«بنام ریحانه» ✍طیبه فرید انگشت های بلندِ مرد روی سطح صافِ کرمی رنگ لغزید.صاف و یکدست و بی خط و خش.دورش چرخید و از زاویه های دیگر او را برانداز کرد.چشم‌های گردش روی نقطه ای تیز شد.کف دستش را کشید روی گُرده موشک و لب هایش تکان خورد: _وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ سکانس حجمِ کوچک بدن ریحانه ی کفن پوش روی دست مردهای خانواده سلطانی نژاد در سرمای گلزار شهدای کرمان توی حافظه اش خاموش و روشن می شد.قلبش به جای خون، انتقام پمپاژ می کرد توی رگ هایش! ساعتش را نگاه کرد و از جیب لباس جنگی اش چیزی بیرون آورد .ماژیک قرمز بود،می خواست بنویسد «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ »می خواست بنویسد...... اما با خودش گفت: _این چیزها را نمی نویسند ،نشان می دهند! صدای رجز مهدی رسولی توی پایگاه پیچیده بود: _بالمهدیّ نَحن مُنتَصِرون للقدِس ها إنِّنا لقادِمون لم یبقَ إلا قلیلٌ عَلی إِزالةِ سَرَطانِ الصّهیون نوک مورب ماژیک قرمز با انگشت های مرد روی سطح کرمی لغزید. ساعتی بعد خیبر حجم متراکم و پیوسته مولکول های هوا را شکافت در حالی که روی گرده اش با رنگ قرمز نشان شده بود: صورتی منم @AFKAREHOWZAVI