بسم رَب الشهدا...✨ به قلم:سارا بانو❤️🍃 -------------------- بعد از دو ساعت نشستن تو هواپیما بالاخره رسیدم. بعد از رسیدن سریع سوار ماشین شدم و سمت خونه ای که بچه ها بادن حرکت کردم.... -------------------- نشسته بودیم که زنگ در رو زدن. همه با تعجب به هم نگاه میکردیم که بالاخره یکیمون پاشد رفت که درو باز کنه.بعد چند دقیقه آقا محمد وارد شد. داوود:سلام اقاا بقیه:سلام آقا محمد محمد: سلام به همه. خسته نباشید داوود:سلامت باشید همه به کار خودشون مشغول شدن منم حواسم به سیستم بود که گرمای دستی رو روی شونه ام حس کردم.آقا محمد بود. محمد:چه خبر داوود:هیچی آقا فعلا که خودشو زنش تو خونه اند.دخترشونم که بردن.از رسولم که خبری ندارم محمد: که اینطور.باید عملیات رو شروع کنیم جون رسول در خطره داوود:آقا راستش منم نگرانم. محمد:فردا عملیات داریم . به همه بگو داوود:چشم آقا محمد:چشمت بی بلا(میره) -------------------- برای بار سوم چشمامو باز کردم.اما اینبار چیزه دیگه ای دیدم. یه خانوم که اونم بسته بودن. دیگه کاملا بیدار بودم که یه زن وارد اتاق شد. ~:خب خب میبینم که زن فرمانده اینجاست زن فرمانده یعنی آیت همسر آقا محمده! خدایا خودت کمک کن ~:خب آقا رسول یا اطلاعات میدی یا فرماندتون داغ دار بچش میشه مگه آقا محمد بچه داره! جلوی دهنم هم بسته بود که بتونم حرفی بزنم فقط گوش میدادم ~:خب خانم مهندس چطوری؟! فکر کردی میتونی خیلی راحت تو کوچه و خیابون بگردی. وقتی بایه مامور امنیتی ازدواج میکنی چنین عواقبی هم داره دیگه.چیه گریه میکنی. خب معلومه گریه هم داره شاید نگران بچتی که همش ۳ ساعته داریش هه هه(خنده های رو مخ😂) --------------------- یه زن اومدو شروع کرد به حرف زدن. از حرفاش فهمیدم پسره یکی از بچه های محمده خوشحال شدم میتونستم بهش تکیه کنم.بالاخره ماموره😄 حرفای زنه خیلی رو اعصاب بود همش درمورد بچم حرف می‌زد با حرفاش گریم گرفته بود ~:وقتی با یه مامور امنیتی ازدواج میکنی چینین عواقبی داره دیگه. چیه گریه میکنی خب معلومه گریه هم داره شاید نگران بچتی که همش ۳ ساعته داریش با حرفش هم گریم بیشتر می‌شد هم اعصابم خورد تر تا این که اون پسره شروع کرد به حرف زدن ولی چون چسب جلو دهنش بود معلوم نبود چی میگه. زنه رفت طرفش و دهنشو باز کرد اونم شروع کرد به حرف زدن..... پ.ن. همش ۳ ساعته داریش😢 ادامه دارد🙂 °•╔~❁✨❁🌸❁✨❁~╗•°      @dokhtaranmahdavi1 •°╚~❁✨❁🌸❁✨❁~╝°•