🌷
#داستان_یک_تفحص ☜ (4)
🌹شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را ادا کرد🌹
#شهید_سید_مرتضی_دادگر🕊
🔻بخش اول
می گفت: اهل تهران بودم و پدرم از
#تجار بازار تهران....
علیرغم مخالفت شدید ⛔️خانواده و به خاطر عشقم به
#شهدا، حجره ی🚪 پدر را ترک کردم و به همراه بچه های
#تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی
#جنوب شدم...
یکبار رفتن👣 همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان☺️... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و
#همسرم را هم با خود همراه کردم...
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با
#حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندیم... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلـ💞ـمان، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر
#شهدا عطرآگین.. تا اینکه...
#تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند🚌 و
#مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد😰... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با
#نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم😞...
با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم
#شلمچه شدیم🚍....
بعد از زیارت
#عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی
#استخوان و پلاک شهیدی🕊 نمایان شد...
#شهیدسیدمرتضی_دادگر🌹... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در
#شادی😃 به ادامه ی کار پرداخت اما من😔...
استخوان های مطهر شهید را به
#معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید🏷 به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم...
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh