«شهر عجایب»
✍سیده ناهید موسوی
مردد بودم که از شهر عجایب اطراف خانهام بنویسم یا خیر! با نوبت قبلی رسیدم. سالن تقریبا تا نصفه پُر بود از مشتری، اصلا همین مشتریها شهر را عجیب کردهاند! وارد که شدم همه چشمها سمتم چرخیدند زیاد دقیق نشدم نگاهم را به زمین انداختم سلام کردم اما پاسخی جز از یکی دو نفر نشنیدم. ته سالن نشستم اما هرچند لحظه نگاهی هم به من میکردند، حیران مانده بودم من عجیبم یا آنها! بوی چسب و روغن ناخنکاری در هوا پیچیده بود، عادتا به بوها حساسیت خاصی دارم کار من کوتاه و خلاصه بود. اما بندگان خدایی که سر نوبت روی صندلیهای منتظر نشسته بودند چی؟! حتما عادت کردهاند همیشه کارشان گیر است یا برای کاشت یا ترمیم و... به ظاهر خانمها که نگاه میکردم از بیست ساله،سیساله،پنجاه و خردهای هم بود اما خداییش زن پنجاه ساله الان باید خانه با نوههایش سرگرم باشد و به فکر نماز و روزهای قضایش باشد یا حداقل حواسش به خانه و زندگی اش ... آدم پا به سن گذاشته چه به این کارها، من اینحرفهای دلش میخواهد و این هم دل دارد تو کتم نمیرود! اصلا حکم شرعی گردن چه کسی هست؟! خدا لعنت کند کسی را که ناخن و مژه کاشتن را باب کرد. از شگفتیهای آنجا پوشش چند نفر بود واقعاً چطوری آخه... اول بحث حجاب بود الان پوشش هم اضافه شده است، هوای سرد هم مانع نیست. اصلا هدف چی هست؟ مثلا خیلی با کلاس بودن یا تعریف همان حرفی که مردم از ظاهر نامرتب بیشتر از ذهن خالی خودشان میترسند! نمیخواهم شعار بدهم ولی فکر کنید این همه هزینهها اگر صرف خریدن کتاب میشدند قطعا اکنون اوضاع فرهنگی و اجتماعی بهتری داشتیم.
حقیقتا صدای آهنگی که نمیدانم خوانندهاش چه کلمات بیمعنا و بی ربطی را سَر هم میکرد رو مختر از شهر عجایبی بود که من وارد شده بودم. حتی آن دخترکی که هرچند لحظه با خواننده همراهی میکرد معنای یک کلمه را از من پرسید در جواب گفتم: «راستش من این چیزهایی که شما گوش میدهید را اصلا قبول ندارم ببخشید هااا اما معلوم نیست چه میگویند!» با لبخندی کوتاه هردو ساکت شدیم. کمی بعدگفتم:« چرا وقتی میام اینجا باید چیزهای عجیب و غریب زیادی ببینم باز هم خندید!»
عادت کردم هرچیزی را نبینم و نشنوم اما جاهای عمومی زیادی را به اقتضای نیاز و روزمرگیها میرویم. شاید لباس آویزان شده روی رگال را که چند ماه گذشته دیدم اما متوجه نشدم چی هست هم از عجایب دیگر شهر بود! چندبار با دقت نگاه کردم کامل زیرو رویش را چرخاندم به کنار دستم گفتم شلوار است؟ گفت نه مگر نمیبینی دامن لِی کوتاه! میدیدم چی هست اما ذهنم عادت به این دیدنها نداشت و متوجه نمیشد. خلاصه که از این، لباسها و مدلهای پرزرق و برقی که بی دلیل و بی جهت صرفا برای متفاوت بودن و شهرت شدن استفاده میکنند بسیار بسیار زیاد دیدهام. درحدی که توانستم تذکر دادهام، اما مسئله این است شکایت به کجا باید برد اماکن و نظارت به سالنهای سطح شهر یا اتحادیه پوشاک و لباس که از اساس و ریشه طراحی،تولید و توزیع همگی مافیا و بی مسولیتاند؟!
#حجاب
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI