💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#ششصدوهفت
مدام حرفهاش رو توی ذهنم مرور می کردم.
چقدر حرفهاش با ظاهر و رفتار جاوید تناقض داشت.
از طرفی با شناختی که این مدت از جاوید و سولماز پیدا کرده بودم، باور اون حرفها برام سخت بود و از طرفی ترس و نگرانی زیادی توی دلم افتاده بود و بیشتر نگران نیما بودم که خیلی بیشتر از من با این آدمها حشر و نشر داشت.
-نیما؟
-هوم؟
-میگم... تو چقدر جاوید رو تو این مدت شناختی؟
دررحالی که رانندگی می کرد، نگاه از روبرو گرفت و نیم نگاهی به من داد
-پرسیدن داره؟ خب معلومه خیلی میشناسمش.
-خب...بنظرت چجور آدمیه؟
ابرویی بالا انداخت و با غرور گفت
-خیلی آدم خوبیه، خیلی خیر خواهه. بزرگترین حُسنش هم اینه که فقط خودش رو نمیبینه. به زیر دستهاش هم کمک میکنه که خودشون رو بالا بکشند.
باز نگاهم کرد و گفت
-حالا چرا اینو پرسیدی؟
-هیچی، همینجوری. اگه...اگه یه روزی...بفهمی که شناختت از جاوید درست نبوده و جاوید اونی نیست که تو فکر می کنی چکار می کنی؟
پوزخندی زد و گفت
-چیه؟ روش جدید پیدا کردی بهونه بیاری دیگه نیای تو جمعشون؟
نا امید نگاهش کردم
-نه، نه. اصلا ربطی به این موضوع نداشت. فقط یکم نگرانم. اینکه جاوید اینهمه به تو بها میده، اینکه راحت برات پول خرج می کنه خب نگرانم میکنه
-بیخودی نگرانی، جاوید هر کاری میکنه از مردونگی و مرام و معرفتشه. می دونی ثمین. اگه بابام فقط یکم از اخلاق جاوید رو داشت من پاشم میبوسیدم. واقعا هر بار جاوید باهام حرف میزنه افسوس می خورم که چقدر موفقیتها داشتم و بابام با بی اهمیتی از کنارشون گذشت.
👈لینک گروه نقد با حضور #نویسندههای کانال👉
https://eitaa.com/joinchat/2272854146Cadec7ca8ed
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖