#خاطره
در سردی و سکوت کتابخانه
✍️
فاطمه میری
مسئول کتابخانه بالا میآید کلی سرمان غر میزند که این چه وضعیست، چرا پتو روی سرتان کشیدید؟ چرا زودتر نگفتید که گرمایش سالن مطالعه را روشن کنند؟ بچهها به هم نگاه میکنند و ریز میخندند.
مسئول کتابخانه سمت یکی از قدیمیها میرود.
-فاطمه! گرمایش روشن بشه؟
-من نمیدونم خانم از بقیه بپرسید.
مسئول کتابخانه بالای سر تک تک بچهها میرود و این سوال را تکرار میکند. همه جواب مشابهی میدهند. گویا هیچکدام نمیخواهند مسئولیت این کار بر گردنشان باشد. میخواستند تا میشود در مصرف گاز صرفهجویی کنند. دلشان شاید برای بچههای دره اورامانات میلرزد.
مسئول کتابخانه با غر به سمت تلفن میرود.
- از شما حرف در نمیاد، خودم میگم گرمایش را روشن کنن. گفتن صرفهجویی نه اینکه خودت رو بکشی آخه.
آن روز قسمت بچهها نشد از گرمایش استفاده کنند. انگار خدا از نیتشان خبر داشت. مسئول گرمایش هم یادش رفت و سالن گرم نشد.
این حال و روز طلبههای پژوهشگاه بود که به قدر حتی یک گرمای معمولی دلشان نمیآمد از گاز استفاده کنند. شاید این کار باعث شود گاز به همه جای ایران برسد!
کاش به گوش برخی مسئولین برسد که سفره انقلاب را ارث پدری میدانند. بیایند و از این جوانان و نوجوانان یاد بگیرند. این جوانان که لباس حبالوطن به قامت آنان برازنده بود.
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI