eitaa logo
روضه دفتری مجمع الذاکرین اهلبیت (ع)
3.9هزار دنبال‌کننده
48 عکس
43 ویدیو
7 فایل
شامل اشعار و متن روضه با مدیریت خادم الحسین کربلایی محمد مسلمی ارتباط با مدیر @moslemi_124 لینک کانال @rozehdaftari پذیرش تبلیغات👈 @moslemi_124
مشاهده در ایتا
دانلود
********************** متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام ـ متن روضه ششم محرم ـ حاج مهدی سلحشور تا که از چهره ات نقاب افتاد رونق بزم آفتاب افتاد چهره ی مجتبائیت گُل کرد در دل دشت التهاب افتاد دید عباس رزم شاگردش دید صحرا در اضطراب افتاد وقتی اومد شروع کرد با اون ملعون ازرق شامی جنگیدن،با پسراش جنگیدن،عباس بالا بلندی ایستاده بود،هی قاسم رو تشویق میکرد،مرحبا به قاسم،نمی دونم مادرش کربلا اومده یا نه،اما اگه اومده اون لحظات با صدای تشویقات عباس،چه حالی پیدا میکرد نجمه خاتون،قاسمم بارک الله،بارک الله،احتمال به قریب به یقیق،اومده کربلا،آخه اومد دید پشت خیمه ها قاسم نشسته زانوهاش رو بغل گرفته بود،داره گریه میکنه،قاسمم برا چی داری گریه میکنی؟گفت:مادر دو تا منظره یادم اومد الان،اول یادم افتاد،وقتی لحظات آخر،بابام داشت جون میداد،عموم حسین کنار بابام نشسته بود،یه وقت دست من و تو دست حسین گذاشت،صدا زد گفت:حسین جان،این امانت من دست تواست تا کربلا،فهمیدی برا چی ابی عبدالله با تأمل اجازه میدان  رفتن به قاسم داد به قاسم بر خلاف  علی اکبر،علی اکبر که میخواست بره میدان،معطل نکرد ابی عبدالله،وقتی اومد بی معطلی گفت:بابا برو،علی جان برو میدان،اما قبلش برو یه بار زینب تو رو ببینه،بچه ها تو خیمه تو رو ببینند،اما قاسم اومد ابی عبدالله این پا اون پا کرد،معطل کرد،چرا؟چون لحظات آخر،امام حسین دست قاسم رو گذاشت تو دست برادرش،داداش این امانت پیشت باشه،میدونی دلم کجا رفت؟تا علی اومد بدن فاطمه رو تو خاک بذاره،گفت: تا ابد مجروح زخم کاری ام وای من از این امانت داری ام مادر یادم نمیره اون منظره رو،بابام گفت کربلا،برا عموت جان فشانی کن،من خودمو آماده کرده بودم،برا امروز،دیشب ام که از عموم پرسیدم،آیا من به شهادت میرسم،یا نه؟عموم گفت:قاسمم مرگ در ذائقه ات چه طوره؟ گفتم: احلی من العسل،از عسل شیرین تره”بچه رزمنده ها با این جمله خیلی انس دارند”اما امروز رفتم از عموم اذن بگیرم،اجازه نمیده من برم میدان،چیکار کنم،پس چی شد،که گفت:به بلای عظیمی دچار میشی،کو اون بلای عظیم،عموم که اجازه میدان رفتن به من نمیده،حالا یا بازو بند،یا صندوقچه،گفت: قاسمم این و بردار به عموت نشون بده،اگه عموم این دست خط رو ببینه،دست رد به سینه ات نمیزنه،تا قاسم دست خط پدر رو داد خدمت ابی عبدالله،ابی عبدالله رو چشماش کشید،گفت:بوی حسنم رو داره میده،بوی برادرم رو داره میده،وقتی خواست بره میدان،روایت میگه دست در گردن عمو انداخت،اینقدر حسین و قاسم با هم گریه کردند،وغُشی علیهما،دوتایی رو زمین افتادند همه از نعره ی تو فهمیدند کار با پور بوتراب افتاد تا حریف نبرد تو نشدند بارش سنگ در شتاب افتاد گفت:نمی تونید با این نوجوان بجنگید،سنگ بارانش کنید،چند نفروکربلا سنگباران کردند،اول حر بود عابس بود،قاسم بود،اما سنگ باران چهارم،اصلاً قابل قیاس با کسی نبود،دور حسین رو تو گودال گرفتند،امام باقر فرمود:اینقدر سنگ به بدن بابام زدند گوئیا زخم آتشین خوردی           یا عمو گفتی و زمین خوردی به سرت سر رسیده ام برخیز    شاخه ی یاس چیده ام برخیز سیزده سال انعکاس حسین       پسر قد کشیده ام برخیز خاطرات قدیمی یثرب              اشک های چکیده ام برخیز تا نفس های آخرت نشود           تا کنارت رسیده ام برخیز من جوان مرده ام بمان پیشم  خسته ام قد خمیده ام برخیز با تنت در برابرم چه کنم شرمگین از برادرم چه کنم که زده شانه ات به پنجه ی خویش    که چنین تاب داده مویت را حیف مشتی زکاکُلت مانده          گیسویت دست قاتلت مانده بیشتر مثل مجتبی شده ای   ولی افسوس بی صدا شده ای مثل آیینه ای که خورده زمین ادامه👇@rozeh_daftary
     تکه تکه،جداجدا شده ای قد کشیدی شبیه عباسم        هر کجا تیر خورده وا شده ای صدای قاسم که بلند شد،یا عما،بازم بر خلاف علی اکبر،که صدای علی اومد،زینب میگه دیدم زانوهای داداشم داره میلرزه،آروم سوار بر مرکب شد،حسین دیگه رمق نداره،اما تا صدای قاسم اومد،روایت میگه،عقاب آسا اومد وسط میدان،اون نانجیبی که اومده،قاتلی که کنار قاسمه،ابی عبدالله بعضی از روایات میگن:اون نانجیب رو به درک واصل کرد،بعضی ها میگن دستش قطع شد رو زمین افتاد،امدن اینو نجات بدن،بدن قاسم زیر سُم اسب ها بود،مجسم کنی،بیچاره ات میکنه،این ناجیب ها رو که ابی عبدالله فراری داد،دید قاسم پاهاشو داره رو زمین،میکشه،آروم میگه یا عما،گفت:برا عموت خیلی سخته صداش بزنی،نتونه کاری برات انجام بده،عزیزبرادرم. سئواله برا من،چرا به قاسم گفتی اقاجان به بلای عظیم،دچار میشی؟بلای عظیم هم بود،تنها بدنی است که دو بار پامال سُم مرکب ها شده،اما عرضم اینه،هر جوری بود بدن رو از زمین برداشت،درسته سینه به سینه قاسم پاها رو زمین میکشید،اون نوجوانی که پاهاش به رکاب مرکب نمی رسید،پاها رو زمین میکشید،بلاخره بدن رو آورد به خیمه،اما بدن علی اکبر رو هرچی نگاه کرد،دید تنهایی نمیتونه برداره،گفت:جوانهای بنی هاشم بیایید….بلند بگو یا حسین. ***********************
******************* متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام ـ متن روضه ششم محرم ـ سید مهدی میرداماد این خانواده همینن، قول بدن پای قولشون می مونن،شب عاشوراء این آقا زاده ی سیزده ساله ای که امشب اومدی براش ناله بزنی،وقتی عمو بهش گفت:مرگ در نزد تو چگونه است،چه کرده من نمی دونم،این جمله چقدر زیبا می درخشه بر تارک تاریخ کربلا،وقتی دید وجود قاسم لبالب از عشق شهادته،تا قاسم گفت:اهلا من العسل،بعد گفت:عمو آیا من کشته میشم فردا،آیا اجازه  میدان دارم خودم رو برات فدا کنم،عمو بهش قول داد،فردا تو رو می کشند، ابی عبدالله از شب عاشوراء تکلیف قاسم رو روشن کرد،فرمود:می کشنت،به بلای عظیمی دچارت می کنن،همه ی مقاتل نوشتند،من می خوام بگم این بلای عظیم چیه امشب،قول داد قاسمم خودت رو آماده کن،از موقعی که عمو بهش گفت تو رو می کشند،دیگه سر از پا نمی شناخت،اول رفت تو خیمه ،مادرم شمشیرم رو بده،خودش رو آماده کرد،جانم به این آقازاده،چه کرده امام حسن علیه السلام،چه پسری،چه میوه ی دلی،چه اتفاقی است که یک جوون سیزده ساله این قدر جگردار می شه،این قدر نترس می شه،این قدر بی مهابا،وقتی مقتل رو ورق می زنی،می بینی این آقا زاده زده به قلب لشکر،ان تنکرونی فانابن الحسن، چند هزار نفر ،جلوی قاسم لال شدند،وقتی گفت:من پسر حسنم ،آیا این به خاطر اینه که پسر امام مجتبی است،یه دلیلش همینه،آقا امام باقر علیه السلام فرمود:خوشبخت اون پدری است که پسرش رفتار و کردار و چهره اش به او بره، این پدر می تونه بگه من خوشبختم،آقا امام حسن علیه السلام،شما چیکار کردید تو جمل،چه کردی تو اون جنگ ها که این پسر سیزده ساله ات،یه نفری بایسته بگه اهلا من العسل،یه حرفی بزنم سادات ببخشند،درسته این پسر امام مجتبی است،اما نوه ی زهراست،این پسر ،نوه ی صدیقه ی کبری است،اصلاً شیر مادر تو وجودشه،مادر بزرگ وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها باشه،قربونش برم،این ها به مادربزرگشون رفتن،هم خودش و هم اون عبدالله،عبدالله هم همینه،اینها به مادر بزرگ رفتن،هم به امیر المؤمنین علیه السلام،هم به بی بی دوعالم، اجازه بده من یه جمله بگم،اینها بی خود نبود اینهمه شجاع بودن یه تنه به قلب دشمن زدند،آخه مادر بزرگشون هم یه نفری جلو همه ایستاد،ببخشید مُحرمه، نمی تونم راحت روضه ی فاطمیه بخونم،اما یه جمله ،سادات گریه می کنن؟ اینها از مادر بزرگ یادگرفتن،یه نفری اومد کمر بند مولارو گرفت،برو مقتل رو بخون،وقتی عمو بهش اجازه ی میدان داد،رفت،اومد از عمو جدا بشه،اون وداع و  اون گریه ها و حتی غشیه علیهما بماند، می دونی قاسم یه نگاه به عمو کرد چی گفت:دقیقاً همون جمله ای رو گفت،که مادرش تو مدینه گفت،وقتی از تو مسجد مولا رو آورد بیرون،یه نگاه کرد فرمود: روحی لروحک الفداه یا اباالحسن،نفسی بنفسک الوقاء یا اباالحسن،قاسمم یه نگاه به عمو کرد، عمو قاسم فدات بشه،اجازه دادی من برم،رفت میدان،چه میدان رفتنی،شروع کرد رجز خوندن،الله اکبر،تا خودش رو معرفی نکرده، حواست هست قاسم چه جوری رفته میدان،قاسم تنها شهیدی است که به اندازه بدنش سپر و جوشن پیدا نشد،ابی عبدالله یه تیکه از آستینش رو کند،هم براش عمامه درست کرد،تحت حنکش رو مثل کفن تن قاسم پوشوند،حواست هست یا نه،اصلاً تصور میکنی یه نوجوان سیزده ساله،هر کاری کردن،پاش به رکاب اسب نرسید، لااله الا الله ،می خوام یه حرفی بزنم،شب شیشم دارم میگم،می دونی لشکر دشمن جوهرو وجود نداشتن این نانجیب ها،اصلاً از مبارزه تن به تن فراری بودن،شما برو تاریخ رو ورق بزن،اینها آدمی نبودن رو در رو با کسی مقابله کنند،نامرد بودند،همه کاراشون رو کوفیا با نامردی جلو بردن، می دونی رسمشون چی بود،رسمشون این بود،اول سنگ باران می کردند،خودت جلو تر از من برو،کربلا چهار نفر رو سنگ بارون کردند،خیلی عجیبه،یه بار حُرّ رو سنگ بارون کردند،مقتل می گه یه بار عابث  رو سنگ بارون کردن،یه بارم قاسم سیزده ساله رو،آخریشم که خود ارباب بی کفن ما حسین علیه السلام بود،داشت حرف می زد،سنگ بارونش کردن،بگذرم،تا گفت: ان تنکرونی فانابن الحسن،لشکر دیدن حریف این نمی شن،داستان ارزق شامی رو شنیدید، هر کی رو فرستادن،تک به تک ،تن به تن با قاسم بجنگه دیدن نه، این معلوم جگر داره،فهمیدن این نوه ی علی است،دیدن فایده نداره،لشکر و باز کردن،قاسم و کشوندن وسط لشکر دشمن،وقتی قاسم اومد وسط میدان،هی پشت سرش لشکر جمع شد،قاسم رو محاصره کردن،شروع کردن سنگ باران کردن،ای وای…@rozeh_daftary ادامه👇
تا لاله گون شود کفنم بیشتر زدند از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود گفتم که زاده ی حسنم بیشتر زدند این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود گفتم  علی و بر دهنم بیشتر زدند  حسین………شما باید نگاه کنید ببینید یه عالم بامحاسن سفید اشک می ریزه،آدم منقلب می شه،حالا تصور کن،امام زمان(عج)با این روضه ها چه میکنه،یه بیت: می خواستند از نظر عمق زخم ها پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند فقط یه جمله بگم،یه لحظه کار به جایی رسید ابی عبدالله دید صدای قاسم داره میآد،یکی از لابه لای اسب ها هی می گه عمو کجایی، حسین………قربونت برم آقا جان،من شک ندارم تو قاسم رو بیشتر از علی اکبر می خواستی،این جنس شما اهلبیته،آخه این یتیمه،این عزیز داداشته،           یادگاری بود،ای وای،رسید به قاسم، بعضی مقاتل نوشتند،ابی عبدالله تا رسید دید سر قاسم تو دست قاتله،الانه که سر از بدنش جدا کنه،آی حسین… می خوام یه جمله بگم،هر کی تاحالا ناله نزده،ای وای، ابی عبدالله چقدر قد داره،قد و بالای حضرت چقدره،یه نوجوان سیزده ساله ام چقدر قد داره،خودت دیگه بقیه روضه رو بخون،من میشینم گریه میکنم،لشکر دیدن ابی عبدالله قاسم رو بغل کرده،می خوای بدونی بلای عظیم یعنی چی؟دیدن قاسم رو حسین به سینه چسبونده،اما پاهاش رو زمین کشیده می شه، ای حسین……………. حالا دستت رو بیار بالا به نیت فرج امام زمان(عج)،سه مرتبه یا حسین،یاحسین،یاحسین @rozeh_daftary منبع: کتاب گودال سرخ
********************** متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام ـ متن روضه ششم محرم ـ حاج محمدرضا طاهری امشب شب یتیم نوازیه،دو ساله بود،تو بغل عمو جان بزرگ شد،یه عقده ای رو سینه قاسم بن الحسن بوده،اون روزای آخر عمر باباش،با بابا از خونه می اومد بیرون،نگاه میکرد بعضی ها هم که میان سلام  می کنند،بچه با بابا داره قدم  می زنه،انگار با همه ی قدرت دنیا داره قدم  می زنه،دلش قرصه،اونم بابایی مثل امام حسن علیه السلام،میومدن جلوی چشم این بچه سلام میدادن،می گفتند:السلام علیک یا مُذل المؤمنین،بچه سئوال می کنه،برا چی اینها این طوری میگن؟حتماً عمو جانش براش گفته،عزیز دلم اینها متوجه نیستن،بابات کار خدایی کرده،صلح کرده با معاویه،اینها یه دونه شون هم مرد جنگی نیستند بابات رو یاری کنن،همین ها که می اومدن می گفتند، السلام علیک یا مُذل المؤمنین،همین ها برا معاویه می نوشتند،اگر تو دستور بدی حسن بن علی رو کت بسته تحویلت می دیدم،اگه امام حسن علیه السلام یاران باوفایی مثل حبیب،مثل مسلم،مثل زهیر،هرکدوم رو داشتن ،امام حسن علیه السلام مگر صلح می کردند،یه عقده دیگه هم توی سینه این بچه هست،دو ساله بود وقتی بابا به شهادت رسید،همراه عمو عباس بوده،عباس میگه: اون روزها که قلب زهرا خون میشد بدن مجتبی تیر بارون می شد قاسمش تو چشم من نگاه میکرد برای انتقام من خدا خدا میکرد هی نگاه به عمو عباس می کرد،عمو می گفت:عزیزم صبر کن،داداشم من و مأمور به صبر کرده،و الا یه دونه از اینها رو نمی گذاشتم زنده بمونن،ابی عبدالله فرمود:خدا من رو مأمور به صبر کرده،عباسم صبر کن قربونت برم،ان شاءالله کربلا،حالا تو پوست خودش نمی گنجه،از شب قبل هی سئوال میکنه،عمو جان آیا من هم قردا کشته میشم،می خواد به این نانجیب هایی که یه عمری باباشو این طور خطاب می کردند،نشون بده من بچه ی همون امام مجتبی هستم،عجیبه جنگ کردن قاسم بن الحسن،سیزده ساله شه ،وقتی عمو اجازه نداد،نشت رو خاک ها غم همه ی دلش رو گرفته بود،زانوی غم بغل گرفته بود،یادش افتاد،باباش امام حسن علیه السلام،یه تعویذی رو بازوش بسته گفت: هر موقع همه غم های عالم رو دلت نشست،این رو باز کن بخون،دید دست خط باباش امام حسنه،قاسمم کربلا من نیستم،داداش غریبم رو یاری کنم،نکنه از قافله ی شهدا جا بمونی قاسم،دوید اومد خدمت ابی عبدالله، عمو جان بگیر بخون دست خط بابامه،روایت نوشته ابی عبدالله تا نگاه کرد دستخط امام حسن رو،اینقدر بلند بلند گریه کرد،ناله زد،بُکاءً شدیدا،در روایت آورده،ابی عبدالله نفسش به شماره افتاد،دستخط برادر مظلومش رو بوسه زد،اینجا بود که دست گردن هم انداختند،پشت خیمه ها همه زن و بچه ها دارن نگاه میکنند،حتی غشیه علیهما،هر دو روی خاک افتادند،می خواد سوار بر اسب بشه عمو جان کمکش کرد،قدش نمی رسه پاهاش به رکاب نمی رسه،اما طفل این خانواده ام برا جنگیدن به همه ی اینها درس می ده،مشق میکنه جنگیدن رو،خیلی ها رو قاسم بن الحسن به درک واصل کرد،می گن اومد روبروی عمرسعد ملعون ایستاد،گفت:ای از خدا بی خبر،دم از اسلام می زنی، ببین اهلبیت پیغمبر،تو خیمه ها صدای العطش شون به آسمانه،رجز خوند،عمر سعد می شناسه،آشناس با این خانواده،یه نانجیبی بود به نام ارزق شامی،تاریخ نوشه این با هزار نفرتو دلاوری برابری می کرد،عمر سعد گفت:برو تو باید بری با این بجنگی،بهش بر خورد،گفت:من برم،می خوای منو جلو همه کنف بکنی،آبروم رو ببری،این بچه است،عمر سعد گفت:تو که نمی شناسی این کیه،این پسر حسن بن علی ه،نوه ی حیدره،گفت:غصه نخور،من یکی از بچه هام رو می فرستم سرشو برات بیاره،چهار تا بچه داره، تو کربلا کنار بابا حاضرند،فرزند اول رو فرستاد،قاسم بن الحسن به درک واصل کرد،فرزند دوم به درک واصل شد،چهار پسرش رو خاک افتادند،خودش غضب ناک اومد،می گن وقتی اومد به جنگ قاسم ابی عبدالله زن ادامه👇
و بچه رو جمع کرد،فرمودکه دست به دعا بشید برا قاسم،خدا کمکش کنه، اینجام قاسم بن الحسن،با ترفند جنگی گفت: به جنگ من اومدی،هنوز زین اسبت بازه، برگشت پشتش رو نگاه کنه،شیر بچه ی امام حسن علیه السلام باشمشیر دو نیمش کرد،صدای الله اکبر از خیام حسین بلند شد،قصد برچم دار کفار رو کرد،به دل دشمن زد،گفتن محاصره اش کنید،دیدن به تنهایی حریفش نمی شن، محمد بن حنفیه رو امیرالمؤمنین علیه السلام  صدا زد، گفت: میری ناقه ی نفاق رو پی کنی بیای،وقتی عایشه ی جنگ جمل سوار ناقه بود،محمد حنفیه فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام دلاوره رفت،به دل دشمن زد،اما از مردهای جنگی که دور و برش بودند نتونست،برگشت،امیرالمؤمنین یه نگاه به امام حسن علیه السلام کرد،فرمود:پسرم کار خودته،مثل شیر ژیان امام مجتبی رفت،به یه چشم به هم زدن دستای ناقه رو زد،ناقه رو زمین خورد،منافقا همه فرار کردن،این بچه ،بچه ی این امام حسنه،می گن وقتی برگشت محمد بن حنفیه ،از خجالت  سر پایین انداخت،امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:نه خجالت نکش،این پسر فاطمه است،پسر پیغمبره،تو پسر علی هستی،این از اون شجره ی طیبه است،می دونن حریفش نمیشن،گفتن باید محاصره اش کنیم،یه عده نیزه می زنن،یه عده سنگ می زنن،ای وای،یه نانجیبی کمین کرد،شمشیر به فرق نازنینش زد،تا از اسب داشت زمین می افتاد،صدا زد عمو جان به دادم برس،قاسم رو زمین افتاد ،این نانجیب قاتل اومد بالا سرش گفت: فرصت خوبیه،بهتر از این فرصت پیدا نمی کنم،کاکُل قاسم رو در دست گرفته،می خواد سر از بدنش جدا کنه،ابی عبدالله با عجله اومد،شمشیر کشید دست این نانجیب قطع شد،صدای این ملعون بلند شد،از قومش کمک خواست،اینها همه با اسب اومدند،این نانجیب رو نجات بدن،گرد و خاکی به پا شد،یه وقت حسین علیه السلام تو اون معرکه،دید یه صدای نحیفی می آد،عمو جان استخونهای بدنم رو شکستند،گفت:  ای چشمه سار رحمت بی منتها عمو در مقدم تو بستم از خون حنا عمو چشمم به زیر پات بزرگی کن و بیا بالین این شکسته ی درد آشنا عمو همچون علی اکبر خود در برم بگیر خواهی بگویمت پدر این لحظه یا عمو این سینه سرخ  بسمل خود را حلال کن بسمل می دونی،کجا این عبارت بکار میره،مرغی که سرش رو می کنن،همچین که بال می زنه، می گن بسمل،یه لحظه ای ابی عبدالله رسید،دید قاسم پاهاش رو داره رو زمین ها میکشه، این سینه سرخ  بسمل خود را حلال کن خیلی به دامنت زده ام دست و پا عمو اشاره داره به بعضی از روضه هایی که سخته،اما اشاره گفته،تو پای روضه بزرگ شدی،آی جوونها یکی از خواسته هاتون از ارباب این باشه،بگو آقاجان می خوام محاسنم در خونه شما سفید بشه،در خونه ات بمونم،نکنه دستم جدا بشه، جاری شدم به پهنه ی این دشت مثل آب از بس شد استخوان تنم آسیا عمو حسین……… با قاسم هم ناله شو…حسین ثانیه های آمدنت مثل سال رفت در ازدحام ابرهه های بلا عمو اگه اسب از روی یه بدنی بخواد رد بشه،مگه فقط از یه عضوی از بدن رد میشه،چرا این حرف رو می زنم،برای این بیت ،گفت: دیگر مرا لبی و دهانی نمانده است تا خانمت دوباره  که مرده ام بیا عمو این حرف منو کسانی که موقعی تو دوران دفاع مقدس بودن،زخمی شدن ،مخوصاً تو اون  گرماهای جنوب،این حرف منو بهتر می فهمند،گفت:عمو جان تاول زده است زخم من از ریگ های داغ لطفی کن و زخاک جدا کن مرا عمو همه ی بیت ها یه طرف،این بیت هم یه طرف،وقتی می خواستن سوارش کنن پاش نمی رسید،زره ای اندازه اش پیدا نشد،گفت: از من بگو به عمه که اندازه ام شود هر قدر آورد زره از خیمه ها عمو چقدر با معرفته این بچه،الان هم حرف های خودش نیست،دلش برا عموش میسوزه،گفت:عمو جان @rozeh_daftary کارت برای بردن من سخت می شود ادامه👇
دیگر نمانده هیچ برایت عبا عمو گرچه یتیم طالع بختم مبارک است مستم زعطر چادر خیرالنساء عمو این همون قاسمه که پاهاش به رکاب نمی رسید،ابی عبدالله وقتی از خاک بلندش کرد،می گن: حسین سینه قاسم رو به سینه چسبانید،ابی عبدالله رشیده،سینه ی قاسم رو به سینه گذاشت،نگاه کردن دیدن پاهای قاسم،رو خاک داره کشیده میشه،حسین…………  منبع: کتاب گودال سرخ@rozeh_daftary *****************
متن روضه دفتری شب ششم👆
اشعار روضه شب ششم👇
جانِ من جانِ من ای جانِ حسن باز کن چشم به دامانِ حسن یک عمو    نه   پدری   بابایی یا کمی ناله حسن جانِ حسن لب اگر لطف کنی باز کنی میروم باز به قربانِ حسن هرکه در کوفه نشست و می‌خورد قدری از نانِ علی نانِ حسن همگی بر سرِ تو ریخته‌اند پاره کردند گریبانِ حسن چقدر دورِ خودت پیچیدی آه ای زلفِ پریشانِ حسن مثل این بود حنابندان است خُرد شد آینه بندان حسن لبِ خود باز نکن فهمیدم خورده یک نعل به دندان حسن هر کسی کینه‌یِ من داشت که زد هر کسی بغضِ حسن داشت که زد چه کنم مویِ بهم ریخته را از تو هر سویِ بهم ریخته را آمدم تا نگذارم بِکشد چنگ ، گیسویِ بهم ریخته را نامه بر دستِ تو بود و تا کرد تیغ بازوی بهم ریخته را نعلها پشت به پشت هم خورد بُرد اَبرویِ بهم ریخته را دو سه اَبرو دو سه تا لب داری چه کنم رویِ بهم ریخته را پلکِ تو کاش که پنهان میکرد چشم بی سویِ بهم ریخته را مادرم بر سرت اُفتاده ببین حال بانویِ بهم ریخته را پیشِ زهرا همه جا با خود بُرد نیزه پهلوی بهم ریخته را هرکسی کینه‌ی من داشت که زد هرکسی بغضِ حسن داشت که زد به کنارِ تو امام اُفتاده راهِ این روضه به شام اُفتاده بعدِ او اشکِ حرم ریخته شد مثل او شعر  بهم  ریخته شد سرِ او را که به شام آوردند گوئیا ماه تمام آوردند نیزه‌اش دستِ غلامی می‌رفت گذرِ ازرق شامی می‌رفت مثلِ عباش عجب زیبا بود نورِ پیشانیِ او پیدا بود اینهمه شب دو قمر می‌خواهند به خدا چشم نظر می‌خواهند این زِ ماهانِ بنی‌هاشم کیست به حسن ماه تر از قاسم کیست هر کجا رفت گذر بند آمد حق بده کوچه اگر بند آمد به لبش بود به قرآن الله همه گفتند که سبحان الله میرود پیشِ یتیمان حسین بر سرِ نیزه حسن جان حسین بیوه‌ی ازرقِ شامی اما بود در جمعِ حرامی اما پیرزن بین عروسانش بود چقدر سنگ به دامانش بود شعله بر دخترِ بی جان میزد چنگ بر مویِ یتیمان میزد سنگشان بر پَرِ زینب می‌خورد جای طفلان سر زینب می‌خورد کارِشان زخمِ زبان بود مدام ناسزا بر لبشان بود مدام گرمِ سوزاندنِ معجر بودند پنج زن در پِیِ یک سر بودند شاخه‌ی نخل در آتش می‌بُرد وای بر صورتِ زینب می‌خورد روزها منتظرِ قاسم بود سخت دنبالِ سرِ قاسم بود ماهِ سر نیزه نشین را تا دید وایِ من تا سرِ قاسم را دید آنقدر چنگ زدندش بر نِی آنقدر سنگ زدندش بر نِی ماه در بین قدمها اُفتاد سر رویِ دامنِ زهرا اُفتاد حسن لطفی
طاقت ندارم لحظه ای تنها بمانی  من باشم و در حسرت سقا بمانی  من عبد تو بودم که عبدالله گشتم  نعم الامیری، عالی اعلا بمانی  فریاد هل من ناصرت بیچاره ام کرد  من مرده ام آقا مگر تنها بمانی؟!  قلبم، سرم، دستم همه نذر دو چشمت  من می دهم جان در ره تو تا بمانی  آقا نبینم در ته گودال باشی  ای زینت دوش نبی بالا بمانی  بالا نشینی و تو را پایین کشیدند  زیر لگدها زیر دست و پا بمانی  لعنت به این آب فرات و خنده هایش  راضی شده لب تشنه در این جا بمانی  با این که چندین عضو از جسم تو کم شد  تو تا ابد عشق دل زهرا بمانی  @rozeh_daftary حسین ایزدی
 هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند  باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند  کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند  قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش  کیست این طفل که تفسیر کند مردن را  سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را  غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را  یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش   واژه ای نیست به مداحی این آزاده  چه مقامی است خدا داده به آقازاده  از کجا آمد و راهش به کجا افتاده  دامن پاک عمو بود از اول وطنش   بی زِرِه آمد و جان را زِ ره قرآن کرد  بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد  بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد  بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش  از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت  جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت  ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت  مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش  بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد  خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد  بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد  بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش  چه پذیرایی نابی است در این مهمانی  خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی  عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی  پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش  همچو بابا همه اسرار نهان را می دید  بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید  او لگد خوردن دندان و دهان را می دید  دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش   مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد  دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد  ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد  در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش  تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد  زودتر از همه کس رأس به دامانش داد  لب خندان پدر آمد و درمانش داد  مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش  @rozeh_daftary محمود ژولیده
 تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت  پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت  می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!  سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت  گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است  بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت  من سینه ام دُکان محبّت‌فروشی است  آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت  دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت  سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت  از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید  هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت  لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی  مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟  چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است  این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت  پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من  ریگ روان، همه جریان مرا گرفت @rozeh_daftary محمد سهرابی
سیزده سال ، به رویش عسلی آوردم سیزده سال ، به مویش قمری آوردم پسر با جگر شیر جمل را دارم من به همراه خودم پور حسن آوردم فن شمشیر زنیش مثل حسن بی بدل است نوه‌ی حیدر کرار به حرم آوردم زره‌اش در دل میدان عمویش باشد پیش عباس عجب شیر نری آوردم ازرق شام که هیچ لشکر شام می طلبد من به همراه خودم لشکر تام آوردم مدح این شیر به اوراق سما افزون است پیکری پاره ز بند جگرم آوردم در دل جنگ به حال دل من میخندن تا که دیدن عسلی بین عبا آوردم سینه‌اش زیر سم اسب به هم کوبیده جگری پاره شده مثل حسن آوردم فرشید حقی
چطور این بچه رو مقابل مادربیارَن...نازدانه روبه خیمه بیارَن...😭😭😭😭😭🥀🌾🍂 بعضیا گفتن بدن قاسمو کنار بدن علی گذاشت...😭😭😭😭😭😭🥀یه دست به گردن علی اکبر انداخت...یه دست به گردن قاسم...😭😭😭 گاهی می گفت عزیز برادرم بلند شو ببین حسین غریب وتنهاست...😭😭😭😭😭🥀🌾🍂 امام حسین از قاسم پرسید شهادتو چگونه میبینی پسربرادرم؟🥀🌾🍂 گفت عموجان:اَحلآمِنَ العَسَل...از عسل برام شیرین تره...🌾🍂🌾🍂 نمی دونم فرزند نازَنین امام حسن رو اباعبدالله با چه حالی به خیمه آورد...😭😭😭😭🥀🌾🍂بگم والتماسدعا...😭😭😭😭🌾🍂 جنازه‌ قاسمو کنار بدن به خون خُفته علی اکبر گذاشت...😭😭😭😭🍂حالا نوبت مادر قاسم بودثَریه...کنار جنازه فرزند شهیدش بیاد براش عزاداری کُنه...😭😭😭😭😭🌾اومد...😭🥀 که دیده تازه دامادی، عروسش سنگرش باشد🌾بیاد همه اون شهدایی که وقتی می رفتن جبهه باهمسرانی که هنوز عروسی نکردن وداع میکردن...😭🌾🍂🥀هزار آرزو برمیگشتن... دوباره می رَفتَن...اما اینبار خواهر میدونست دیگه برنَمیگردَن...😭😭😭😭😭😭🌾🍂 شما می دونید خواهرا خیلی برادریَن...دوست داره برادر عروسی کُنه، دست عروسو به دست برادرش بزاره...اما یه وقت می‌دیدی تاووت براش آوردن...😭😭😭😭🥀🌾🍂این خواهر شهید میگه: کاش تاصبح نمی خوابیدم برادر سیر نگات میکردم...😭😭😭😭چه آرزوهایی تودلم...😭😭😭😭😭آرزوی عروسیت 😭😭😭حنابندونِت...😭😭😭😭😭😭🌾🍂🥀🥀 که دیده...حالا مادر قاسم داره میگه...😭😭😭😭😭🥀🥀🥀 که دیده تازه جوانی، عروسش سَنگَرَش باشد 🥀 حنابندان اواز سُرخی خونِ سَرَش باشد🥀 آی...😭😭😭🍂 بجای نُقل که برقامَتِ داماد می ریزَن 🥀 سِرِشکِ دیده جاری از دوچَشم مادرش باشد🥀 به جای خِلعَتِ شادی که برداماد می پوشَند 🥀 کَفَن درروز خوشبَختی به جِسمِ اَطهَرَش باشد🥀 عروسان را بُوَد مِهریه وباغات درکابین 🥀اما قاسم چی......😭😭😭😭😭😭 عروس کربلا مِهریه اش نَعشِ اَکبَرَش باشد🥀 عروسان رونَما گیرَن از داماد و قومِ او🥀 دراینجا رونَما آن پِیکَرِ از خونِ تَرَش باشد🥀 بازم بگم این خَطوگریه کُنی...😭🌾🍂 بِریزَد نُقل مادربرسَرِ فرزند دامادَش🥀 پِسَرَم چه آرزوهایی داشتم...😭🌾🍂پِسَرَم می‌خواستم دست عَروسو به دست توبِدَم...😭🌾🍂اما روزگار نَشُد...😭🌾🍂 همه حرفهای مادرای داغ دیده، جوون دیده، شُهَدا همینه...😭😭😭😭😭🌾🍂 یه وقت می بینی مادری یه جوونی از دست میده...😭😭😭😭🍂میگَن مادر بیا با بَچَت وداع کُن...😭😭😭😭😭🍂🌾 اولین حرفی که میزَنه میگه مادر کاش من میمُردَم تابوتَم رودوشِ تو می رَفت به سَمتِ مَزار...😭😭😭😭😭🍂🌾🥀 بِریزَد نُقل مادر برسَرِفَرزَندِ دامادَش🥀 به جای نُقل اینجا تیر وتیغ وخَنجَرَش باشد 🥀 اینم بگم...🌾🌾🌾🌾 به زیرسُمِ اَسبِ اَشقیا آن لاله ی خونین 🥀 به جای تَختِ دامادی به نِی تابان سَرَش باشد🥀 پاشو کم کم...😭😭😭چه حرفایی زداباعبدالله...اینم بگم والتماسدعا از هَمه تون...😭😭😭😭🍂🌾🥀 پاشو کَم کَم۲🍂تاحَرَم راهی نَمونده قاسِمَم😭 خدایا بعضی از این مُصیبت ها که به این ائمه، به این اهل بیت وارد میشه به خُدا سوزناکه بزرگواران...😭😭😭😭😭🍂🌾🥀 پاشو کَم کَم۲ 🍂تاحَرَم راهی نَمونده کی گرفته کاکُلَت راپِسَرَم🍂روی این خاکا کِشونده گیسویَت دَستِ نَسیمه🍂تو رَگات خونِ کریمه پُشتِ توباگریه گُفتَم 🍂نَزَنیدَش این یَتیمه عموجون نَمیتونَم من۲🍂غریب امام حسن... که دیگه نَفَس بگیرم 🍂بیا از این رَدِخونَم تاروزانوهات بِمیرَم 🍂مَنوبین خَنده هاشون میکُشَن بانِیزه هاشون🍂اُستخون هاموشِکَستَن😭😭😭😭😭😭😭😭🌾🍂🥀 عمو جون نَمیتونَم من🌾که دیگه نَفَس بگیرم بیا از این رَدِ خونَم 🌾تاروزانوهات بِمیرَم مَنو بین خَنده هاشون 🌾میکُشَن بانِیزه هاشون (اُستخون هامو شِکَستَن🌾زیر پای مَرکباشون۲) عَسَل خوردَم عاقِبَت بُردَم🍂 حِسِ شیرین از عشق پاکِ تو🍂 به جای بابای مظلومَم 🍂 من شُدَم مَست وسینه چاکِ تو🍂 بیا درخون جِسمِ من بِنگَر🍂 بِبین عمو من شُدَم پَرپَر🍂 لَبَم خُشک و دیده ام پُرخون🍂 من شُدم مَحزون بی علی اکبر 🍂 بیا یک لحظه به بالینَم 🍂 روی تو بینَم لحظه‌ ی آخَر...🍂 این یه خَطَم آذری بخونم برای اونایی که آذری زبانَن...🌾🍂🌾🍂🌾 آذری............................ گذاشتن جنازه رو، روزمین...😭😭😭😭😭🥀مادر ثَریه رو صدازَدَن....مادرمیدونه برا بَچَش چگونه گریه کُنه...😭😭😭😭😭🥀مخصوصا آذری زبان‌ها بهتر می دونَن برای فرزندان نوجوانی که از دست میدَن...😭😭😭😭😭🥀چه حرفایی...چه درددِلایی می زَنَن...😭😭😭😭😭🥀 آذری............................ @rozeh_daftary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞تحقیقات انجام شده پزشکی روز دنیا بر اثراث گریه و سینه زنی بر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام که تا کنون نمی دانستیم @nooheemajmaozakerin ♦️ کلیپ را چندین مرتبه با آرامش و دقت گوش دهید و برای دیگران هم ارسال کنید ان شاءالله صدقه ای ماندگار خواهد بود.
2. تنت روی صحرا.mp3
7.31M
( علیه السلام ) : گریز به روضه ی حضرت زهرا ( سلام الله علیها ) تنت روی صحرا داری پاهاتو میکِشی روی خاکا دارند هلهله مکنند ، کُل اعدا دارم جون میدم پای جسم تو حالا ببین اشک چشممام چکیده روی گونه ام برام سخته بعد تو زنده بمونم عبایی نمونده برام اما حالا رو سینه تو را به حرم میرسونم شدم قد خمیده کسی مثل تو این بلا رو ندیده صدات واسه چی شد بریده بریده با این نفس کشیدنت داری کبابم میکنی فاطمه جان ، مرو مرو خونه خرابم میکنی شدم قد خمیده کسی مثل تو این بلا رو ندیده صدات واسه چی شد بریده بریده بمیرم که مرکب ، رو جسمت دویده غریبی عزیزم تو هم مثل بابات نداره رمق دیگه چشمای زیبات چه خشکه عزیزم هنوز روی لب هات شب ششم ، هیئت ثارالله ┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🇮🇷 از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس دعوتید: به مجموعه کانال وابرگروه مجمع الذاکرین اهلبیت(ع) ایتا↙️ کانال نوحه👇 @nooheemajmaozakerin کانال روضه دفتری👇 @matnroozeh ابرگروه👇👇 انگشت مبارک روی لینک اشاره بفرماییدواردشوید.↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/77201857C160ebf881a ارتباط با مدیر👇 @moslemi_124 ╚═══💫💎═╝ خاک پای نوکران اهلبیت سرمه چشم ما😍
3. قسمت دوم.mp3
10.17M
( علیه السلام ) : گریز به روضه های حضرت اباالفضل (علیه السلام) امام حسین (علیه السلام ) تن سالار زینب به زیر سم مرکب بر سینه ی شکسته ات چون دیده آورم یاد آورم ز سینه ی مجروح مادرم خودم دیدم ز بالای بلندی حسین تشنه لب را سر بریدند ┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🇮🇷 از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس دعوتید: به مجموعه کانال وابرگروه مجمع الذاکرین اهلبیت(ع) ایتا↙️ کانال نوحه👇 @nooheemajmaozakerin کانال روضه دفتری👇 @rozeh_daftary ابرگروه👇👇 انگشت مبارک روی لینک اشاره بفرماییدواردشوید.↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/77201857C160ebf881a ارتباط با مدیر👇 @moslemi_124 ╚═══💫💎═╝ خاک پای نوکران اهلبیت سرمه چشم ما😍
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند گل‌های مدینه داغ‌دارش بودند آن‌روز که جای مجتبی خالی بود در کرب‌و‌بلا دو یادگارش بودند ┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🇮🇷 از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس دعوتید: به مجموعه کانال وابرگروه مجمع الذاکرین اهلبیت(ع) ایتا↙️ کانال نوحه👇 @nooheemajmaozakerin کانال روضه دفتری👇 @matnroozeh ابرگروه👇👇 انگشت مبارک روی لینک اشاره بفرماییدواردشوید.↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/77201857C160ebf881a ارتباط با مدیر👇 @moslemi_124 ╚═══💫💎═╝ خاک پای نوکران اهلبیت سرمه چشم ما😍
◾️ شرح جگرسوز اجازه طلبیدن حضرت قاسم از عمویش سیدالشهداء عَلَيْهِما السّلام ⚡️ وصیت امام حسن به سیدالشهدا و حضرت قاسم علیهم‌السلام... وقتی که نوبت جنگ به اولاد امام حسن علیه السلام رسید، قاسم آمد و عرض کرد که عمو جان! اجازه می‌خواهم تا به جنگ این کفار بروم! فَقالَ لَهُ الْحسينُ: يا ابْنَ الْأخِ ! أنتَ مِنْ أخي عَلامَةٌ و اُريدُ أنْ تَبقَىٰ لِأتَسَلَّىٰ بِكَ ▪️امام حسین علیه السلام فرمود: ای پسر برادرم! تو یادگار برادرم هستی و می خواهم که تو باقی بمانی تا به واسطه تو تسلی(از داغ برادر) پیدا کنم. پس حضرت، اجازه جنگ را به قاسم نداد. قاسم اندوهگین و ناراحت شد از اینکه چرا امام حسین علیه السلام به برادرانش اجازه جنگ را داده اما به او اجازه جنگ را نداده است و همین که با حالتی محزون گوشه‌ای نشسته بود و سرش را روی پاهایش گذاشته بود،یادش آمد که پدرش حِرزی به بازوی راستش بسته بود و به او وصیت کرده بود که هر وقت دچار اندوه و دردی شد، حرز را باز کند و بخواند و معنایش را بفهمد و هر چه که در آن نوشته شده بود به آن عمل کند. 🔻قاسم با خودش گفت سالهای زیادی گذشته برمن، ومثل این اندوه و درد تا به حال به من دچار نشده است. پس آن را باز کرد و نگاه کرد که در آن نوشته شده بود: يَا وَلَدي قاسِمَ، اُوصيكَ إنّكَ إذا رَأيْتَ عَمَّكَ الْحسينَ عليه السّلامُ في كَربَلاءِ وَ قَد أَحَاطَتْ به الْأعْداءُ، فَلا تَتْرُكِ الْبِرازَ وَ الْجِهادَ لِأعْداءِ رَسولِ اللّهِ ، و لا تَبْخَلْ عليه بِروحِكَ، و كُلّما نَهاكَ عَنِ الْبِرازِ عَاوِدُهُ لِيَأذَنَ لَكَ في الْبِرازِ لِتَخُصَّ في السَّعادَةِ الْأبَديَّةِ ▪️ پسر جانم قاسم! تو را وصیت می کنم وقتی که دیدی عمویت حسین علیه السلام در سرزمین کربلا تنها شده و دشمنان او را احاطه کرده اند،پس جنگ در رکاب او را از دست مده و با دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و اله، به قتال برخیز. و از فدا کردن روح و جانت برای عمویت بخل نورز و هر چه که او تو را از جنگ نهی کرد، باز سراغش برو و اصرار کن تا به تو اجازه دهد که به این وسیله سعادت ابدی را به دست آورده ای. پس قاسم بلند شد به خدمت عمو جان آمد و آن حرز و نوشته امام حسن علیه السلام را به دست عمو داد. امام حسین علیه السلام وقتی که آن نوشته را قرائت فرمود، شدیداً گریه کرد و ناله و فریاد زد و در نهایت آه سردی کشید و فرمود: ای پسر برادرم! این وصیت پدرت برای توست؛ اما پدرت وصیت دیگری به نزد من دارد و ناچارم به آن عمل کنم. 🔹پس امام حسین علیه السلام دست قاسم گرفت و به خیمه برد و عباس و عون را خبر کرد و به مادر قاسم فرمود: آیا برای قاسم لباس جدیدی داری؟ عرضه داشت نه آقا جان! امام علیه السلام به خواهرش زینب فرمود: صندوق را برایم بیاور. وقتی که زینب کبری علیها السلام صندوق را آورد و جلوی امام حسین علیه السلام گذاشت، حضرت آن را باز کرد و قباء امام حسن علیه السلام را بیرون آورد و او را به تن قاسم کرده و عمامه امام حسن را بر سرش گذاشت و دست دخترش را گرفت که از کودکی نام او برای قاسم گذارده بودند. و عقد او را برای قاسم خواند و دست دخترش را گرفته و در دست قاسم گذاشت و از خیمه بیرون آمد. قاسم نگاه به دخترعمویش می‌کرد و گریه می‌کرد تا اینکه صدای دشمنان را شنید که می‌گویند: آیا دیگر مبارزی برای جنگ نیست؟! پس دست همسرش را رها کرد و خواست که از خیمه بیرون بیاید. همسرش گفت: چه در ذهنت می گذرد و چه می‌خواهی انجام دهی؟ قاسم گفت: می.خوام به ملاقات این دشمنان بروم چرا که آنها طلب مبارز می‌کنند و این من هستم که به جنگ آنها میروم. و به همسرش گفت: مرا رها کن که عروسی ما باشد برای آخرت. همسرش فریاد زد و با قلبی حزین اشکهایش روی گونه‌اش جاری شد و گفت: تو میگویی عروسی‌مان باشد برای آخرت. پس من در قیامت تو را چگونه بشناسم؟ و در کدام مکان تورا ببینم؟ قاسم با دستش تکه نخی را پاره کرده و به او داد و گفت: دخترعمو! مرا به واسطه این تکه نخ بشناس و به یاد آور. پس اهل خیمه از اینکار قاسم شدیدا گریه کردند و همه فریاد و واویلا سر دادند. برگرفته از: 📚المنتخب، ج۲ ص۳۷۲ 📚 الدّمعة السّاكبة،ج ۴ ص۳۱۵ 📚أسرار الشّهادة، ص۳۰۵ 📚مدينة المعاجز، ص ۲۲۴؛ 📚معالي السّبطين،ج ۱ ص۴۵۷ ┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🇮🇷 از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس دعوتید: به مجموعه کانال وابرگروه مجمع الذاکرین اهلبیت(ع) ایتا↙️ کانال نوحه👇 @nooheemajmaozakerin کانال روضه دفتری👇 @rozeh_daftary ابرگروه👇👇 انگشت مبارک روی لینک اشاره بفرماییدواردشوید.↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/77201857C160ebf881a ارتباط با مدیر👇 @moslemi_124 ╚═══💫💎═╝ خاک پای نوکران اهلبیت سرمه چشم ما😍
‍ 🕊﷽🕊 🏴 🏁 🏴 ع 🏁 🏴 🚩.. ⬅️خدا کنه پدرشهید تو جلسه مون نباشه ،، اگر هم هست من عذر خواهی می کنم ... جلو پدر نمیشه روضه فرزند خوند... حالا که حال خوبی داری میگم.... ⬅️کاروانی بود به سرپرستی ملاعباس چاووش مازندرانی... هر سال از مازندران با پای پیاده میومدن کربلا ... این قافله حرکت کرد شب جمعه بود رسیدن کربلا.. خسته ، گرسنه، تشنه... همه گفتن ملاعباس ما میریم استراحت کنیم صبح علی الطلوع میایم حرم... ،اما ملاعباس میدونه شب جمعه ها کربلا چه خبره.... با همون خستگی راه که جزو آداب زیارت ابی عبداله ست... ♻️امام صادق(ع) فرمود: حسین ما رو اینجوری زیارت کنید شعثا ،مغبرا ،جایعا عطشانا،حزینا،مکروبا ... یعنی هم گرسنه هم تشنه هم خسته هم گردوخاکی ، هم غمگین زیارتش کنید... ⚜ راوی پرسید: چرا یابن رسول الله؟ فرمود : آخه جد ما رو همین جوری کشتند.. هم گرسنه بود..هم تشنه بود ..هم غصه دار بود..هم سرو روش گردو خاکی بود.. رحمت خدا بر این ناله ها... وعده همه مون پایین پای حسین(ع) ... فاطمه جان شاهد باش اینا دارن احسان میکنند به تو ، حاشا به کرمت بی بی جان،،، اینا صبح و شام شون رو با گریه بر حسین تو سپری کردند .. بگو فاطمه جان من نگران تاریکی قبرمم ،، نگران برزخ و قیامتم هم هستم.. با همون خستگی اومد وارد حرم شد.. ✅ گفت : دفتر روضه مو باز می کنم هر روضه ای اومد می خونم و میرم .. دفترچه روضه شو باز کرد دید روضه علی اکبر آمد.. عرض ادب کرد روضه شو خوند و رفت منزل اونقده خسته بود خوابش برد... 💠 در عالم رویا دید دارن در میزنن، اومد دم در... دید یکی میگه ملا عباس پاشو آماده باش حسین(ع) داره میاد به دیدنتون ... هم سفرات هم بیدار کن .. گفت: به آقا بگین ما میایم محضرشون گفت: نه حضرت فرمودن خودم دارم میرم دیدنشون.. همه رو بیدار کرد.. ابی عبداله تشریف آوردن می خواستن به احترام حضرت بلند بشن ،، آقا فرمود بنشینید پاهاتون خسته است فرمود ملا عباس اومدم چند تا مطلب بهت بگم و برم.. 🔰 اول اینکه بهتون خوش آمد بگم خوش اومدید .. 🔰دوم اینکه به اون پیرمردی که امسال نتونست با شما بیاد ،، دم در کفش های عزادارای منو جفت می کرد ،، بهش بگین حسین زیارت تو رو هم قبول کرد ، سلام منو بهش برسونید... 🔰اما مطلب سوم ملا عباس اگه ایندفعه اومدی کربلا شب جمعه رسیدی ،، تو حرم من دیگه روضه علی اکبر نخون ... چرا آقا؟ فرمود: آخه شب های جمعه مادرم زهرا مهمان منه... تو که روضه علی اکبرمو خوندی مادرم غش کرد .. 💔... چجوری اومد کنار بدن علی اکبرش؟ 📚مرحوم شیخ حر عاملی می نویسد از اسب پیاده شد حسین ... اما دید رمقی به زانوهاش نمونده.. دیدن هفت قدم رو زانوهاش داره راه میره... هی صدا میزنه: وا ولدا ... عزیزان همه مقاتل نوشتن تا اینجا کسی صدای گریه حسینو نشنیده بود ... وقتی اومد کنار بدن علی اکبر فبکی بکاءا عالیا دیدن حسین داره بلندبلند گریه می کنه ♻️.... @rozeh_daftary ┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🇮🇷
4_5818869770484713128.mp3
7.09M
روضه حضرت علی اکبر میرزا محمدی روضه_دفتری👆👆
🕊﷽🕊 🔺 ▪️ ع ❤️بر عترت مصطفی مکرر صلوات ❤️بر فاطمه و ساقی کوثر صلوات ❤️خواهی گه شود مشکلت آسان بفرست ❤️بر چهره دلربای اصغر صلوات ✨هر شب تو را بزم عزاست مهدی جان ✨داغ دلت از کربلاست مهدی جان ✨مولا نبودی کربلا چه کردند 2 ✨با اصغر شیرین زبان چه کردند ((یا صاحب الزمان الغوث و الامان)) السلام علیک یا رضیع العطشان یا علی اصغر علیه السلام یا باب الحوائج ⭐️دنیا همه دیوانه و شیدای حسین است ⭐️مُهر همگان خاکِ کفِ پای حسین است ⭐️رمزی که شود ضامن ما در صفِ محشر ⭐️لبخند علی اصغر زیبای حسین است ⬅️دلتو ببرم یه لحظه کربلا آی کربلائیا، آی اونایی که حسرت کربلا به سینه دارین ، شش ماهه ابی عبدالله باب الحوائجه.... اگه گرفتاری مشکل داری ناله بزن ((یا باب الحوائج... یا علی اصغر)) بخدا با دستای کوچولوش گره های بزرگی رو باز میکنه... امروز بند قنداقه علی اصغرو بگیر... آقا زاده ای که باب الحوائجه... حالا هر حاجتی داری بسم الله... ((یا باب الحوائج یا علی اصغر)) (همه ناله بزنند) ⬅️میگفت مسافر بودم از شهری به شهر دیگه میرفتم، وسط جاده، وسط راه ، ماشینم خراب شد، با زن و بچه کوچیکم موندم گوشه خیابون... از ماشین پیاده شدم هر چی دستمو بلند میکردم، بهم اعتنا نمیکردند ماشینا رد میشدند، خدا چه کنم گرماست سوز عطشه،، خدا چه کنم نگام کنند... میگه یه وقت خانمم صدا زد آی مرد، بیا قنداقه بچمو رو دست بگیر.... (آ گرفتی میخوام چی بگم).... گفت قنداقه بچمو رو دست گرفتم اومدم وسط خیابون،،،، میگه یه مرتبه دیدم یکی یکی ماشینها نگه داشتند....ایستادند آقا چیه.. آقا مشکلت چیه... آقا چیزی شده... .....میگه همونجا قنداقه رو بغل گرفتم... شروع کردم گریه کردن... هی گقتم حسین حسین حسین.... مگه حسین قنداقه رو دستش نبود کربلا..... چه کردند با دل ابی عبدالله... چه کردند با جگر گوشه ابی عبدالله.... امان از دل حسین...3 یا حسین3... یه لحظه دلتو ببرم کربلا و التماس دعا...آی حاجت دارا، آی گرفتارا، آی جوون دارا،، ⬅️خدا لعنت کنه حرمله رو .. وقتی مختار قاتلان شهدای کربلا رو گرفت، حرمله رو هم گرفت... صدا زد حرمله تو که اینقدر سنگدل هستی، اینقدر بیرحم هستی، شد تو کربلا دلت بسوزه... ◀️گفت بله امیر یه جا تو کربلا خیلی دلم سوخت.... (کدوم لحظه بود ای نانجیب)... گفت اون لحظه ای دیدم حسین قنداقه علی اصغر رو زیر عبا گرفت داره از میدان بر میگرده... (اوج) یه قدم سمت خیمه بر میداره .... دو قدم برمیگرده... خدا چه کنه حسین.. مادرش رباب چشم انتظاره... جواب مادر چشم انتظارو چی بده.. یه وقت دیدن ابی عبدالله رفت پشت خیام حرم .. با غلاف شمشیر داره قبری محیا میکنه... خدا این طفلُ مادر نبینه... یه وقت شنید صدای نالهٔ مادری بلنده..... حسین...... حسین..... حسین.. حسین تو رو بجان مادرت زهرا س صبر کن حسین.... حسین اگه تو باباشی من مادرش ربابم بزار یه بار دیگه علیمو ببینم... (دشتی) 🔺مچین خِشت لحد تا من بیایم 🔺تماشای رُخ اصغر نمایم 🔺دوید او را گرفت با آهُ زاری 🔺که ای اصغر مگر مادر نداری آخ ▪️تو رفتی و شدم آواره اصغر ▪️وای لباسات پیش مادر مونده اصغر ▪️یقین دانم پدر در وقت دفنِت ▪️برا تو لالایی خونده اصغر هرچقدر ناله داری به مضطریه ابی عبدالله از سویدای دلت ناله بزن بگو یا حسین..... به نیت فرج امام زمان،،، شفای همه مریضا،، زفع گرفتاریها،،، (زمزمه کششی) ((یا باب الحوائج یا علی اصغر))...
❣﷽❣ ♨️ (3) ♨️ ♦بر نور جمال پاک احمد صلوات ♦برعطر وجود حی سر مد صلوات ♦بر وجه نکوی وخلق نکوی رسول ♦برخاتم انبیاء محمدوآل محمد صلوات ( ) ☇ای اهل عزا اجر شما با علی اصغر ☇مهمان حسینیم بگو یا علی اصغر ☇این کودک شش ماهه گل باغ رباب است ☇پرپر شده درگلشن زهرا علی اصغر ☇ای سینه زنان دامن شش ماهه بگیرید ☇چون کرده به هر درد مداوا علی اصغر ☇طفلش مشماری که بود باب الحوائج ☇پرونده ما را کند امضاء علی اصغر 🔲 السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَینِ الطِّفلِ الرَّضیعِ.. المَرمِیِّ الصَّریعِ ، المُتَشَحِّطِ دَما ، المُصَعَّدِ دَمُهُ فِی السَّماءِ... المَذبوحِ بِالسَّهمِ فی حِجرِ أبیهِ ، لَعَنَ اللّه ُ رامِیَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِیَّ وذَویهِ ⬅️بریم در خانه ی باب الحوایج ، شیرخواره ابی عبدالله .. بریم کربلا... کنار قبر شش گوشه ارباب بی کفن ... اون آقایی که پایین پاش علی اکبر ع خوابیده... آخ رو سینه اش علی اصغر ع ... امان از دل حسین ... یا حسین 3 ⬅️در حالات میرزای قمی نوشتن گاهی 10 روز روضه می‌گرفت سفارش میکرد .. میگفت هر 10 روز روضه علی اصغر رو بخونند .. (گفتن آقا کسای دیگه هم بودند کربلا که شهید شدند.. علی اکبر بوده .. قاسم .. ابالفضل بوده چرا هر ده روز روضه علی اصغر (چرا؟؟)) فرموده بودند..برا اینکه علی‌اصغر مظلوم بود.. اونایی که تو کربلا بودن زبون داشتند.. از عطش ناله میکردند.. شمشیر داشتن جنگ میکردند.. اما علی اصغر شش ماهه زبون برای حرف زدن نداشت ... آخ مرد جنگ نبود .. لباس رزم به تن نکرد.. تو آعوش ابی عبدالله پرپر شد.. 🔰 بعد فرمودند اگه مشکل دارید اگه هر دری میزنید مشکلتون حل نمیشه.. روضه علی اصغر ع بگیرین .. خیلی در خونه علی اصغر امام حسینو بزنید .. امان از دل ابی عبدالله .. بمیرم برا دل داغدارت یا حسین .. 🎇آی حاجت دارا... جوون دارا ..آی مریض دارا... ( یه لحظه رو یاد کنمو التماس دعا..) ☆هر چه آمد به سرم دست به زانو نزدم ☆جزخداوند به عمرم به کسی رو نزدم ☆روی دستم گل بی برگ و برم را کشتن ☆رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتن ☆حرمله خیر نبینی گل من نو رس بود ☆کشتنش تیر نمیخواست نسیمی بس بود ⬅️(راوی میگه دیدم ابی عبدالله زیر عبا قنداقه ی خونی پنهان کرده ..متحیره) آخ یه قدم سمت خیمه برمیداره دو قدم برمیگرده .. (میگه اینقده دلم برای حسین سوخت منم براش گریه کردم) با خودم گفتم چرا نمیره سمت خیمه ها .. دیدم یه عده زن و بچه جلوی خیمه ها منتطرند .. چشم براهند علی برگرده .. 🍁بچه ها دست بابا خونی شده 🍁گمونم شیش ماهه قربونی شده 🍁عبارو طوری رو اصغر کشیده 🍁معلومه خیلی خجالت کشیده ⬅️میگه دیدم ابی عبدالله اومد پشت خیمه ها با غلاف یه قبری کند .. این بدن مطهرو دفن کرد.. (یه جمله بگم آقا جان یا اباعبدالله..) آقا جان زخمی ندیده بود این بدن .. (فقط یه تیر خورد ،، ) نخواستی این بدن رو کسی ببینه ،، نخواستی خواهراش ببیننه .. آقا جان نخواستی مادرش رباب ببینه .. نخواستی عمه اش زینب ببینه .. آقا جان ... بمیرم برا اون ساعتی که همه ی این زن و بچه اومدن قتلگاه... دیگه حرف یه زخم نبود.. (تو ناحیه مقدسه داریم) فرقةٌ بالسيوفِ .. فرقةٌ بالرماح .. فرقةٌ بالحجارةِ .. فرقةٌ بالخَشَبِ والعصا .. یه عده با شمشير زدن، یه عده با نيزه، یه عده اى با سنگ، عده اى هم با چوب وعصا چه کردند با عزیز برادر زینب ... ◾️خاک عالم به سرم کز اثر تیغ سنان ◾️جای یک بوسه ی من بر همه اعضای تو نیست ⚜صل الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله یا لیتنا کنا معک فافوز فوزا عظیما دعا👇👇 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِه ِوَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ الفائزینَ بلِقائه 🔰جهت شادی روح امام و دو فرزند امام علما صلحا شهدا گذشتگان علی الخصوص گذشتگان این جمع و بانی محترم مجلس بخوانید رحمه الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا