چیَن؟ بعد! همینطوری نگید بیان .مامان هم گفت نه بابا خیالت راحت اگه طلعت خانم اومد میگم آدرس محل کار پسرشو بده  که تو بری تحقیق ! اونوقت میگیم بیان بعد با نگرانی گفت حسین جان خوب تحقیق کنی ها یه وقت بدبخت نشه بچم . دوسه روزی گذشت طلعت خانم تنها بخونمون اومد مامان تعارفش کرد اومد تو خونه من به مامانم گفتم مامان من دیگه جلو نمیام اگه ازت پرسید من کجام بگو با محمد داداشم رفتم خرید ،طلعت خانم صداش خیلی بلند بود تا نشست گفت والا میخواستم یه وقت بگیرم که بیایم برای آشنایی !!! مامان زود گفت نه طلعت خانم جون والا حسین آقایعنی آقامون گفتن اول باید برن‌تحقیق اگه میشه آدرس آقازادتون  رو بدید اونم گفت با کمال میل ،طلایی که‌پاکه چه منتش به خاکه !!! طلعت خانم آدرس  تولیدی رو به مامان داد و خانم‌جون گفت انشاالله خیره ,مادررر یه تحقیق جزییه چیزی نیست غصه نخور نَنَه …انگار داشت بهش دلداری میداد من اونور تو اتاق از خنده روده بُر شده بودم ! بخودم میگفتم آخه عزیز جون شما این وسط چی میگی واسه خودت قربونت برم من … طلعت خانم موقع رفتن گفت پس الهی خیر ببینی منیژه خانم اگر تحقیق کردین و خوب شنیدین تو رو خدا دیگه اجازه بدین ما زود بیایم چونکه من مریضم میدونین آخه من بر اثر زایمان زیاد قلبم بزرگ شده و زیاد نمیتونم در رفت و آمد باشم. خانم جون گفت الهی خدا شفات بده زیاد بخودت فشار نیار ..بعد گفت من از خودمون مطمئنم پس من میرم شماره تلفن میدم ولی شماهم  زود خبر بدین تا با پسرم وآقامون بیایم  آخه من آرزومه عروسی منوچهرمم ببینم بنده خدا طلعت خانم بدون اینکه بگه من کجا هستم و چکار میکنم رفت وقتی رفت خانم جون گفت مثکه خیلی ملیحه رو پسندیدن منیژ!!!آخه خانم جون گاهی وقتا به مامان میگفت منیژ …مامانم هم گفت انشاالله هرچی خیره همون بشه .شب که آقا اومد مامان آدرس رو به آقام داد که بره تحقیق فردای اونروز آقا رفته بود تحقیق و از هرکس پرسیده بود همه ازش خوبی گفته بودن آقا قَسمشون داده بودکه تو رو قران اگه آدمای بدی هستن به ما بگین آخه من دخترم خیلی مظلومه ،یه آقایی گفته بود آقا بقدری این خانواده خوب و مظلومن که خدا میدونه ؛والله اگر از من دختر میخواستن من بهشون دخترمو میدادم. آقام دیگه دلش قرص شده بود چون میگفت بقدری اون آقا مومن بود که حد نداشت وقتی آقا اومد خانم جون گفت بیا اینجا ببینم حسین جان شیری یا روباه ! آقا گفت والا مادر همه ازشون خوبی گفتن دیگه نمیدونم … خانم جون گفت ردش کن بره دیگه پسر ! تو این دوره زمونه دختر رو باید زود رد کرد رفت  زمانه بد شده ! طفلک  آقا فقط بهش خیره خیره نگاه میکرد. مامان گفت پس من به مادرش میگم بیان دیگه . فردای اونروز مامان به طلعت خانم زنگ زد و گفت که شب جمعه ما منتظر شما هستیم با آقاتون تشریف بیارید. تا مامان گوشی رو گذاشت خانم جون گفت یا امام زمان یه وقت تعارف مارف پسراش نکنی که یه اتوبوسن و ما از خنده غش کرده بودیم گفت چیه خب راست میگم .آخ که خانم جون همه حرفاش قشنگ بود . ما خودمون رو‌برای مهمونیه  شب جمعه آماده کردیم مامان گفت ملیحه بیا بریم یه کت و دامن کرپ برات از همین کوچه برلن (همون مهران)  بخرم که اونشب جلو فامیل شوهر تنت کنی حالا فکر نکنن تو  شلخته ایی . مامان به آقام گفت  پول بده واسه این دختر میخوام لباس بخرم طفلک آقا که شادی میکرد گفت باشه بیا این پنج هزار تومن رو‌بگیر برو هرچی میخوای بخر ما وقتی رفتیم خرید من یک کت دامن گلبهی خریدم که از نظر خودم خیلی شیک‌بو‌د  یه جوراب شلواری هم گرفتم که با لباسم جور در بیاد ،مامانم گفت یه چادر  وال گل ریز هم برات بگیرم خودمم میدوزم تا چادر کهنه سرت نباشه حالا جلو قوم شوهر بَده،بعدش که به خونه رفتیم  نمیدونی خانم جون چه ذوقی میکرد .مامان چادرم رو داشت میدوخت که خانم جون گفت الهی سفید بخت بشی ننه ! خودمم خوشحال بودم روز خواستگاری طلعت خانم با منوچهر و شوهرش منصور آقا به خونمون اومدن یک دسته گل کوچیک تو دست منوچهر بود یک کیک گرد کوچیک هم تو‌دست منصور آقا بود طلعت خانم هم یه چادر چیت سرش بود و هِس هِس کنان وارد خونه شد سلام که کرد گفت وای ننه چقد نفسم تنگی میکنه همه بهشون خوش آمد گفتن منهم چادرم رو سرم بود جلو رفتم سلام کردم منصورآقا با خنده گفت به به دختر قشنگ خودم ! حالت چطوره؟ با خجالت گفتم ممنونم منوچهر گل رو بدستم داد و گفت بفرمایید و آروم بهم گفت (عروس خانم زیبا ) همگی با هم تو اتاق پذیرایی ساده مون نشستیم و خانم جون گفت خوش اومدی پسرم ایشالا که پسر خوبی از آب دربیای  همگی خندیدن !آقا که خیلی احترام برای خانم جون قائل بود گفت از دعای شما مادر جان ،منصورآقا که انگار از خودش خیلی خاطر جمع بود گفت خوشبختش میکنم حاج آقا ! خانم جون گفت توکل برخدا ادامه دارد... ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾ @dastansaraaa ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾