ننجون گاهی وقت ها که دور از چشم اقاجون یه چیز هایی از عمه بتول تعریف میکرد بغضش میگرفت و میگفت آه دنیا، بیست سالی میشه که دخترمو ندیدم ایشالا هر جا هست خوشش باشه و مثل خونه ی اقاش بهش بد نگذره.اقاجون بعد از این که عمه بتول رو زودتر از همه ی بچه هاش شوهر میده برای عمو قابوس هم زن میگیره. زن عمو عشرت همون سال اول یه پسر میزاد و این اتفاق باعث میشه که اقاجون اجازه بده زن عمو عشرت باهاشون دور یه سفره بشینه. ننجون میگفت اقا تاوقتی که عشرت رشید رو نزاییده بود اجازه نمیداد از اتاق بیرون بیاد و اگه چشمش بهش میوفتاد خونه رو روی سرش میذاشت و کلی اوقات تلخی میکرد. شانس با زن عمو یار بود و سال بعد هم صفر رو زاییده بود و اقاجون رو خوشحال تر از قبل کرده بود. وقتی زن عمو عشرت پسر دومی رو هم زایید اقاجون راضی شده که برای پسر دومیش هم زن بگیره و یه زن دیگه رو به این خونه راه بده و سال تولد صفر برای عمو مصیب هم زن میگیره و پای زن عمو عصمت به خونشون باز میشه. زن عمو عصمت زود با عشرت جور میشه و میفهمه که راه خوشبختی توی اون خونه پسر زاییدنه به همین خاطر دو ماه بعد از عروسیش حامله میشه و اونم فرخ رو میزاد. ننجون میگفت دیگه لبخند از روی لب اقا کنار نمیرفت و همیشه خوشحال بود البته ننجون کلی توی همسایه ها و دوست و اشنا گشته بود تا این عروس های پسر زا رو پیدا کنه که اقاجون روزگارشونو سیاه نکنه عروس بعدی ننه ی من بود همدم خانوم. اونم مثل دوتا عروس قبلی از خانواده ی پسر زا انتخاب شده بود و خداروشکر شش ماه بعد از عروسیش حامله میشه و برادرم خوش قدم رو به دنیا میاره همزمان با به دنیا اومدن خوش قدم زن عمو عصمت دوباره باردار میشه و جهان رو به دنیا میاره اقاجون که دیگه مطمئن بوده همه ی عروساش پسر زا هستن و اون خونه رو پر از پسر بچه کردن برای عمو غضنفر هم زن میگیره ولی یک سال بعد ننه ام حامله میشه و من رو به دنیا میاره. از شانس بدش اون روز که اوایل پاییز بوده و سوز خنکی میوزیده، رشید و صفر لب حوض اب بازی کردن و به خاطر سوزی که بهشون خورده تا شب سینه پهلو میکنن، اقاجون وقتی میفهمه بچه ی ننه ام دختره میگه به خاطر قدم بدشه که پسرام مریض شدن و این هم مثل بتوله. به همین خاطر همه با هم تصمیم میگیرن اسم من رو دختر بس بذارن تا اخرین دختری باشم که توی اون خونه به دنیا میام. اقاجون همون شب قوانین جدید خونه رو وضع میکنه و حرف زدن با ننه ام رو قدغن میکنه. ننه به همون اتاقی که محل اسارت دختر های خونه بوده تبعید میشه و اقاجون میگه تا وقتی یه پسر دیگه برام نیورده نمیخوام چشمم بهش بیوفته. سفره ی ننه از بقیه جدا میشه و گاهی تا دو سه روز شوهرش اقا تیمور رو هم نمیدیده. ننه میگفت فقط برای رفتن به مستراح اجازه ی بیرون رفتن از اتاق رو داشتم و حتی غذامو پشت در اتاق میذاشتن و فرار میکردن. ننه همون روز اول به خاطر این تبعیضی که بین اون و بقیه ی جاری هاش قائل شده بودن از من متنفر میشه و تصمیم میگیره شیرم نده تا بمیرم. فکر میکرده وقتی من از دنیا برم قدم نحسم هم باهام میره و اقاجون دوباره بهش اجازه میده که از اتاق بیرون بیاد. اینجای داستان رو از زن عمو شهناز شنیده بودم،تازه عروس اون خونه که خیلی زود پسر زاییده بود و بچه اولیش عزیز چهل روز از من بزرگتر بود. یکی از روز هایی که زن عمو شهناز ناهار ننه رو میاره دم اتاق از پشت شیشه های رنگی پنجره چشمش به من که بی حال گوشه ی اتاق افتادم و رنگ و روم پریده میوفته. زن عمو شهناز یه نگاه به پشت سرش میندازه و وقتی کسی رو توی ایوون ها و پشت پنجره ی اتاق ها نمیبینه خودشو میذاره توی اتاق و رو به ننه ام میگه همدم این بچه رنگش پریده داره از حال میره چی شده مریض شده؟ ننه ام شونه هاشو بالا میندازه و میگه از صبح شیرش ندادم میخوام بمیره و این سایه ی نحسی که روی زندگیم انداخته دنبال خودش ببره. زن عمو شهناز حسابی دلش میسوزه و یه نگاه به اسمون میندازه وقتی میبینه ساعت اومدن اقاجون نیست منو بغل میکنه و به مطبخ میبره. یه کم اب قند درست میکنه و با قاشق چایخوری بهم میده تا حالم جا بیاد و همونجا گوشه ی مطبخ دور از چشم بقیه بهم شیر میده وقتی منو به اتاق برمیگردونه ننه از جاش بلند میشه و میگه رنگ و روی این بچه خوب شد چیکارش کردی؟ نکنه بهش شیر دادی؟ زن عمو انگشتشو روی دهنش میذاره و میگه صداتو بیار پایین همدم الان همه رو خبر میکنی اره شیرش دادم مگه من مثل تو دلم از سنگه که بذارم بچه ی دو سه روزه جلوی چشمم تلف بشه؟ ننه به سمت در میره و میگه به ننجون میگم که این کارو کردی. زن عمو شهناز خوب میدونسته که وارد شدن به اون اتاق هم قدغنه چه برسه بچه ای که بد قدم بوده رو از اون اتاق خارج کنه و بهش شیر بده. میپره جلوی ننه و میگه همدم توی این اتاق تنهایی حوصلت سر میره. ادامه دارد ..... ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾ @dastansaraaa ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾