💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#پانصدوهشتادویک
نفسش رو با صدای آه بیرون داد و ادامه داد
- وقتی کفران نعمت کنی خدا هم نعمت رو ازت میگیره.
دیگه بعد از اون، حوصله حرفای اطرافیان را نداشتم. دوباره شروع کردند که زهرا نمیتونه بچه نگهداره باید دنبال یه دختر دیگه باشیم. دوباره دست زهرا رو گرفتم و از اون خونه بیرون زدیم. طفلک مادرت خیلی اون روزها اذیت شد.
غم بچه هاش و حال مریض خودش یک طرف، نیش و کنایه ی بقیه و اعصاب خورد های من هم یک طرف. ولی اون، همه را تحمل میکرد و دم نمیزد .
زندگی مون خیلی سخت میگذشت اما مادرت همه کاری می کرد که بار این سختی رو کم کنه.
چند ماه گذشت تا بالاخره خدا سعید را به ما داد. تجربه تلخ دوتا بچه قبلی، باعث شد خیلی بیشتر حواسمون به سعید باشه. یکی دو روز بعد تا دیدم بچه درست شیر نمیخوره، بردمش پیش یه دکتر حاذق. یک هفته بستریش کرد و بعد از کلی آزمایش و توضیحاتی که درباره ی اون دو تا بچه داده بودم، گفت بچه ها بصورت مادر زادی مشکل تنفس داشتند و علایمش توی سعید هم مشاهده شده. اما خدا رو شکر سعید زود حالش خوب شد و مرخص شد.
با ذوق گفتم
-حتما بابابزرگم خیلی خوشحال شده بود؟
لبخند به لب سری تکون داد
-آره خیلی، سعید شده بود چشم و چراغ اون خونه. کسی جرات پدرم رو نمی کرد به سعید چپ نگاه کنه. وقتی بزرگتر شد حتی تو دعواهای بچگونه، بچه ها از ترس بابا بزرگت چیزی به سعید نمی گفتند
- ولی هر جوری هم حساب کنید من الان باید عزیز دردونه میشدم نه این خانم.
با صدای سعید هر دو متعجب نگاهش کردیم.
تو تاریک و روشن نور سالن، جلوی در آشپز خونه ایستاده بود و لیوان آبی دستش بود.
بابا در حالی که سعی در پنهان کردن خندهاش داشت چشم غره ای بهش رفت
- تو خجالت نمیکشی نصف شبی گوش وایمیستی؟
سعید طلبکار جلو آمد و با فاصله ی کمی روبروی بابا نشست
- نیاز به گوش وایسادن نبود حاجی، اینقدر سرگرم صحبت با دخترت هستی که متوجه نشدی من یک ساعته رفتم تو آشپزخونه
با پر رویی لیوان آب رو جلوی بابا گرفت
- یکم آب بخور دهنت خشک شد قربونت برم ،بعد ادامه بده
بابا در حالی که هنوز سعی در جمع کردن لبخندش داشت گفت
- از دست تو سعید ،کی بزرگ میشی ؟
سعید جرعه ای از آب خورد و گفت
- بیخیال بابا، الان فقط می خوام بدونم طبق کدام حساب کتابِ شما ثمین شده دوردونه؟ هر چی فکر می کنم با اون علاقه ای که پدربزرگ خدا بیامرزم به من داشته، اصلا جایی برای ثمین وجود نداره
با خنده نگاهم را به بابا دادم
- بقیه اش رو بگید بابا
👈لینک گروه نقد با حضور #نویسندههای کانال👉
https://eitaa.com/joinchat/2272854146Cadec7ca8ed
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖