. ♦️ نفرین پدر امیرالمؤمنین علی علیه السلام در شب احرام صدای گریه‌ای شنید به امام حسین علیه السلام امر کرد آن را دنبال کند، وقتی به آن رسید جوانی را یافت که نصف بدنش خشک شده بود، او را آورد و امیرالمؤمنین علیه السلام از حالش پرسید، گفت: مرد سرخوشی بودم و پدرم مرا نصیحت می‌کرد، روزی وقتی نصیحت می‌کرد او را زدم، در این مکان مرا نفرین کرد، شعری سرود و وقتی سخنش پایان یافت نیمی از بدنم خشک شد، پشیمان شدم، توبه کردم و دلش را به دست آوردم، سوار بر شتری شد تا مرا به این مکان بیاورد و برایم دعا کند، وقتی به نیمه‌های صحرا رسید شتر به خاطر پرواز پرنده‌ای رم کرد و پدرم مرد، امیرالمؤمنین علیه السلام چهار رکعت نماز خواند سپس فرمود: در حال سلامت بر خیز، پس سالم بر خاست، فرمود: راست گفتی، اگر از تو راضی نبود سالم نمی‌شدی. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢١٠ 🔰 @DastanShia