eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8هزار دنبال‌کننده
510 عکس
119 ویدیو
4 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت چند دقیقه ای با سمیه حرف زدم و با هم خداحافظی کردیم. گوشی رو قطع کردم و افروز گفت -با مادرت حرف میزدی؟ با لبخند کمرنگی پاسخ دادم -آره -از لحن صحبت کردنت با مادرت معلومه رابطه تون با هم خوبه -مگه میشه بد باشه؟ مادرمه، خیلی دوستش دارم -پدرت چی؟ با اونم خوبی؟ لبخندم عمیق تر شد و نگاهم رو به گوشیم توی دستم دادم -بابام که عشقمه، خواهر برادرم همیشه شاکی ان که بابام منو بیشتر دوست داره لبخند تلخی زد و نفس سنگینی کشید -خوش بحالت. من که نه از خونواده ام خوشی دیدم نه از شوهرم. بابام فقط دنبال خوش گذرونی خودش بود، مامانمم که فقط دلش میخاست من رو زودتر شوهر بده از اون خونه بیام بیرون. دیگه براش مهم نبود شوهرم کی باشه و چجوری باشه.‌ وقتی بهرام اومد خاستگاری شب و روز کارم گریه بود. هر چی گفتم این مرتیکه شونزده سال ازم بزرگتره، معلوم نیست چکاره است، ولی گوش به حرفم ندادند و من رو به زور شوهر دادند.الانم روز و شبم یکی شده. نگاهش رو به من داد و گفت -حالا من که نه اونور رو داشتم نه اینور رو، اما تو که میگی رابطه ات اینقدر با خونوادت خوبه و پدرت اونهمه دوستت داره، چرا تو ازدواجت دقت نکردی و زندگیت رو دادی دست یکی مثل نیما؟ من که شناختی ازت ندارم، اما تو همون دیدارهای اول حدس زدم از یه خونواده ی معتقد و موجه باشی. پس چرا دنبال نیما راه افتادی؟ جواب دادن به سوالاتش سخت ترین کار ممکن بود. سر به زیر انداختم و مغموم و پرغصه گفتم -من و نیما...همدیگه رو دوست داشتیم...خیلی برای رسیدن به هم عذاب کشیدیم... اصلا نیما اینجوری نبود...نمی دونم چرا از وقتی اومد اینجا و موقعیت شغلیش تغییر کرد اینقدر عوض شد. پوز خندی زد و گفت -این مردا چشمشون به پول بخوره عشق و علاقه که هیچ، خودشونم یادشون میره. بغض دار نگاهش کردم و با لحنی متاسف و دلسوز گفت -دوستش داری؟ یه روزی پاسخ دادن به این سوال خیلی برام راحت بود اما الان اعتراف کردن برام سخت بود. با همه ی ناراحتی که از نیما داشتم، هنوز حسی ته قلبم بود که اجازه نمیداد ازش بگذرم. با چشمهای به آب نشسته گفتم -تو نمیدونی من چه شب و روزهایی رو گذروندم تا به نیما رسیدم.‌ من بخاطر نیما داشتم تن به ازدواج با مردی میدادم که هیچ علاقه ای بینمون نبود.‌ روزهای سختی رو گذروندم.‌ حتی مقابل خونوادم ایستادم. الان نمی تونم ببینم داره از من دور میشه. دستش رو روی شونه ام گذاشت و با همون لحن گفت -من که هیچ وقت از عشق و علاقه چیزی نفهمیدم. اما همیشه آرزوی بودن در کنار کسی رو داشتم که عاشقش باشم و اونم عاشقم باشه. الانم نمیتونم بهت بگم اون عشق رو کنار بذار و نیما رو فراموش کن. اما اگه هنوز دوستش داری، اگه هنوز عاشقشی کمکش کن از این مخمصه بیرون بیاد و تا میتونی از جاوید و آدمهای جاوید دورش کن. نذار زرق و برق پولهای جاوید چشمش رو پر کنه و عشق و علاقه ی بینتون رو فراموش کنه. 👈لینک گروه نقد با حضور کانال👉 https://eitaa.com/joinchat/2272854146Cadec7ca8ed ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖