•𓆩⚜𓆪•
.
.
••
#عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستوچهلوهفتم
روسری و چادرم را به میخ آویزان کردم و کنار احمد نشستم و پرسیدم:
خرجش چه قدر میشه؟
احمد نگاه به من دوخت، لبخند آرامش بخشی زد و گفت:
نگران نباش زیاد نمیشه
از پسش بر میام
درسته به خاطر شرایط باید تو خرج کردن دست به عصا پیش برم ولی تو نگران نباش
_نگران نیستم ولی اگه لازم شد ...
نگذاشت جمله ام را کامل کنم و گفت:
ممنون قربونت برم
ولی لازم نمیشه
بذار حس کنم که هنوز می تونم خودم به تنهایی از پس مشکلاتم بر بیام
_من اگه چیزی نگفتم قصدم بی احترامی یا خرد کردنت نبود.
فقط میگم ما زن و شوهریم و این زندگی مال هر دو مونه
شریکیم
دلم میخواد تو ساختنش هم شریک باشم
احمد سر به زیر انداخت. نفس عمیقی کشید و گفت:
تو از اول شریک بودی و هستی
برای شراکت لازم نیست پول و طلا تو جیب من بذاری
فقط با هر چی که دارم مدارا کن
به چشم هایم نگاه دوخت و گفت:
این طوری شریکم باش!
به روی احمد لبخند زدم و دیگر ادامه ندادم.
غذا را گرم کردم و سفره را پهن کردم
احمد کنار سفره نشست و عمیق بو کشید و گفت:
بوش که خیلی خوبه معلومه که خیلی خوشمزه است
غذا را در بشقاب ریختم و با خنده گفتم:
معلومه خیلی گرسنه ای
امروز حسابی زحمت کشیدی خودت رو خسته کردی
احمد قبل از این که خودش بخورد برایم لقمه گرفت و گفت:
گرسنگی من به کنار
دست پخت خانمم هم عالیه
هر چی بپزه مزه غذای بهشتی میده
خندیدم و گفتم:
مگه تو بهشت بادمجون و گوجه هم پیدا میشه
احمد با عشق نگاهم کرد و گفت:
وقتی بهشت من کنار تو باشه آره
گوجه بادمجونم پیدا میشه
من همین گوجه بادمجون دست پخت تو رو که کنارت بخورم به هر مرغ بریون و غذایی ترجیح میدم
لقمه را از دست احمد گرفتم و با شیطنت پرسیدم:
حتی به غذای بهشتی که حوریای بهشتی برات بیارن؟
احمد خندید و گفت:
من از همه عالم و آدم فقط تو رو میخوام
تو نباشی نه حوری میخوام نه غذایی که حوریا میارن
به نظرم بهشت خدا هم تو رو کم داره تا واقعا برای من بهشت بشه
از حرف احمد تمام وجودم به شادی و غلیان در آمد.
خوب بلد بود با حرف هایش مرا عاشق و بی تاب خود کند.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم:
#ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•