eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8هزار دنبال‌کننده
533 عکس
120 ویدیو
4 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت دستم رو‌به علامت سکوت بالا اوردم و لحنم کمی تند شد. _من با اعتقادات شما کاری ندارم. شاید شما از اون دسته نور چشمی هایی هستید که تا یه کار کوچیک می کنید، بزرگترین حاجتتون رو‌می گیرید، بخاطر همین همیشه موندگارید.‌ ولی من از اون دسته ای بودم که هر کاری کردم هیچ‌وقت به چشم نیومدم و آخر سر خودشون از دم و دستگاهشون انداختنم بیرون و خواستند بد بخت زندگی کنم. الان هم به هیچ‌کدوم از مقدسات شما اعتقادی ندارم.‌پس لطفا دیگه ادامه نده... نرگس جا خورده نگاهم می کرد. و من بدون اینکه مهلت حرف زدن بهش بدم، پتو‌ رو روی صورتم انداختم و چشمهام رو بستم. صدای نفس سنگینش رو شنیدم و نجوای آرومش که می گفت _همین که میگی اونها هستند و دم دستگاهی دارند، همین که فکر می کنی تو رو از خودشون جدا کردند، یعنی بهشون اعتقاد داری.... نمی دونم چرا ولی حرفش برام سنگین بود! اونقدرکه سنگینیش رو توی راه گلوم حس کردم. منتظر موندم چیز دیگه ای بگه تا فریادم رو روی سرش آوار کنم. اما نگفت! آروم پتو رو از صورتم کنار زدم و نگاهش کردم.چشمهاش بسته بود. و‌صدای سکوت بود که توی اون فضا طنین انداز شده بود. دوباره پتو‌ رو‌ روی صورتم کشیدم. سنگینی بغض گلوم بالاخره کار دستم داد و بی اختیار اشکهام سرازیر شد. آروم و‌بی صدا ! حرفهای آخر نرگس توی مغزم تکرار می شد و درون من جنگی به پاشد. من خیلی وقته که اعتقادی ندارم! خیلی وقته که پام رو از اون محافل بیرون کشیدم! بارها با خودم تکرار کردم که من بیهوده دلخوش به خرافات ساخته ی ذهن دیگران بودم! 👈لینک گروه نقد با حضور کانال👉 https://eitaa.com/joinchat/2272854146Cadec7ca8ed ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖