💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هفتصدونودویک
از اتاق بیرون رفتم و وقتی مامان رو توی خونه ندیدم به اتاق عزیز رفتم.
این چند روز گاهی مشغول بافتنی می دیدمش و امروز هم سرگرم بود
-خسته نباشی عزیز جون
با لبخند نگاهم کرد و گفت
-درمونده نباشی دختر قشنگم
نگاهی به دور و برم کردم و گفتم
- مامان رفته بیرون؟
- آره عزیزم، سمیه زنگ زد گفت طاها خیلی داره بهونه میگیره، پیش عمه اش نمی مونه. مامانت رفت بیاردش اینجا
چیزی نگفتم و بی حوصله خواستم به اتاقم برگردم اما لحظه ای ایستادم و دوباره رو به عزیز کردم
-عزیز جون، میشه دوباره گوشیتون رو بردارم؟
-بردار مادر، من که فعلا نیازش ندارن
تشکری کردم و گوشی رو برداشتم و به اتاقم برگشتم.
سیم کارت رو توی گوشی عزیز جا انداختم و روشنش کردم.
دوباره شماره ی افروز رو پیدا کردم گزینه ی تماس رو زدم
صدای بوق هایی می خورد، من رو امیدوار کرد که گوشی افروز روشنه،
اما تماسم بی جواب موند.
دوباره شماره رو گرفتم و منتظر پاسخش موندم و باز هم بی فایده بود.
کلافه گوشیم رو کنار گذاشتم و از جا بلند شدم.
بی هدف توی اتاق قدم می زدم و در کمدم رو باز کردم که نگاهم به کیسه ی مشمایی بزرگی افتاد که چند روز پیش تمام وسایلی که نیما خریده بود رو توش ریخته بودم.
کیسه رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم.
همون لحظه مامان و طاها از راه رسیدند.
سلامی کردم و مامان جوابم رو داد.
اشاره ای به کیسه ی توی دستم کرد و گفت
-اینا چیه؟
-هر چیزی که نیما خریده، نمی خوام تو اتاقم باشه
سری به تایید کارم تکون داد و گفت
-بذارشون تو اتاق خودم میبرم خونه ی افسر خانم تحویل می دم.
کاری که مامان گفته بود رو کردم و هنوز از اتاق بیرون نیومده بودم که مامان صدام زد
-ثمین
از اتاق بیرون اومدم
-بله مامان
سوالی نگاهم کرد و گفت
-گوشی عزیز تو اتاق توئه؟ صدای زنگش از اونجا میاد
یاد گوشی افتادم و تماسم با افروز به سریع به اتاقم برگشتم
👈لینک گروه نقد با حضور #نویسندههای کانال👉
https://eitaa.com/joinchat/2272854146Cadec7ca8ed
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖