"
این نوشته، اصلا داستان نیست"
اولین نقد جدی، رسمی و بیتعارف از نوشتههایم را دقیقا دو ماه پیش، یعنی روز ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ دریافت کردم. آن روز از شنیدن صوت نقد خانم هزارجریبی عزیز
@Shirin_Hezarjaribi
@Naghd_asar_mabna
@tablo11
برای داستانم در کلاس نقد اثر، به جای ذرهای ناراحتی، آنقدر پر از هیجان شدم که مجبور شدم برای انتقال درست حسم، برایشان صوت بگذارم. با اینکه با خانم هزارجریبی اساسی رودرواسی داشتم و اصلا تا قبل از شرکت در این کلاس نمیشناختمشان، بهشان گفتم که بیاغراق، پیشفرضم، اصلا این جنس از کیفیت برای نقد داستان نبود و من تا هر زمان در دنیای نوشتن باشم، عنوان اولین منتقد جدی داستانهایم برای شماست و مدیون شما هستم.
امروز، یعنی ۳۰ تیرماه ۱۴۰۲ دومین نقد جدی، رسمی و بیتعارف را دریافت کردم. در هفتههای گذشته، ساعتهای متمادی برای ایده اولیه داستانم، چگونه طراحی کردن، چگونه نوشتن و چگونه بازنویسی کردنش وقت گذاشته بودم و با دوستان همنویسم دربارهاش حرف زده بودم. کسی که قرار بود داستانم را نقد کند، نه تنها استادیار دوره خلاق و دوره مقدماتی نویسندگیام بود، بلکه کسی بود که کلا قدم گذاشتن در دنیای نوشتن را با او شروع کردم. مهمترین و جدیترین مشوقم برای ایجاد این کانال و کسی که برای من، تا آخر عمر، اسمش چسبیده به هر قلم چرخاندنم روی صفحه. امروز در نقد داستانم، از فاطمهسادات موسوی عزیزم،
@muuusavi
@chiiiiimeh
یک جمله طلایی و ناب و البته ویران کننده با قدرت تخریب بالا شنیدم. "
این نوشته، اصلا داستان نیست!" و البته بعد هم با همان سعه صدر همیشگی، با جزییات، اشکالات جدی و کاملا درست نوشتهام را برایم گفتند.
من امروز از شنیدن نقد داستانم، آنقدر پر از هیجان شدم که دیدم برای انتقال درست حسم، باید بیایم اینجا و از این تجربه بنویسم. بنویسم که به جای ذرهای ناراحتی، چقدر از امروز، امیدوارتر شدهام. چقدر باانگیزهتر شدهام برای بیشتر تلاش کردن و برای کمعیبتر نوشتن؛ و همه این حسهای قشنگ را مدیون خانم موسوی عزیزم و البته دوستان همنویس نازنینم هستم.
#روایت_زندگی
#نقد_یعنی_این
#همنویس_بهشت
@Negahe_To