💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#پانصدونود
-غر نزن دیگه، آقای جاوید نمیخواد همه کارکنان شرکت از همه کارهاش سر در بیارند. امشب هم فقط،ما هستیم و خانواده افشین. آقای جاوید بعضی از قراردادها رو به صورت محرمانه میبنده. این دورهمی ها هم شاید برای تو یه مهمونی ساده باشه، ولی ما کارهای مهمی را تو همین مهمونها انجام میدیم.
از حرفاش احساس خوبی نداشتم و نگران گفتم
-نکنه کار خلاف میکنه، دردسر نشه براتون
صدای قهقه اش توی گوشم پیچید
-خیلی باحالی ثمین، چرا ماجرا رو جنایی می کنی؟ خلاف کدومه؟ فقط اینقدر بدون که آقای جاوید دشمن زیاد داره، اونم تو همون شرکت بغل گوش خودش. همه شون دنبال این هستند که از کار جاوید سر در بیاورند و براش دردسر درست کنند. این مهمونی ها هم یه جورایی پوششیه که با خیال راحت بتونه خیلی کارهای محرمانه اش رو انجام بده.
- والا چی بگم؟ خیلی مرموزه این جاوید خان شما
- به جای این حرفا آماده شو میام دنبالت. در مورد چیزهایی هم که گفتم به کسی حرفی نزن، بخصوص اون دختره مهسا
به اطرافم نگاه کردم، نباید کوتاه بیام.
این مهمونی ها به هر دلیلی هم که باشه مناسب نیست و من این رو خوب میدونم.
شاید سردردی که دارم بهونه خوبی برای شونه خالی کردن باشه. با ناله گفتم
- نیما میشه من نیام؟ باور کن امشب حالم خوب نیست. از صبح رفتم دانشگاه و بعدش هم بیرون کار داشتم. الان رسیدم خونه، حتی وقت کردم ناهار بخورم. الان هم خیلی سردرد دارم
- ای بابا، یه قرص مسکّن چیزی بخور بهتر میشی
- نیما جان نمیتونم، با این حال من اگه بیام اونجا نه به من خوش میگذره نه به تو. از طرف من عذرخواهی کن بگو که حالم خوب نبوده
انگار موفق شده بودم و خیلی زودتر از اونی که فکرش رو می کردم کوتاه اومد و گفت
- مطمئنی نمیتونی بیای؟
- آره، ببخشید
-باشه پس از استراحت کن بهتر میشی، خداحافظ
تماس با قطع کردم و نفس راحتی کشیدم.
این سردرد هم خیلی بد نبود،حداقل بهونه خوبی شد برای امشب.
دو سه روزی از اون شب می گذشت و هر بار با نیما صحبت میکردم، مشغول کار و پرونده هاش بود و وقت و بی وقت با جاوید و بعضی همکاراش قرار ملاقات داشت.
بالاخره روزی که کلی براش برنامه ریخته بودم رسید.
فردا تولد نیما است و من می خواستم امشب براش جشن بگیرم.
توی راه دانشگاه بهش زنگ زدم و کمی طول کشید تا گوشی رو برداشت و با صدای خواب آلود جواب داد
- سلام چه خوب شد زنگ زدی
-سلام چطور ؟
-شب تا دیر وقت مشغول بودم. الان اگه زنگ نمی زدی خواب میموندم.
- آهان پس الان کارهات رو تموم کن، امشب رو باهم باشیم.
-امشب؟ نمی دونم باید ببینم کارهام چجوری پیش میره. شب باید برم پیش آقای جاوید پرونده ها رو تحویلش بدم
👈لینک گروه نقد با حضور #نویسندههای کانال👉
https://eitaa.com/joinchat/2272854146Cadec7ca8ed
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖