حالت از جای خود برخاستم و به حضور حضرت رضا علیه السلام آمدم و گفتم: صحنه ای بسیار عجیب و شگفت‌آوری را دیدم! امام علیه‌السلام فرمود: چه چیزی را مشاهده کرده‌ای؛ که باعث شگفتی تو گشته است؟ در جواب حضرت گفتم: این نوزاد کوچک چنین و چنان گفت، و تمام جریان را برایش بازگو کردم. همین که امام رضا علیه‌السلام سخن مرا شنید، تبسمی نمود و سپس فرمود: چیزهای معجزه‌آسا و حیرت‌انگیز بیشتری را نیز مشاهده خواهی کرد. [1] . [~hr~]پی نوشت ها: (1) الثاقب فی المناقب: ص 514، ح 432، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 394. المناقب لابن شهرآشوب حَكِيمَةُ بِنْتُ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَتْ‏ لَمَّا حَضَرَتْ وِلَادَةُ الْخَيْزُرَانِ أُمِّ أَبِي جَعْفَرٍ ع دَعَانِي الرِّضَا ع فَقَالَ يَا حَكِيمَةُ احْضُرِي وِلَادَتَهَا وَ ادْخُلِي وَ إِيَّاهَا وَ الْقَابِلَةَ بَيْتاً وَ وَضَعَ لَنَا مِصْبَاحاً وَ أَغْلَقَ الْبَابَ عَلَيْنَا فَلَمَّا أَخَذَهَا الطَّلْقُ طَفِئَ الْمِصْبَاحُ وَ بَيْنَ يَدَيْهَا طَسْتٌ فَاغْتَمَمْتُ بِطَفْ‏ءِ الْمِصْبَاحِ فَبَيْنَا نَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ بَدَرَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فِي الطَّسْتِ وَ إِذَا عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ رَقِيقٌ كَهَيْئَةِ الثَّوْبِ يَسْطَعُ نُورُهُ حَتَّى الْبَيْتَ فَأَبْصَرْنَاهُ فَأَخَذْتُهُ فَوَضَعْتُهُ فِي حَجْرِي وَ نَزَعْتُ عَنْهُ ذَلِكَ الْغِشَاءَ فَجَاءَ الرِّضَا ع وَ فَتَحَ الْبَابَ وَ قَدْ فَرَغْنَا مِنْ أَمْرِهِ فَأَخَذَهُ وَ وَضَعَهُ فِي الْمَهْدِ وَ قَالَ لِي يَا حَكِيمَةُ الْزَمِي مَهْدَهُ قَالَتْ فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ نَظَرَ يَمِينَهُ وَ يَسَارَهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَقُمْتُ ذَعِرَةً فَزِعَةً فَأَتَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع فَقُلْتُ لَهُ لَقَدْ سَمِعْتُ مِنْ هَذَا الصَّبِيِّ عَجَباً فَقَالَ وَ مَا ذَاكِ فَأَخْبَرْتُهُ الْخَبَرَ فَقَالَ يَا حَكِيمَةُ کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub
🔰بیشتر از طرف مادرم طواف کن. طواف کردن به نیابت معصومین کلینی گفته است: از موسی بن قاسم روایت شده که گفت: به امام جواد علیه السلام عرض کردم: می خواستم از طرف شما و از طرف پدر بزرگوارتان طواف کنم؛ اما به من گفتند: از طرف جانشینان رسول اکرم طواف کردن روا نیست. حضرت به من فرمود: هر اندازه می توانی، طواف کن که البته جایز است. سه سال بعد به حضرت عرض کردم: همانا من از شما اجازه گرفتم که به نیابت شما و پدر بزرگوارتان طواف نمایم و شما اجازه دادید و من، از طرف شما و پدرتان طواف فراوان بجای آوردم؛ سپس حقیقتی به دلم راهافت و آن را عملی کردم. حضرت فرمود: آن چیست؟ عرض کردم: روز اول از طرف رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم طواف نمودم؛ پس حضرت سه مرتبه فرمود: درود خداوند بر رسول خدا باد؛ روز دوم از طرف امیر مؤمنان، روز سوم به نیابت امام حسن، روز چهارم به نیابت امام حسین، روز پنجم از طرف امام سجاد، روز ششم از طرف امام محمد باقر، روز هفتم به نیابت امام جعفر صادق، روز هشتم به نیابت جد بزرگوارت امام موسی کاظم و روز نهم از طرف پدر بزرگوارت امام رضا و روز دهم به نیابت خودتان، ای سید و سرور من! طواف کردم و اینان، کسانی هستند که بین خود و خدای متعال، ولایتشان را گردن نهاده ام. حضرت فرمود: بنابراین، به خدا سوگند! بین خود و خدایت، دینی را پذیرفته ای که خدای متعال، جز آن را از بندگان خود قبول نمی کند. عرض کردم: چه بسا به نیابت مادر گرامی ات، حضرت فاطمه هم طواف کرده ام، چنانکه گاهی هم انجام نداده ام. حضرت فرمود: از طرف مادرم، زیاد طواف کن؛ چه اینکه این، بهترین کاری است که می توانی انجام دهی؛ انشاء الله. [1] . [~hr~]پی نوشت ها: (1) کافی 4: 314 ح 2. منبع: فرهنگ جامع سخنان امام جواد؛ روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰گزارش نقش زینب کبری در تشجیع مردم برای خونخواهی سیدالشهدا علیه السلام در کتاب اخبار الزینبات ابوالحسین یحیی عبیدلی از سادات شریف که با چهار واسطه به امام سجاد علیه السلام می رسد کتابی به نام اخبار الزینبات نوشته است که به مرور به فراموشی سپرده شده است و چه بسا برخی عبارات آن در کتب دیگر اصحاب یافت نشود. مرحوم آیت‌الله شهاب‌الدین مرعشی نجفی در مقدمه این کتاب آورده است: «هو العلامة الجليل ، الشريف الطاهر ، المُحَدّث المُفَسّر ، النَسّابة ، الثِقَة الأمين ، أبو الحسين : يحيى العُبيدلي المَدَني ، العقيقي الأعرجي ، بن الحسن بن جعفر الحُجّة بن عبيد الله الأعرج ، ابن الحسين الأصغر ، ابن الإمام السجاد زين العابدين علي بن الحسين عليه‌السلام.» همچنین ایشان می فرماید: علمای شیعه از جمله شیخ مفید، شیخ طوسی، شیخ صدوق و دیگران از او روایت نقل کرده اند. 🔸به هر حال یکی از نقل های این کتاب درباره تشجیع مردم به خونخواهی امام حسین علیه السلام توسط زینب کبری سلام الله علیها است. همچنین در این نقل آورده است: زینب کبری سلام الله علیها در بین مردم درباره خونخواهی امام حسین علیه السلام سخنرانی کرد و وقتی خبر این حرکات حضرت به یزید رسید او به والی مدینه دستور داد زینب کبری را به بیرون رفتن از مدینه وادار کند. طبق کتاب اخبار الزینبات البته این به خروج زینب کبری به مصر منتهی شده است. اما اگرچه مقصد زینب کبری به مصر یا به شام محل تامل تاریخی است اما اصل این گزارش، قابل توجه است. او نقل می کند: حدّثنا زهران بن مالك ، قال سمعتُ عبد الله بن عبد الرحمن العتبي يقول : حدّثني موسى بن سلمة ، عن الفضل بن سهل ، عن علي بن موسى ، قال :أخبرني قاسم بن عبد الرزاق ، وعلي بن أحمد الباهلي ، قالا : أخبرنا مُصعَب بن عبد الله قال : كانت زينب بنت علي ـ وهي بالمدينة ـ تُؤلّبُ الناس على القيام بأخذ ثار الحسين. فلمّا قام عبد الله بن الزبير بمكّة ، وحَمَل الناس على الأخذ بثار الحسين ، وخلع يزيد ، بَلَغ ذلك أهل المدينة ، فخطبت فيهم زينب ، وصارت تؤلّبهم على القيام للأخذ بالثار ، فبَلَغَ ذلك عمرو بن سعيد ، فكتب إلى يزيد يُعلِمُه بالخبر. فكتب [ يزيد ] إليه : « أن فَرّق بينها وبينهم » فأمر أن يُنادى عليها بالخروج من المدينة والإقامة حيث تشاء. فقالت : « قد علم الله ما صار إلينا ، قُتِل خَيرُنا ، وانسَقنا كما تُساق الأنعام ، وحُمِلنا على الأقتاب ، فوالله لا خرجنا وإن أُهريقَت دماؤنا ». فقالت لها زينب بنت عقيل : « يا ابنة عمّاه! قد صدقنا الله وعده وأورثنا الأرض نتبوّأُ منها حيث نشاء. فطيبي نفساً وقَرّي عيناً ، وسيجزي الله الظالمين. أتُريدين بعد هذا هوانا؟! إرحَلي إلى بلد آمِن » روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub
🔰فداکاری شهید طیب حاج رضایی به نقل از کتاب کوچه نقاش ها خاطرات جانباز دفاع مقدس مرحوم سید ابوالفضل کاظمی 🔸محمد عروس چگونه انقلابی شد؟ محمد باقریان معروف به محمد عروس یكی از مبارزان سیاسی قبل از انقلاب یكی از كسانی كه تقریبا همیشه با دایی سید حبیب جفت و جور و رفیق چهار دانگش بود، آقامحمد باقریان بود. این آدم از بس خوش قواره و خوش رخ بود، تو محل معروف بود به «محمد عروس». وقتی ازكوچه‌ی ما رد می‌شد، می‌ایستادیم و بازوها، سركول و سینه‌ی ستبر و هیكل ورزشكاری‌اش راتماشا می‌كردیم. چشم‌های درشت، موهای فرفری و طرز راه رفتنش كه خیلی با وقار و با ابهت بود، با قدم‌ های سنگین، چشم همه را می‌گرفت. او همیشه با دایی حبیب به مسجد و هیئت می‌رفت و هر وقت مرا می‌دید، با مهربانی نگاهم می‌كرد. از جمله حوادثی كه در كوچه برام اتفاق افتاد، این بود كه خرداد سال 1342 چله‌ی تابستان،زیرآفتاب داغ، با یك عرق گیر داشتیم فوتبال بازی می‌كردیم. از جایی كه بازی می‌كردیم،یعنی از سرخیابان انبار گندم، میدان (امین‌السلطان) بار فروش‌ها پیدا بود. كامیون‌ها و گاری‌ ها را قشنگ می‌دیدیم كه میوه و سبزی جابه‌جا می‌كنند. شاگرد بار فروش‌ها صبح تا شب حنجره پاره می‌كردندبرای جلب مشتری. همین طور كه این به آن و آن به این پاس می‌دادیم و شوت می‌كردیم، یك عده چوب به دست، عربده‌كشان از میدان بار فروش‌ها ریختند بیرون! چوب‌هایشان به كلفتی دسته بیل بود. یقین، از خیابان صاحب جمع خریده بودند. این یك عده، به حمایت از آقای خمینی شعار می‌دادند «خمینی عزیزم، بگو تا خون بریزم» یا «یامرگ یا خمینی»، و آن عده‌ی دیگر كه در میدان به تماشا نشسته بودند، تیر می‌كردند تحریك وتشویق می كردند. جمعی، از میدان آمدند بیرون و رفتند طرف میدان شاه. چند دقیقه‌ی بعد، ماشین شهربانی آمد وآژان‌ها ریختند و زد و خورد و تیراندازی شد. ما فقط ماتمان برده بود و تماشا می‌كردیم. می‌ترسیدیم جلو برویم.آن روز، وسط جمعیت، محمد عروس را دیدم كه می‌دود و شعار می‌دهد. چند روز بعد، از دایی سید حبیب شنفتم كه آژان‌ها، محمد عروس و چند تا از سركرده‌های شورشی‌ها را گرفته‌اند و به زندان انداخته‌اند. من در آن ماجرا برای اولین بار اسم «آقای خمینی»را شنیدم. قیام خرداد 1342 برضد شاه، از آن جا شروع شد برای همین، اسم میدان شاه را «میدان قیام» گذاشتند و به همین اسم ماند و شد مقدمه‌ی انقلاب اسلامی. اما حساسیت و علاقه‌ای كه به محمد آقای عروس داشتم، باعث شد كه پی‌گیر قصه‌ی آن روزبشوم و دوستی و رفاقت ریشه‌داری بین من و محمد آقا پا بگیرد. برای همین، طالبم كه بقیه‌ی ماجرا محمد عروس را همین جا بگویم. سال 56، از طریق دایی سید حبیب خبردار شدم كه محمد عروس بعد از سیزده سال، از زندان آزادشده، چون خیلی تو نخ محمد آقا بودم، یك روز به دیدنش رفتم. خصوصا در آن روزها، بحث مبارزه باشاه داغ بود و آدم‌هایی مثل محمد عروس كه صابون زندان شاه به تن شان خورده بود، حرف‌های زیادی برای گفتن داشتند.  محمد آقا، مثل گذشته، خوش رخ، و خوش قواره بود، فقط كمی شكسته شده بود. چند ساعتی با هم گپ زدیم و از این در و آن در گفتیم. یكی از چیزهای شنیدنی كه محمد آقای عروس برام گفت، این بود: «وقتی در زندان بودم، چندروحانی رو هم به بند ما آوردند و دستگاه شاه چند چاقوكش و قداره بند سابقه‌دار را قاتی آن‌ها كرد تا باعث آزار و اذیت آن‌ها بشن. ازش پرسیدم: «آن روز كه بار فروش‌ها از میدون ریختن بیرون، خرداد 1342 بود و من با بچه‌ها توكوچه بازی می‌كردم. خیلی طالبم بدونم بعدش چی شد؟ محمد آقا درباره‌ی آن روز گفت: - بعد ازاین كه شهربانی و ساواك ریختن و ما رو كت بسته بردن به شهربانی، حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین كاردی، عباس كاردی، حاج آقا توسلی، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاهری هم قاتی ما بودن و دستگیر شدن. همه‌ی آن‌ها، بار فروش‌های میدان بودن و به خاطر آقای خمینی ریختن تو خیابون و به نفع او شعار دادند؛ اما سردم‌دار همه‌ی این‌ها، "طیب" بود. @rozehayemaktoub
چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاجی رضایی رو كت بسته آوردند و توبند ما انداختن. وقتی ما رو به زندان باغ شاه بردند، طیب هم همراهون بود. من باهاش كاری نداشتم، چون همیشه دوروبرش یك مشت چاقوكش بود. خودش هم از بزن بهادرها و لات‌های تهران بود و طرف‌دار شاه؛ جوری كه وقتی فرح پهلوی بچه‌دارشد و پسر اول رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب كوچه و محل را چراغونی كرد. رو همین حساب تاطیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش كردم. دستبند به دستش بود. سلام كرد و گفت:محمد آقا ما رفیق نامرد نیستیم. جوابش رو ندادم؛ اما می‌دونستم كه ساواك از علاقه‌ی طیب به آقای خمینی سوء استفاده می‌كند. آن زمان طیب با «شعبان» سرشاخ بود. هر دو یكه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدارداشت. شعبان ورزشكار بود و طرف‌دار شاه؛ طیب میدان‌دار و بارفروش و دست و دل‌باز و خیر و یتیم نواز. در حالی كه همیشه شنیده بودیم او طرف‌دار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت وطیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال واحوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا می‌دونه. سران مملكت جلسه گذاشتند كه با طیب زد و بند كنند و وادارش كنند كه بگه خمینی به من پول داده تابار فروش‌ها رو تیر كنم. آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: «حرف‌های شمادرست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه‌ی حضرت زهرا (س)در نمی‌افتیم. من این سید رونمی‌شناسم؛ اما با او در نمی‌افتم. عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حكم اعدام داد و به برادران كاردی و شمشاد و بقیه ده تا پانزده سال زندان دادند. بعد از اعلام حكم، ما را به بند هامون منتقل كردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت:‌«محمد باقری، حاج علی نوری، اعلی حضرت، با یك درجه تخفیف، عفو ملوكانه به شما داده. اینها رو گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منو تحریك كرد؛ اما طیب كه تو یك سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: «این حرف‌ها رو برای ننه‌ات بزن یك بارگفتم باز هم می‌گم؛ من با بچه‌ی حضرت زهرا در نمی‌افتم. شهید طیب حاج رضایی فردا شب صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می‌برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن طیب زد به میله‌ی سلول من و گفت: «محمد آقا اگر یك روز خمینی رو دیدی سلام منو بهش برسون و بگو؛ خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند؛ ما ندیده شما رو خریدیم. نیم ساعت بعد صدای رگبار آمد و معلوم شد كه تیربارونشون كردن. طیب رسم مردانگی رو به جاآورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم حیرون كار طیب هستم. محمد آقا هر وقت این قصه را برایم می‌گفت، به پهنای صورت اشك می‌ریخت و می‌گفت: هر وقت یاد آن شب می‌افتم، قلبم می‌گیره. خیلی طیب رو اذیت كردن تا از شاه طلب بخشش كنه؛ اما خدااگر بخواد كسی رو بخره، می‌خره. اسم طیب و حاج اسماعیل رضایی تا قیامت موندگاره. آن روز من با دقت به حرف‌های محمد آقا گوش كردم و مدام در این فكر بودم كه این خمینی كه بوده كه طیب حاضر شد جانش را برای او بدهد؟‌ حرف‌های بی‌نظیر محمد آقا مرا مشتاق كرد. از آن به بعد بیشتر به دیدنش می‌رفتم. محمد آقا برای این انقلاب زیاد زحمت كشید. مرد زندان‌های قزل‌قلعه، بندرعباس و سیرجان كه جوانی‌اش را در آنها گذرانده بود، بسیار مورد بی‌مهری قرارگرفت. بسیاری از پرچم‌داران ومشتی‌های خرداد 42 كه به رحمت حق رفته‌اند، نامشان هم غریب است. سال 63، وقتی مجروح شدم محمد آقا به عیادتم آمد و خیلی به حقیر لطف و محبت كرد. ایشان بسیار قانع بود و هرگز به رنج‌ها و سختی‌هایی كه كشید و به زندان‌هایی كه رفت، ننازید و سركسی منت نگذاشت و نگفت كه همه‌ی این انقلاب مال من است؛ چون چند سال زندان رفته‌ام. بسیار كم‌توقع و سر به زیر و پاك سیرت بود. برای شادی روح امام راحل و همه ایثارگران و شهدای مظلوم انقلاب، دفاع مقدس، دفاع از حرم و دفاع از امنیت صلوات @rozehayemaktoub