💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هشتصد
نیما همچنان با آرامش حرف می زد و حال من از این خونسردیش بهم می خورد
-جناب قاضی، من زن و زندگیم رو دوست دارم.
اما زن من نمی خواد چشمش رو روی اشتباهات ببنده.
نمی خواد یه فرصت دیگه به من و خودش بده که دوباره شروع کنیم
و اشتباهاتمون رو جبرا کنیم.
ایشون نمی پذیره که اشتباه مال انسانه
و انسان هر وقت متوجه اشتباهش بشه میتونه راه جبرانش رو پیدا کنه.
ایشون که حرف من رو قبول نمی کنه،
حداقل شما بهش بگید که بیا اشتباهات همدیگه رو نادیده بگیریم و گذشته رو بزاریم کنار.
نیما هر لحظه بهتر از قبل نقش بازی می کرد و حسابی مظلوم نمایی می کرد.
دست روی سینه اش گذاشت و گفت
-آقا من هر اشتباهی کردم همین الان در محضر دادگاه از همسرم عذر خواهی می کنم،
به شرطی که ایشون هم دیگه اینقدر گذشته رو هم نزنه.
باور کنید الان چند وقته از درس و دانشگاهش زده اومده اینجا قهر و دنبال طلاق و این حرفها.
خودش می دونه من از همون اول هم تو بحث ادامه تحصیل و دانشگاه رفتنش همه جوره حمایتش کردم
و الان هم نگران زمانی هستم که داره از دست میده و از درسهاش عقب افتاده.
دیگه واقعا درمونده شده بودم و نمی دونستم چجوری جوابش رو بدم
فقط نگاهم به قاصی بود و امید داشتم که حرفهاش رو باور نکرده باشه.
نفس عمیقی کشید و پرونده ی روی میز رو کمی حابجا کرد و گفت
-اینجور که شما با هم دعوا می کنید، اعصاب منم خورد شد.
من باز یه جلسه مشاوره براتون در نظر میگیرم،
شما هم برید تا نتیجه ی اون جلسه به دست من برسه.
پرونده رو بست و با دست سمت در اشاره کرد و گفت
-بفرمایید.
خسته و شکسته تر از اونی بودم که بتونم از جام بلند بشم.
چشم بستم و منتظر خروج نیما شدم
و بعد از،چند لحظه به سختی از جا بلند شدم و سمت در رفتم.
👈لینک گروه نقد با حضور #نویسندههای کانال👉
https://eitaa.com/joinchat/2272854146Cadec7ca8ed
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖