💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هفتصدوهشتادوهشت
همونجا کنار دیوار خودم رو سُر دادم و روی زمین نشستم.
سر روی زانوهام گذاشتم و بی پروا اشک می ریختم.
احساس بی پناهی می کردم.
کنایه های عمه، رفتار نیما و بدتر از همه حرفهای سنگین سعید دلم رو به درد آورده بود و فقط گریه می خواستم.
دست مامان دور بازوم حلقه شد و با صدایی گرفته گفت
-پاشو ثمین، بسه دیگه. دوباره حالت بد میشه.
-راحتش بذار زهرا جان. تو برو یه استکان چایی برا سعید ببر یکم آروم بشه، من پیش ثمین میمونم.
عزیز بود که تو این بلوا برای برگردوندن آرامش به خونه تلاش می کرد.
هنوز سرم روی زانوم بود، حرفی از مامان نشنیدم و فقط صدای بسته شدن در اتاق به گوشم رسید.
حضور عزیز رو در نزدیکی خودم حس می کردم. چند دقیقه سکوت کرد و گریه های من آرومتر شده بود.
با صورت خیس سر بلند کردم و نگاهم رو به روبرو دادم.
هنوز اشکهام سرازیر بود اما صدای هق هقم رو کنترل می کردم.
عزیز لب تخت نشسته بود و نگاهش توی صورت من چرخی زد با لبخند آرامش بخشی گفت
-بهتری؟
با گریه و بغض نگاهش کردم و گفتم
- می بینی عزیز، من خیلی بد بختم. اون از شوهرم و خونوادش، اینم از عمه و برادرم که اینجوری باهام برخورد میکنند.
لحن عزیز همچنان پر از آرامش بود و گفت
-اولا خدا نکنه بد بخت باشی، نگو این حرف رو مادر.
بعدشم الان تو ناراحتی و تو عصبانیت حساب همه رو یه کاسه نکن.
شوهرت خبط و خطا کرده باید تاوان پس بده.
کمی لب تخت جابجا شد و نفس عمیقی کشید و بازدمش رو سنگین بیرون داد.
ابرهاش رو بالا داد و گفت
-نمی دونم مهین دقیقا بهت چی گفته، ولی از همین چند کلمه ای که با سعید گفتی فهمیدم حرفهای خوبی نزده.
حرفهاش در حد درک و فهم خودش بوده، نه در حد و شان تو.
پس خودت رو درگیر سطح درک وفهم آدمها نکن.
دنیا با قانون خودش پیش میره، منتظر آه و نفرین اینجور آدمها نمیمونه.
دوباره لبخندی روی لبش نشست و گفت
-اما حساب سعید سَواست. برادرته، برادری که همیشه چتر حمایتش روی سرت بوده. الان هم اگه عصبانی شد و از،سر عصبانیت یه حرفی زد، بخلطر این بود که نگرانت شده.
-یعنی من باید همینجوری بشینم نگاه کنم تا هر جور می خواد بادمن رفتار کنه چون نگرانمه؟
عزیز،شما نمی دونید من جلو اون همه آدم چقدر خجالت کشیدم وقتی سرم داد زد.
نوازش وار دستش رو روی شونه ام کشید
-تو که سعید رو می شناسی، می دونی چقدر رو این مسایل حساسه. الان خودشم ناراحته بخاطر کاری که کرده، ولی خب اون هم تو رو تو موقعیت خوبی ندیده.
سعید این روزها خیلی بهم ریخته اس.
اگه شوهر تو نیما نبود، اگه دوست و رفیق قدیمیش نبود اینقدر این مسائل پیش اومده اذیتش نمی کرد.
اون خودش رو تو این اتفاقاتی که برای تو افتاده سهیم می دونه و دیگه حضور نیما رو کنار تو نمی تونه تحمل کنه.
نگاهم رو به نگاه مهربونش دوختم و چیزی نگفتم.
عزیز راست می گفت تو این مدت سعید اونقدر از نیما عصبانی بود که اگه زود تر از این می دیدش رفتار بد تری باهاش داشت.
👈لینک گروه نقد با حضور #نویسندههای کانال👉
https://eitaa.com/joinchat/2272854146Cadec7ca8ed
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖